بریده‌هایی از کتاب بر باد رفته

تو مثل قاطری می‌مونی که افسار اسب بهش بستن. تو می‌تونی یه قاطرو خوب برقش بندازی، یه زین خوب روش بذاری و با یه افسار درست و حسابی به کالسکه ببندی، اما بازم اون همیشه یه قاطره و همه هم اینو می‌دونن.

تو توی جهنم خودت گرفتاری

دیگه از غیرطبیعی بودن خسته شدم. هر کاری که دلم می‌خواد نمی‌تونم انجام بدم. دیگه خسته شدم از این جور کارهایی که مجبورم مثل یه گنجیشک غذا بخورم، وقتی دلم می‌خواد بدوم باید راه برم و بعد از رقص باید بگم دارم غش می‌کنم در حالی که اگه دو روز پشت سر هم برقصم بازم خسته نمی‌شم. دیگه خسته شدم به مردهای احمقی که نصف احساسات منو نمی‌فهمن، بگم که چقدر جالبن، خسته شدم وانمود کنم که هیچی نمی‌دونم و مردها از کارهاشون برام تعریف کنن و احساس مهم بودن بکنن.

‌"واقعاً که خنده‌داره. اونا منو به خاطر کشتن زنم زندونی کردن، از زندون بیرونم آوردن و یه تفنگ دستم دادن تا آدمای بیشتری بکشم تا عفوم کنن

برای جنگ فقط یه دلیل وجود داره و اون هم پوله. در واقع همه جنگ‌ها بر سر پوله اما آدمای كمی ‌اینو می‌فهمن.

اسکارلت زندگی را همان‌طور که پیش می‌آمد می‌پذیرفت و علی‌رغم سرسختی و لجاجتش، با هر مانعی که سر راهش قرار می‌گرفت به شدت می‌جنگید، شکست را نمی‌شناخت و آن‌قدر می‌جنگید تا پیروز شود.

دو زمان می‌شه پولدار شد، یه بار موقع آباد کردن و یه بار موقع ویران کردن کشور. موقع آباد کردن پول كمی ‌گیرت می‌آد اما موقع فروپاشی و ویرانی، سریع و زیاد پول گیرت می‌آد

تو توی کارت تا حدی موفق شدی و قبلاً هم بهت گفتم که این یه گناه نابخشودنی توی هر جامعه‌ایه. اگه بخوای متفاوت باشی مورد لعن بقیه قرار می‌گیری!

من بیشتر از اون چه که به جهنم فکر می‌کنم به خدا فکر نمی‌کنم

‌"فرصت‌طلبی همیشه باعث بی‌احترامی می‌شه... به خصوص برای اونایی که همین فرصت‌ها رو داشتن و ازشون استفاده نکردن."

الن به او آموخته بود که وظیفه دارد در پایان هر روز، وجدانش را مرور کند و به خطاهایی که مرتکب شده به درگاه خداوند اعتراف و طلب مغفرت کند و از خداوند بخواهد که به او کمک کند تا خطاهایش را تکرار نکند، اما اسکارلت قلبش را مرور می‌کرد نه خطاهایش را.

من همیشه سردرگم بودم. می‌دونی من هیچ‌وقت نمی‌خواستم به جایی برسم. من فقط می‌خواستم خودم باشم."

من عاشق چیزی بودم که خودم ساختمش، چیزی که مرده بود

حالا احساس می‌کرد شانه‌هایش آن‌قدر قوی هستند که می‌توانند هر باری را تحمل کنند. او بدترین اتفاقات ممکن را تحمل کرده بود

‌"حالا، در سرزمین خدا چیزی وجود ندارد و در آب‌های آن هم... به عنوان شاهدی از نسلی که مردند ای دوست نگه دار و حفظش کن. برای آن کس که خواهد شنید این قصه‌ی ناچیز را بگو از آزادی‌ زاده‌ی رؤیای میهن‌پرست‌ها بگو از سقوط نسل توفان‌زده بگو."

همیشه جنگ وجود داشته چون مردا دوست دارن بجنگن و بعد از عشق به خانوم‌ها عاشق جنگ هستن ولی خانوم‌ها جنگو دوست ندارن‌.

عشق به زن بعد از ازدواج به وجود می‌آد." ‌"آه پاپا، اینا یه مشت فکرای قدیمیه!" ‌"و فکرای خوبی‌اند! اینا کار آمریکایی‌هاس که همش دنبال ازدواج به خاطر عشق هستن، مثه خدمتکارا و یانکی‌ها! بهترین ازدواج اونیه که پدر و مادر برای دختر انتخاب می‌کنن، وگرنه چطور یه دختر نادونی مثه تو می‌تونه یه مرد خوب رو از یه رذل تشخیص بده؟

تردید دارم که آن‌ها به این فکر کنند که برای میهنی می‌جنگند که از همان لحظه‌ای که اولین گلوله شلیک شد، جنگ را باخته بود چون میهن ما در واقع روش زندگی ماست که تا الآن از بین رفته است اما گمان نمی‌کنم اگر آن‌ها هم به این چیزها فکر کنند بازهم احساس خوشبختی کنند.

در شانزده سالگی، غرور قویتر از عشق است

قبلاً هم بهت گفته بودم که دو زمان می‌شه پولدار شد، یه بار موقع آباد کردن و یه بار موقع ویران کردن کشور. موقع آباد کردن پول كمی ‌گیرت می‌آد اما موقع فروپاشی و ویرانی، سریع و زیاد پول گیرت می‌آد. حرفام یادت بمونه شاید یه روزی به دردت بخوره."