بریده‌هایی از کتاب خالکوب آشویتس

سیاست به‌ت کمک می‌کنه دنیا رو بهتر بشناسی، اون‌قدر که دیگه نمی‌فهمی‌ش. بعد پرتت می‌کنه تو بازداشتگاه. سیاست و دین، هر دو.

به سیلکا بگو یک قهرمانه و به‌ش افتخار می‌کنم.» گیتا با کمی دلخوری می‌گوید: «منظورت چیه که یک قهرمانه؟ اون فقط می‌خواد زنده بمونه.» «همین ازش یک قهرمان ساخته. تو هم یک قهرمانی عزیزم. اینکه هر دوتون زندگی رو ترجیح می‌دید نوعی مقاومت مقابل نازی‌های بی‌شرفه. اینجا انتخاب زندگی مبارزه‌طلبیه. عملی قهرمانانه‌ست.»

آن شب لالی به بلوکش برمی‌گردد، بلوکی که اکنون محل سکونت آخرین زندانیانی‌ست که همراه لئون خال‌کوبی‌شان کرده بود. خودش را در اتاق حبس می‌کند. نمی‌خواهد با کسی دوست شود. نه امشب، نه هیچ شب دیگری.

مادرش با صدای دلنشینی می‌گفت: «لالی! مهربان باش. حواست به چیزهای کوچک باشه. چیزهای بزرگ خودش روبه‌راه می‌شه.»

ارتباط عاطفی لالی و مادرش، رابطه‌اش با زن‌ها و دخترها را شکل داده بود. ازلحاظ عاطفی و نه فقط فیزیکی، مجذوب همهٔ زن‌ها می‌شد. عاشق صحبت با آنها بود؛ عاشق اینکه کاری کند تا آنها نسبت‌به خود احساس بهتری داشته باشند. به‌نظرش همهٔ زن‌ها زیبا بودند و فکر می‌کرد ایرادی نداشت عقیده‌اش را به آنها بگوید. مادر و خواهرش ناخودآگاه به او یاد داده بودند که یک زن از یک مرد چه می‌خواهد. و لالی زندگی‌اش را صرف عملی‌کردن آن آموزه‌ها کرده بود.

ساندرکوماندوها دسته‌ای از زندانیان بودند که وظیفه‌شان انتقال زندانیان برهنه به اتاق‌های گاز و حفظ نظم و ترتیب در میانشان بود. بعد بایستی جنازه‌ها را از اتاق گاز بیرون می‌آوردند و پس از بررسی به کوره‌های آدم‌سوزی انتقال می‌دادند و نظارت می‌کردند کاملاً بسوزند.

«باید اول یاد بگیری به حرف‌هاش گوش کنی، حتی اگر خسته باشی. خستگی‌ت نباید مانع شنیدن حرف‌هاش بشه. چیزهایی رو که دوست داره یا از همه مهم‌تر دوست نداره بشناس. هروقت تونستی به‌ش هدیهٔ کوچکی بده مثل گل یا شکلات. زن‌ها این چیزها رو دوست دارند.

«همین ازش یک قهرمان ساخته. تو هم یک قهرمانی عزیزم. اینکه هر دوتون زندگی رو ترجیح می‌دید نوعی مقاومت مقابل نازی‌های بی‌شرفه. اینجا انتخاب زندگی مبارزه‌طلبیه. عملی قهرمانانه‌ست.»

چگونه خاطرات و تاریخ گاهی همگام باهم می‌رقصند و گاهی نیز جدا می‌شوند تا نه یک درس در تاریخ که مثالش بسیار است، بلکه درسی منحصربه‌فرد در دنیای بشریت ارائه دهند

حواست به چیزهای کوچک باشه. چیزهای بزرگ خودش روبه‌راه می‌شه.»

غذا واحد پول شده است. با آن زنده می‌مانی. قدرت انجام هر کاری را که از تو بخواهند خواهی داشت. یک روز بیشتر می‌توانی زندگی کنی. بی‌آن، به جایی می‌رسی که چیزی برایت مهم نخواهد بود.

برای اطلاعات، منابع، عکس و مدارک بیشتر، لطفاً از وب‌سایت هدر موریس دیدن کنید: heathermorris.com.au.

خال‌کوبی دست مردها یک چیز است، زخمی‌کردن بدن دخترها چیز دیگر.

«تو افکار مهمی رو تو کله‌ش کردی. می‌خواست "یک انسان" رو نجات بده.» لالی حرفش را تکمیل می‌کند: «نجات یک انسان نجات دنیاست.»

سیاست به‌ت کمک می‌کنه دنیا رو بهتر بشناسی، اون‌قدر که دیگه نمی‌فهمی‌ش. بعد پرتت می‌کنه تو بازداشتگاه. سیاست و دین، هر دو.

او را از چشم‌هایش می‌شناسد، چشم‌های سیاهش، نه، قهوه‌ای؛ تیره‌ترین رنگ قهوه‌ای که تاکنون دیده است.

حواست به چیزهای کوچک باشه. چیزهای بزرگ خودش روبه‌راه می‌شه.»

افسری چابک با یک قوطی روی سقف اتوبوس می‌رود. لالی توان حرکت ندارد. می‌بیند که مرد دریچه‌ای را باز و قوطی را وارونه می‌کند. سپس دریچه را روی آن قرار می‌دهد و قفلش می‌کند. همین‌که افسر پایین می‌پرد، اتوبوس تکان‌های وحشتناکی می‌خورد و جیغ‌های ضعیفی شنیده می‌شود. لالی زانو می‌زند و بالا می‌آورد. همان‌جا با حال بد روی خاک می‌ماند تا جیغ‌ها قطع می‌شوند. وقتی اتوبوس از حرکت بازمی‌ایستد و ساکت می‌شود، درها را باز می‌کنند. مردان مرده مثل تکه‌سنگ پایین پرت می‌شوند.

ما روی گند ایستاده‌ایم، اما نگذارید در آن فروبرویم.