بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب خالکوب آشویتس | صفحه ۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب خالکوب آشویتس

بریده‌هایی از کتاب خالکوب آشویتس

۴٫۳
(۳۰۴)
«تو باید به یه چیزی اعتقاد داشته باشی.» «دارم. من به تو و خودم و از اینجا بیرون‌رفتن اعتقاد دارم. همین‌طور اعتقاد دارم باید جایی زندگی تشکیل بدیم
Fatemeh Karimian
«ایمانت رو از دست دادی؟» او عمداً این لحظه را برای این سؤال انتخاب کرده است، چراکه می‌خواهد جوابش را بدون نگاه به چشم‌های لالی بشنود. لالی پشتِ‌سر گیتا را نوازش می‌کند و می‌پرسد: «چرا این رو می‌پرسی؟» «چون فکر می‌کنم از دست دادی و این ناراحتم می‌کنه.» «یعنی تو از دست ندادی؟» «من اول پرسیدم.» «بله. فکر می‌کنم از دست دادم.» «از کِی؟» «از اولین شبی که اینجا اومدم. برات گفتم که چی دیدم و چه اتفاقی افتاد. نمی‌دونم کدام خداوند بخشنده می‌تونه اجازه بده این اتفاق‌ها بیفته. از اون شب تا حالا هیچ اتفاقی نیفتاده که نظرم عوض شه. کاملاً برعکس.»
Fatemeh Karimian
خود را یک اسلواک می‌دانست، یک اسلواک مغرور و کله‌شق و حتی به گفتهٔ خودش مفتخر به سرزمینش در گسترهٔ این جهان خاکی. دین برای او موضوعی ضمنی بود و هرگز تداخلی با کارها و دوستی‌هایش نداشت. اگر در مکالمه‌ای بحث دین پیش می‌آمد، تأییدش می‌کرد و موضوعی دیگر را پیش می‌کشید. یهودیت ویژگی‌ای نبود که خود را با آن تعریف کند. موضوعی بود که بیشتر در اتاق‌خواب پیش کشیده می‌شد تا در کلوپ و رستوران.
Fatemeh Karimian
صدها جسد برهنه، اتاق را پر کرده است. با اندامی کج‌ومَعوج روی هم تلنبار شده‌اند؛ مردانِ پیر و جوان و کودکان زیر همه. چشم‌های مرده‌ها خیره است. خون، استفراغ، ادرار و مدفوع. بوی مرگ در کل اتاق پخش شده است.
دختر بارون
کسی که دربارهٔ مالیات و نرخ بهره سخنرانی می‌کنه نمی‌تونه درگیر سیاست کشورش نشه. سیاست به‌ت کمک می‌کنه دنیا رو بهتر بشناسی، اون‌قدر که دیگه نمی‌فهمی‌ش. بعد پرتت می‌کنه تو بازداشتگاه. سیاست و دین، هر دو.»
Amal Ahmadi
لالی می‌گوید: «تو انعکاس دنیات رو تو یک آینه می‌بینی، من تو یک آینهٔ دیگه.» بارِتسکی توقف می‌کند. به لالی می‌نگرد و لالی هم به او. لالی می‌گوید: «من تو آینهٔ خودم که نگاه می‌کنم، دنیایی رو می‌بینم که دنیای تو رو از بیخ‌وبن ویران می‌کنه.» بارِتسکی لبخند می‌زند. «و فکر می‌کنی اون‌قدر زنده می‌مونی که اون روز رو ببینی؟» «بله، زنده می‌مونم.»
RJ69
تا وقتی زنده و سالم هستیم همه‌چیز روبه‌راه می‌شه.
da☾
حواست به چیزهای کوچک باشه. چیزهای بزرگ خودش روبه‌راه می‌شه.
da☾
«نجات یک نفر، نجات دنیاست.»
kimphaestus
آخر شب، لالی به مادرش قول می‌دهد بیشتر به پدرش کمک کند. اما کمک به پدر کار خیلی سختی‌ست. از این می‌ترسد که عاقبتی همچون او داشته باشد؛ زودتر از موعد پیر شود و همیشه آن‌قدر خسته باشد که حتی نتواند ظاهر همسرش یا غذایی را تحسین کند که تمام روز صرف پختن آن کرده بود. لالی نمی‌خواهد در آینده چنین مردی باشد.
علیرضا
«نجات یک انسان نجات دنیاست.»
RJ69
«می‌تونی این رو به خودت بگی، اما تو هنوز آلت دست نازی‌ها هستی. حالا هرچی باشی. چه برای من کار کنی، چه برای کاپو، یا حتی ساختمان بسازی. هنوز داری کار کثیف اونها رو انجام می‌دی.»
RJ69
وین. چه کسی دوست ندارد وین را ببیند؟ وین برای لالی در روزهایی که جوانی می‌کرد، مقصدی رؤیایی بود. خود کلمه به نظرش رمانتیک می‌آمد، پرطمطراق و پر از فرصت، اما حالا می‌داند با حس دیگری روبه‌رو خواهد شد.
ساناز
لالی می‌دانست همهٔ یهودیان اسلواکی را مجبور کرده بودند در انظار عمومی ستارهٔ زرد داوود بر لباس‌هایشان وصل کنند. او از این کار سرباز زده بود؛ نه ازروی‌ترس، بلکه به این دلیل که خود را یک اسلواک می‌دانست، یک اسلواک مغرور و کله‌شق و حتی به گفتهٔ خودش مفتخر به سرزمینش در گسترهٔ این جهان خاکی. دین برای او موضوعی ضمنی بود و هرگز تداخلی با کارها و دوستی‌هایش نداشت. اگر در مکالمه‌ای بحث دین پیش می‌آمد، تأییدش می‌کرد و موضوعی دیگر را پیش می‌کشید. یهودیت ویژگی‌ای نبود که خود را با آن تعریف کند. موضوعی بود که بیشتر در اتاق‌خواب پیش کشیده می‌شد تا در کلوپ و رستوران.
ساناز
دین من هویتم رو مشخص نمی‌کنه. انکارش نمی‌کنم، اما اول از همه من یه انسان هستم که عاشق توست
nastaran_rm_
صبح روز بعد، نور خورشید به داخل اتاقش می‌خزد. اتاق به‌نظر خالی می‌رسد، حتی خالی از او. از بالا، پایین را می‌نگرد. خود را نمی‌بیند. تجربهٔ خروج از بدن. کجا رفته‌ام؟ باید برگردم. کار مهمی باید انجام بدهم.
ساناز
بیشتر مردم معتقدند که باوجود افراد کمتر، غذای بیشتری خواهند داشت. غذا واحد پول شده است. با آن زنده می‌مانی. قدرت انجام هر کاری را که از تو بخواهند خواهی داشت. یک روز بیشتر می‌توانی زندگی کنی. بی‌آن، به جایی می‌رسی که چیزی برایت مهم نخواهد بود.
ساناز
گیتا می‌کوشد زیر آن نور، نامهٔ لالی را بخواند. دانا می‌پرسد: «چند بار می‌خونی‌ش؟» «تا وقتی کلمه‌به‌کلمه‌ش رو حفظ شم.» «کِی حفظ می‌شی؟» «تقریباً دو ساعت پیش!»
nastaran_rm_
سیاست به‌ت کمک می‌کنه دنیا رو بهتر بشناسی، اون‌قدر که دیگه نمی‌فهمی‌ش. بعد پرتت می‌کنه تو بازداشتگاه. سیاست و دین، هر دو.» «و
کاربر ۲۲۱۰۳۲۷
«ما مشت داریم، اونها اسلحه. فکر می‌کنی کی برنده می‌شه؟» مرد جوان دوباره ساکت می‌شود.
Pariya

حجم

۳۰۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

حجم

۳۰۲٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۶۴ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
۴۵,۵۰۰
۳۰%
تومان