بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب در خانه‌ ما عشق کجا ضیافت داشت؟: مجموعه صد و سی و هفت نامه | صفحه ۱۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب در خانه‌ ما عشق کجا ضیافت داشت؟: مجموعه صد و سی و هفت نامه

بریده‌هایی از کتاب در خانه‌ ما عشق کجا ضیافت داشت؟: مجموعه صد و سی و هفت نامه

انتشارات:ماه باران
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۱۵ رأی
۴٫۴
(۱۵)
در پس فاصله‌های سرد، چگونه می‌‌توان بی‌ دلی‌ تنگ زیست؟
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
مثل مسافری که مسیرش جهنم است دوست دارم تمام پل‌های پشتِ سرم را خراب کنم من برای آغوش تو بی‌ اندازه شاعرم.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
می‌روم تیر اندازی یاد می‌گیرم یک عکسِ سیاه و سفید می‌‌اندازم سال‌ها بعد خواهند گفت این عکس کسی‌ ‌ست که آخرین شعرش را شلیک کرد و خودش را خلاص.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
نوازشم می‌کند و نمی‌‌داند بانویِ شاعرش از سرِ بی‌ واژ گی‌ست که می‌‌گرید.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
همیشه همینطور بود ناگهان از آغوشِ پر نیازِ من دور می‌‌شدی. ناگهان برایِ دست‌های من وقت نداشتی‌. ناگهان دیر بود. ..‌. من به پهلوی راست، پشت به دنیا، می‌‌خوابیدم و خوابِ پروانه می‌‌دیدم. تو اما، دور می‌‌شدی. آه! شاپرک‌های خوابِ من همیشه مست‌ا‌ند.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
در حقیقت آدم‌ها هیچ کس را ندارند. این را آدم روزهای جمعه از جای خالی‌ آنهایی که باید باشند و نیستند، می‌فهمد.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
ما دیوانگانِ عصرِ عاقلانِ بی‌ عشقیم ما شیفتگانِ افسانه‌های به هم نرسیدگانِ تاریخیم ما خفتگان، به رویا‌های مجانینِ نسل‌های قبل ما تن دادگان به رسم زمانه و جبر زمانه و رنگ زمانه‌ایم بگذرید از ما بگذرید از ما که ما آخرین باز ماندگانِ شیرینیِ سکر آور عشقیم ما دیوانگانِ عاشق و عاشقان دیوانه‌ایم ما دیوانه‌ایم!
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
و یکی‌ از همین روز‌ها پی‌ می‌‌بریم که زیر گنبد‌های کبودِ ما غیر از خدا هرگز کسی‌ نبوده نیست و نخواهد بود و آن روز مثل ابر گریه نکن مثلِ ببر نعره کن بگذار دنیا بداند که ما در این روزگار تنها بودیم تنها هستیم و تنها خواهیم ماند.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
آموختم که در واقع هیچکس خوشبخت یا بدبخت نیست. خوشبختی‌ و بد بختی تنها دو واژه‌اند که ما برای بیان احساساتِ قلبی‌مان در یک لحظه یا برای تعریفِ حالاتِ روحی خود در دوران خاصی‌ به کار می‌بریم. دو واژه که کاربردِ آنها بستگی زیادی به خودِ ما دارد.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
آه محبوبِ پر نیرنگِ من! گاهی فکر کن پشت خنده ساده من‌ چه پیچید گی تلخی‌ کز کرده گاهی فکر کن پشت نگاه آرام من دریا چه تلاطمی دارد گاهی فکر کن چشم‌های بسته هنوز می‌بینند گاهی فکر کن لب‌های بسته فقط خسته‌اند.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
نه ماندنِ کسی‌ حادثه است نه رفتنِ کسی‌ فاجعه
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
