بریدههایی از کتاب کالیپسو
۳٫۸
(۴۴)
خانه هم برایم آشنا میزد، حالا نه دقیقاً مثل خانهٔ پدریام، اما دستکم شبیه به آن بود. به قول مادرم «هنری» بود؛ به این معنا که روی دیوارهایش تابلوی نقاشی داشت، اما همهشان خوشگل نبودند.
Juror #8
همسایهها به هیو میگفتند: «دیوید رو حوالی آراندِل دیدیم که داشت یه سنجاب مرده رو با چنگکش برمیداشت.» یا «تو حومهٔ استینینگ دیدیمش که داشت یه تایر رو کنار جاده هل میداد.» یا «تو پالبورو دیدیمش که داشت زور میزد یه شورت یقههفت مردونه رو از شاخهٔ یه درخت نجات بده.»
Juror #8
چند هفته بعد که برگشتم و دوباره گذرم افتاد به آن مزرعه، دیدم گاو مادر و گوساله پهلو به پهلو ایستادهاند؛ البته نه به آن شکل عاشقانهای که من تصور کرده بودم؛ بیشتر عین غریبههایی که بیرون ادارهٔ پست ایستادهاند تا باز شود.
Juror #8
حین قدم زدن به کتاب صوتی و انواع پادکستها گوش میدهم. گاهی با مردم حرف میزنم. چیزهایی یاد میگیرم: مثلاً آن قدیمندیمها فلفل سیاه را دانهای میفروختند، و چون خیلی کالای ارزشمندی بوده، برای محافظت در برابر دزدها کسانی که فلفل با خودشان حمل میکردند، جیبها را با نخ و سوزن میدوختند.
Juror #8
در یکی از مناطق گشتی حوزهٔ استحفاظیام علاوه بر این قلم خاص، به طور مرتب ظرفهای غذای کی.اف.سی و تعداد بیشماری دستمال مرطوب مستعمل جمع میکنم. از خودم میپرسم: یعنی اول مرغ سوخاری میخورن بعد دستمالبازی میکنن، یا برعکسش؟
Juror #8
یک شب صدای قژقژی شنیدم و متوجه شدم مینیونی که در فاصلهٔ ده، دوازده قدمیام پارک شده دارد تکان تکان میخورد. ظاهراً حوالی جایی که ما زندگی میکنیم، مردم به اینجور مغازلهها عادت دارند. این را خوب میدانم چون آثار جرمشان را گاهی روی جاده ولی بیشتر اوقات خارج از جاده پیدا و جمعآوری میکنم.
Juror #8
بعد از برگشتن مایا ازش پرسیدم: «به نظرت گاوه میدونه آخر این قضیه به تولد یه گوساله ختم میشه؟ خب، تو اتاق عمل به خانمها میگن چه اتفاقی قراره بیفته، ولی آیا حیوونم میتونه درد خودش رو تفسیر کنه؟»
Juror #8
جنین از آن دست خانمهایی بود که احتمالاً به خاطر خفت شدن در خیابان هم خودش را سرزنش میکرد. یحتمل اگر کسی ازش زورگیری میکرد میگفت: «وقتی آدم چیزی با خودش میبره بیرون که ارزش دزدیده شدن داره، عاقبتش همینه دیگه!»
Juror #8
همیشه ابزار مارکُشی با خودم حمل میکردم، یا حداقل چیزی که بشود با آن از پس گردن مار گرفت و انداختش جلو یک اتوموبیل گذری. یک چنگک دستساز بود که زده بودمش سر چوب و در ابتدا برای برداشتن آشغال طراحی شده بود. با این ابزار مارگیری راحتتر قدم میزنم، کمتر از مار میترسم و حس ریاستم تا حدودی ارضاء میشود.
Juror #8
برای افرادی مثل من و دان، کسانی که در شروع کارها وسواس زیادی به خرج میدهند، فیتبیت حکم یک مربی دیجیتال را دارد که بیوقفه هلمان میدهد به سمت جلو. طی چند هفتهٔ اولی که فیتبیت را خریده بودم، در پایان روز برمیگشتم به هتلم و وقتی میدیدم تعداد قدمهایم رسیده به... مثلاً دوازده هزار تا، میزدم بیرون تا سه هزارتای دیگر بهش اضافه کنم.
وقتی دربارهٔ فیتبیت برای هیو توضیح دادم پرسید: «خب چرا؟ چرا دوازده هزار قدم کافی نیست؟»
بهش گفتم: «چون فیتبیتم فکر میکنه من بهتر از اینا میتونم ظاهر بشم.»
Juror #8
دوست قدیمیام دان که خیلی پیش میآید ناهارش را حین قر دادن و گرداندن حلقهٔ هولاهوپ دور کمرش میل کند و روزانه چندین بار شجرهنامهٔ کروموزومهای Y خودش و اجدادش را چک میکند، یک بار بهم گفت: «تک تک قدمهات اهمیت دارن.» او هم یک فیتبیت داشت و به همان فیتبیتش سوگند یاد کرد که حرفش حقیقت محض است.
