بریدههایی از کتاب در خانه ما عشق کجا ضیافت داشت؟: مجموعه صد و سی و هفت نامه
۴٫۴
(۱۵)
سلام!
از این همه بودن و بی تو بودنها که بگذریم
از این همه شبهای بی مهتاب
از گریههای بی امان
از سوالهای بیجواب
از این همه انتظار بی پایان
از نامههای بی نشان
از این همه کتمان بی حساب
از این روزهای گنگ و بی خبر
از این همه وعدههای بی عمل
از این همه سفرهای بی برگشت که بگذریم
چقدر همه چیز خوب پیش میرود.
عاطفه
دروغ. دروغ. دروغ.
... به جسدهایمان قسم که ما هنوز زندهایم...
بلاتریکس لسترنج
ناگهان به این حقیقتِ تلخ میرسم که از پسِ سالها انتظار، هنوز ندارمت، نیامدهای و شاید هرگز فکرِ آمدن به مخیله ات خطور نکند ولی من چنان مومنم به رسیدن که مقدسترین لحظهها را جمع کردهام برای روز آمدنت.
کسی گفت: امید آخرین چیزیست که میمیرد.
آه محبوبِ همیشه غایبِ من!
بلاتریکس لسترنج
دو راهی، اینجاست که من ایستادهام، نه جایی که تو رفتهای
بلاتریکس لسترنج
تقدیم به تمام آنهایی که منتظرند، به کسانی که امید برگشت دارند، حتی کسانی که هیچ آمدنی را دیگر باور ندارند.
بلاتریکس لسترنج
باور میکنیم این ما هستیم که خاطرهها را میسازیم...
قدرتِ لحظهها را نباید دستِ کم گرفت.
sogand
و باور کن خوشبختی را خواهی یافت اگر بدانی کجای زندگیایستاده ای.
sogand
نازنینم!
آدمها با دلایلِ خاصِ خودشان به زندگی ما وارد میشوند
و با دلایلِ خاصِ خودشان از زندگیِ ما میروند
نه از آمدنها زیاد خوشحال باش، نه از رفتنها زیاد غمگین
تا هستند دوستشان داشته باش
به هر دلیلی که آمدهاند
به هر دلیلی که هستند
بودنشان را دوست داشته باش، بی هیچ دلیلی
شادمانیهای بیسبب، همین دوست داشتنهایِ بی چون و چراست.
goddess
اسارت در خاطراتِ کهنه
شیرینتر از تخریبِ احساس برای رهاییست.
goddess
تو از رنجهای من برایِ فراموش کردنت چیزی نمیدانی. یعنی هیچ کس نمیداند. هیچ کس جز خودم و خدایِ خودم.
مثلِ یک پلنگِ وحشی با خودم دست و پنجه نرم میکنم، خودم با خودم حرف میزنم و میگذارم یک دیوانه که خودش را به زور در سرم جا داده نصیحتم کند. شاید بگویی خیالاتی شدهام ولی شبها، این شبهایِ تاریکِ طولانیِ، حرفهای تو، آخرین حرفهای تو، شکلِ یک سگِ هار میشوند، سگی که وحشیتر از قبل وجودِ نازکِ مرا میدرد و میدرد و میدرد... و من باز هر شب بیشتر دوستت دارم
بلاتریکس لسترنج
بازگشتی اگر بود
برایم گردن بندی بیاور
با پنجاه و پنج دانهی مروارید
بگذار فکر کنم
به خاطرِ من
پنجاه و پنج بار دل به دریا زدهای.
بلاتریکس لسترنج
من تو را بیشمار... بیشمار... دوست داشتم
تو اما چیزی بیش از یک تهدید در سر داشتی
رفتن... عزیزم... تقدیر نبود... تصمیم بود
بلاتریکس لسترنج
ما هرگز نخواستیم درکِ عمیقی از یکدیگر داشته باشیم.
ما هرگز نخواستیم به حسی عمیق و آگاهانه از حضور دیگری دست یابیم.
اعترافِ غم انگیزیست ولی همین است که من رابطه با تو را بوسیدهام، گذاشتهام کنار.
بلاتریکس لسترنج
همیشه فکر میکنیم که جداییها موقتی است. همیشه امیدواریم و دوست داریم باور کنیم که استحکام رابطه بیشتر و عشق ما قوی تر از اینها بوده که یک رابطه از یک روز به روز دیگر خراب و برای همیشه نابود شود. یک روز صبحِ خیلی زود، در خواب و بیداری، همانطور که نیمه هوشیار به پهلو خودمان را جمع کردهایم (انگار که هنوز در آغوشش خوابیدهایم) به این نتیجه میرسیم که برگشتی در کار نیست. به این نتیجه میرسیم که آخرین بحثها، چیزی جز بهانه گیری نبوده. اینکه ما و عشقِ ما و احساس ما دیگر جایی در زندگی او ندارد. کسی چه میداند، شاید هرگز نداشته.
بلاتریکس لسترنج
آدمهایی که نمیدانند تردید و انزوا، انتخابِ هیچ کس نیست.
بلاتریکس لسترنج
راستی میدانستی سیاهچال، پنجره ندارد؟
بلاتریکس لسترنج
وابستهام کن
گاهی حتی نبودنت هم غنیمت میشود
همیشه گفتهام
دلتنگی
سگش شرف دارد
به دلگیری غروبهای جمعه...
Fatima
شاید عاقلانهترین کار این باشد که حتی در مراحل بحرانی زندگی تکیهات به خودت باشد و روی هیچ کس حساب نکنی.
Fatima
بعد از تو، هیچ چیزِ آدمها، جز لحظهی وداعشان برای من شورآفرین نیست
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
یادگاریها ارزشمندترین دستاوردهای زندگی ما هستند
مینا
حجم
۱۱۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۱۱۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
قیمت:
۵,۰۰۰
تومان