بریده‌هایی از کتاب انجمن شاعران مرده

در میان مردمان کاملاً تنها باش، تا بفهمی چقدر توان ایستادگی داری!

اگر دربارهٔ چیزی اطمینان دارید خودتون رو مجبور کنید تا به اون از دریچهٔ دیگه‌ای نگاه کنید. حتی اگه به نظرتون اشتباه یا احمقانه باشه. وقتی چیزی می‌خونید، فقط به این فکر نکنید که نویسنده چی می‌گه، بلکه زمانی رو صرف کنید و ببینید خودتون چی فکر می‌کنید.

من همونی‌ام که لیاقتت رو دارم.

برای هرکدوم از ما چقدر سخته بخوایم به صدای درونی‌مون گوش بدیم و عقاید شخصی‌مون رو در حضور دیگران حفظ کنیم.

«و نمی‌خواهم لحظهٔ مرگ دریابم هرگز زندگی نکرده‌ام.»

لحظه‌ای تأمل کرد و بعد گفت: «رهسپار جنگل شدم به این امید که اندیشمندانه زندگی کنم. می‌خواستم زندگی‌م ژرف و معنادار باشد و تمام عصارهٔ حیات را فرو برم! تا ریشه‌کن کنم هرآن‌چه را که زندگی‌بخش نیست و نمی‌خواهم لحظهٔ مرگ دریابم زندگی نکرده‌ام.»

کیتینگ سمت چارلی رفت. آرام نامه را از دستش گرفت، تا زد و توی جیبش گذاشت و گفت: «زن‌ها کلیسای جامع‌اند، پسرها! در اولین فرصتی که یافتید، یکی از اون‌ها رو برای عبادت انتخاب کنید.»

کیتینگ گفت: «اگر دربارهٔ چیزی اطمینان دارید خودتون رو مجبور کنید تا به اون از دریچهٔ دیگه‌ای نگاه کنید. حتی اگه به نظرتون اشتباه یا احمقانه باشه. وقتی چیزی می‌خونید، فقط به این فکر نکنید که نویسنده چی می‌گه، بلکه زمانی رو صرف کنید و ببینید خودتون چی فکر می‌کنید.

نمی‌خواهم لحظهٔ مرگ دریابم هرگز زندگی نکرده‌ام

نمی‌خواهم لحظهٔ مرگ دریابم هرگز زندگی نکرده‌ام.

«شکوفه‌های سرخ را همین حالا که می‌توانی از جا برچین زمان کهن سال آرام در گذر است همین گل که کنون به روی تو لبخند می‌زند فرداروز عمرش فانی خواهد بود.»

پدر نیل پری، خشک و شق ایستاده بود

هر عصر بشارتگر رؤیایی است که رنگ می‌بازد یا رؤیایی که دگرباره متولد می‌شود.

«چنان‌چه، کسی با ثبات قدم و اعتماد به خویش، گام در مسیر رؤیاهایش نهد، در زمان آتی با موفقیت و کامیابیِ غیرمنتظره‌ای روبه‌رو خواهد شد. آری!»

«می‌خواستم زندگی‌ام ژرف و معنادار باشد و تمام عصارهٔ حیات را فرو برم!»

نمی‌خواهم لحظهٔ مرگ دریابم هرگز زندگی نکرده‌ام.»

تو شعر می‌خونی چون عضوی از نژاد بشر هستی چون نژاد بشر، سرشار از شور و عشق و احساسه! پزشکی، قانون، بانک‌داری، این چیزها برای حفظ و ادامهٔ بقای زندگی لازم‌ان. اما شعر، ادبیات، عشق و زیبایی چی؟ این‌ها چیزهایی‌ان که ما به خاطرش زنده‌ایم و نفس می‌کشیم!

کیتینگ سمت چارلی رفت. آرام نامه را از دستش گرفت، تا زد و توی جیبش گذاشت و گفت: «زن‌ها کلیسای جامع‌اند، پسرها! در اولین فرصتی که یافتید، یکی از اون‌ها رو برای عبادت انتخاب کنید.»

«مگه عادات قدیمی چشونه آقای اُوراستریت؟» ناکس ادامه داد: «باعث می‌شن همیشه زندگیِ ماشین‌واری داشته باشیم، آقا. ذهن‌مون رو محدود می‌کنن.»

«یک دوراهی در جنگل سر برآورده بود و من جاده‌ای را در پی گرفتم که رد کمتری در آن نمایان بود و این همانی بود که راه را متفاوت می‌ساخت.»