Juror #8
میدانم که مردهای استرِیت قدکوتاه وقتی پای پارتنر پیدا کردن میرسد مشکلاتی دارند، اما در مورد افرادی با تمایلات متفاوت، مثل خودم («مردانِ جیبی»؛ گاهی لقبمان این است!) فکر میکنم مانعی وجود نداشته باشد.
Juror #8
توی بعضی از نقاشیهای قدیمی اروپایی، مسیح را طوری کشیدهاند که اگر ببینی فکر میکنی بندهٔ خدا را همین الان از آب رودخانه گرفتهاند. منتها در کتابهای مدارس مذهبی و در غرفههای فروش محصولات فرهنگی/مذهبی چهرهاش جایی بین کِنی لاگینز و جارد لِتو است؛ همیشه با چشمهای درشت مشکی و البته پوست سفید و موهای قهوهای ـ نه مشکی ـ که معمولاً هم موجدار است. و همیشه توی این تصاویر اندامی فوقالعاده فیت دارد که روی صلیب به بهترین شکل نمایش داده شده، آن هم نه هر صلیبی؛ صلیبهایی که توسط استاد صلیبساز جوری طراحی شدهاند که سیکسپک و شانههای فرد مصلوب را عالی نشان دهند.
Juror #8
اگر ایمی لپتاپش را باز میکرد و مینوشت «اندازهٔ...» گوگل جملهاش را اینطوری کامل میکرد: «اندازهٔ ماسماسک تام هاردی چند سانت است؟» ولی اگر کامپیوتر من بود، سوالم را با عیسی مسیح کامل میکرد، که مثلاً روایت است حدود صد و هشتاد و شش سانت بوده
Juror #8
بعد از آنکه سرچم دربارهٔ قد راک هادسون را با این عبارت شروع کردم که «اندازهٔ قد...» و قبل از آنکه بتوانم جمله را کامل تایپ کنم، گوگل جمله را برایم کامل کرد که «اندازهٔ قد عیسی مسیح چهقدر است؟» در واقع داشت ازم میپرسید «دلتان میخواهد بدانید اندازهٔ قد عیسی مسیح چهقدر بوده؟»
با خودم گفتم، خب... باشه. منتها اونی که همیشه دربارهٔ قدش کنجکاو بودم، راک هادسون بوده.
Juror #8
یکی از بسیار چیزهایی که هیچوقت درک نمیکنم این است که چرا نتیجهٔ سرچ روی کامپیوتر من با نتیجهٔ سرچ روی باقی کامپیوترها فرق دارد.
Juror #8
مطمئنم وقتی در ماه می برگردم و هدیهٔ کوچکم را بیندازم توی کانال، لاکپشت گازگیر بدون لحظهای فکر میخوردش، همانطور که تمام دل و جگر مرغ و کلهماهیهایی را که ظرف یک سال اخیر برایش انداخته بودم، خورده بود. بعدش هم اطرافش را نگاه میکرد تا ببیند باز هم چیزی برای خوردن هست؟ و بعدش هم بیشرف نمکنشناس در اعماق کانال کثیف و گلآلودش ناپدید میشد.
Juror #8
اگر قرار بود لیپوما را بیندازی جلو سگ، همهاش را یک لقمهٔ چپ میکرد، بعد همان نگاهی روی صورتش میآمد که ترجمهاش میشود این: تو روحش! اینی که خوردم تومور بود؟ آن وقت چیزی برای تماشا وجود داشت. از طرف دیگر، لاکپشتها هیچوقت با قیافهشان چیزی را بهت نمیگویند و از آن مهمتر بابت مسائل کوچک احساس ندامت نمیکنند.
Juror #8
دختر آنا برایم از کوچکترین فرزندش ـ یک دختر پنج ساله ـ تعریف کرد. «الان داره وضعیتی رو پشت سر میذاره که دلش میخواد یه سگ باشه. اصرار داره که من یه سگم. حالا واقواق کردن و چهار دست و پا راه رفتنش رو میتونستم یه جای دلم بذارم، ولی وقتی دیدم میره گوشهٔ حیاط کنار اون بوته میرینه، با خودم گفتم، دیگه بسه. حد و حدود خودت رو رد کردی.»
Juror #8
همانطور که آدا مشغول کار بود، با دختر و پسر جوان حرف میزدم و در حیرت بودم از زیبایی آنها و برعکس از زشتی خودم که نیمخیز دراز کشیده و شکم پشمالوئم پیدا بود. پرسیدم: «تومور به اسپانیایی چی میشه؟»
خانم دکتر گفت: «تومور.»
زبان اسپانیایی را در دبیرستان خواندم و هر بار لغت جدیدی پیدا میکنم که میتوانم بیندازم داخل سبد لغتهایم حسابی کیف میکنم. مثل وقتی که میفهمی فرنسویها به آپاندیس میگویند آپاندیس، یا مثلاً آلمانیها به اتوبان میگویند اتوبان.
Juror #8
حجم
۲۱۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۳۰ صفحه
حجم
۲۱۱٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۳۰ صفحه
قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان