بریدههایی از کتاب در خانه ما عشق کجا ضیافت داشت؟: مجموعه صد و سی و هفت نامه
۴٫۴
(۱۵)
من هنوز مومنانه پایبند به شریفترین قانونِ روی زمین هستم
حق هیچ انسانی
هیچ انسانی
تنهایی نیست
حق هیچ انسانی تنهایی نیست.
Fatima
و یکی از همین روزها پی میبریم
که زیر گنبدهای کبودِ ما
غیر از خدا
هرگز کسی نبوده
نیست
و نخواهد بود
و آن روز مثل ابر گریه نکن
مثلِ ببر نعره کن
بگذار دنیا بداند
که ما در این روزگار
تنها بودیم
تنها هستیم
و تنها خواهیم ماند...
Fatima
آموختم که در واقع هیچکس خوشبخت یا بدبخت نیست. خوشبختی و بد بختی تنها دو واژهاند که ما برای بیان احساساتِ قلبیمان در یک لحظه یا برای تعریفِ حالاتِ روحی خود در دوران خاصی به کار میبریم. دو واژه که کاربردِ آنها بستگی زیادی به خودِ ما دارد.
Fatima
قیافهی جدی به خودم میگیرم
و با لهجهای که حالا برایِ خودم هم بیگانه است میگویم
قهوهات سرد میشود
هر کجا که هستی
زودتر به خانه بیا
و همانطور مینشینم تا تو یک روز بیایی.
Fatima
خانه پدری یک بهانه بود
دلم برای کودکیهایم
Fatima
آه محبوبِ پر نیرنگِ من!
گاهی فکر کن
پشت خنده ساده من
چه پیچید گی تلخی کز کرده
گاهی فکر کن
پشت نگاه آرام من
دریا چه تلاطمی دارد
گاهی فکر کن
چشمهای بسته
هنوز میبینند
گاهی فکر کن
لبهای بسته
فقط خستهاند...
خسته...
Fatima
به روزگاری که “سلام” و “خداحافظ” فرقی با هم ندارند
نه ماندنِ کسی حادثه است
نه رفتنِ کسی فاجعه
نزدیک تر بیا
دوست ندارم از این فاصله، از “فاصلهها” صحبتی کنم...
و تو آمدی...
Fatima
در امتدادِ هر غروب، میدانستم این سکوت ِ زهر آگین و این تنهایی نامهربان جاودانه نیست. تو میآمدی. تو به آغوش کسی باز میگشتی که رفتنت را باور نکرده بود. تنها کسی که نگاهی داشت خودمانی و دلخوشی بی مرزی که صبورش میکرد و امیدوار. تنها کسی که منتظرت بود.
Fatima
راستی
ساکن سیارهی دیگری اگر نباشی، یک ستاره که باید داشته باشی... نباید؟
Fatima
یکی شعرهایِ مرا برایت میخواند
و تو خواهی فهمید هرگز برای بازگشت
برایِ دوست داشتن
برایِ دوباره عاشق شدن دیر نیست
برمیگردی
و یکی از شعرهای مرا برایش میخوانی
Fatima
و من برایت چیزی خواهم شد
مثلِ یک خاطرهی دور
تلخ و شیرین ولی دور... خیلی دور
و من در تمام این مدت
غصهها خواهم خورد
اشکها خواهم ریخت
خودم را نفرین خواهم کرد
تمام لحظهها به یادت خواهم بود
و امید خواهم داشت به پایداریِ عشق
و رفتن را چیزی جز عاشق ماندن نخواهم دانست
نخواهی فهمید
درکم نخواهی کرد
صحبت از عاشق بودن نیست... صحبت از عاشق ماندن است
گاهی برایِ اثباتِ عشق باید رفت... خودم از رفتگانم...
Fatima
به من نگو
دیوانه
احساس میکنم برای درکِ آدمها
فقط کافیست به نفسهایشان گوش دهم.
Fatima
به هم که میرسیم جز آغوش حوصله چیزِ دیگری ندارد
خسته است
و دلتنگ
از عشق نمیگوید
از دوست داشتن
از دوست بودن
از روزهای خوب
از قرارِ فردا هم نمیگوید
من میمانم
و یک آغوش که حالا بویِ او را میدهد
و انتظار
انتظار
انتظار
و اینکه چقدر از او
چقدر از خودم
چقدر از تمامِ این روزها خستهام.
Fatima
فکر میکنی برایِ عشق حدی نیست، اشتباه کردهای
که عشق را مرزها میسازند و مرزها را عشق. هنوز ندیدهام عاشقی را آزاد و آزادی را عاشق
و اگر فکر میکنی این واژهها برای صلح آمدهاند، باز اشتباه کردهای
که من... با این عشق... آتش به خانهات آوردهام.
Fatima
هراس....
یعنی... من باشم
و... تو باشی
و حرفی برایِ گفتن............ نباشد.
Fatima
هنوز خستهام از فهمِ حجمِ ثقیل نابهنگامِ تنهاییِ خودم
Fatima
مشقّت تحملِ نداشتن تو... برای همیشه... به مضحکه میگیرد هضمِ خفّت آورِ داشتنِ کسی را... که... هرگز نبوده است
Fatima
هزار لعنت
هزار لعنت به روزگاری که رفتنِ تو را بر بستر فعل جاری کرد
هزار لعنت به روزگاری که هیچ یقینی برایِ بازگشتی دوباره باقی نگذاشت
فقط درد نیست... اعتراف هم هست
من... من... هنوز خاطراتم را با غبارش دوست دارم...
Fatima
در روزگاری که دنیای کودکان زودتر از خانههاشان خراب میشود، تعبیرِ تازهی خوشبختـی، تعبیرِ تازهی آرامش، شاد بودن، خندیدن، تعبیـر تازهی خانواده، چه خواهد بود؟؟
Fatima
باور کن بیتفاوتی نفسگیرترین اتفاقِ ممکن است. فاجعهای که مصیبتش هزاران بار غمانگیزتر از خودِ مرگ است. باور کن تن دادن به فاصلههای خاموش هزاران بار شرف دارد به رسیدنی رقت انگیز که یادآورِ چرکینِ زخمهای کهنهی ما باشد.
Fatima
حجم
۱۱۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۱۱۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
قیمت:
۵,۰۰۰
تومان