تنها تفاوتِ من با آدم‌های دیگر، نگاهی‌ بود خودمانی و دلخوشی بی‌مرزی که صبورم می‌کرد و امیدوار. دلتنگی‌ درد نیست، جراحتی ‌ست در سینه، ریشه دوانده به روح و روان. یک رعشه‌ی دائمی، سرگردان در تک‌ تک‌ سلول‌های بدن. وهمی بی‌ انتها که روز و شب ندارد، همیشه هست. با این حال انتظار برای بازگشت تو هرگز تلخ و غم‌انگیز نبود. در امتدادِ هر غروب، می‌‌دانستم این سکوت ِ زهر آگین و این تنهایی نامهربان جاودانه نیست. تو می‌آمدی. تو به آغوش کسی‌ باز می‌گشتی که رفتنت را باور نکرده بود. تنها کسی‌ که نگاهی‌ داشت خودمانی و دلخوشی بی‌ مرزی که صبورش می‌‌کرد و امیدوار. تنها کسی‌ که منتظرت بود.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
احساس می‌کنم برای درکِ آدم‌ها فقط کافیست به نفس‌هایشان گوش دهم.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
هنوز ندیده‌ام عاشقی را آزاد و آزادی را عاشق
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
اگر فکر می‌کنی‌ روز‌هایت، روز‌هایمان آرام خواهد گذشت و بی‌تلاطم، اشتباه کرده‌ای. آسمان عشق آبی است ولی‌ آفتابی نیست. عادت به کویر که داشته باشی‌ می‌دانی شب‌هایش سرد است ولی‌ پر ستاره. و اگر فکر می‌کنی‌ عاشق، عشقش را که داشته باشد دنیایی را دارد اشتباه کرده‌ای. آدم عاشق، تنهاترین است. چه در کنار یار، چه در خیال یار... و اگر فکر می‌کنی‌ از ظرافت گل که گفته باشی‌، از لطافت عشق گفته‌ای اشتباه کرده‌ای دست‌های عاشق خار را عزیزتر دارد تا عطر خوشِ باغچه، که گاهی‌ درد تنها یاد آور بودن است. و اگر فکر می‌کنی‌ عشق جوان می‌‌آید و پیر می‌رود، اشتباه کرده‌ای که عاشق زود می‌‌میرد و جوان که عشق‌های آرام، دیر بلوغند و کشنده. چه بسیارند پیر‌های عاشق و چه اندک عاشقانِ پیر و اگر فکر می‌کنی‌ برایِ عشق حدی نیست، اشتباه کرده‌ای که عشق را مرز‌ها می‌‌سازند و مرز‌ها را عشق.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
بیهوده‌ترین انتظاری که از آشنایی‌هایِ عقیم مانده‌ی امروزه می‌‌توان داشت، به ثمر رسیدنِ یک رابطه است.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
وارد زندگیت می‌‌شوند برایِ شب‌هات قصّه برای قصه‌ها شهرزاد می‌‌شوند جزئی از لحظه‌ها دلیلِ خنده‌ها شریکِ بغض‌های تو می‌‌شوند بعد یک روز صبح به طرزِ وحشتناکی کشف می‌کنی‌ که دیگر هیچ جا نیستند جز در شعر‌های تو شعر‌هایی‌ که به طرز غمگینی هیچکس نمی‌‌خواند... جز خودت
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
من آن تکه‌ی آسمانم که به عشقِ باد بادک‌ها در آبیِ خودش غرق می‌‌شود حسِ وحشت آوریست گم شدن با غریبه‌ها یکی‌ شدن گم شدن گم شدن پیدا نشدن خواهی‌ آمد پیدا می‌شوی در غربتِ این خاک پیدایم می‌کنی‌ من هنوز به سهراب و به قایق و به شهری پشت دریاها ایمان دارم تو خواهی‌ آمد.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
هراس.... یعنی‌... من باشم و... تو باشی‌ و حرفی‌ برایِ گفتن............ نباشد.
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡
هزار لعنت هزار لعنت به روزگاری که رفتنِ تو را بر بستر فعل جاری کرد هزار لعنت به روزگاری که هیچ یقینی برایِ بازگشتی دوباره باقی‌ نگذاشت
𝐌𝐚𝐡𝐝𝐢𝐞𝐡

حجم

۱۱۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

حجم

۱۱۵٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۱۵۲ صفحه

قیمت:
۵,۰۰۰
تومان