بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب فقط یک داستان | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب فقط یک داستان

بریده‌هایی از کتاب فقط یک داستان

نویسنده:جولین بارنز
مترجم:سهیل سمی
انتشارات:نشر نو
امتیاز:
۴.۰از ۳۳ رأی
۴٫۰
(۳۳)
بیشترِ ما فقط یک داستان تعریفی داریم. منظورم این نیست که در زندگی فقط یک اتفاق برایمان پیش می‌آید. حوادث بی‌شماری هست که آن‌ها را به داستان‌های بی‌شمار تبدیل می‌کنیم. اما فقط یکی از آنها مهم است، درنهایت فقط یک داستان هست که ارزش روایت دارد. داستان من این است.
niloufar.dh
عشق یه‌جور خصلت کشسانی داره. نشتی نداره. مدام به محتویات ظرفش اضافه میشه. چیزی ازت کم نمی‌کنه.
siavash fouladi
حقیقت مهربون نیست. وقتی زندگی بهت فشار بیاره، خودت خیلی زود اینو می‌فهمی.»
کتاب ناب
این کار امکان برقراری آن میزان از تعامل اجتماعی‌ای را که آن روزها نیازمندش بود به او می‌داد: رابطه‌ای شادمانه، از هر دو سو پایدار، بدون هیچ صمیمیتی، حتی با وجود دلبری‌های ملایم و گاه‌وبی‌گاهش برای بِتی از شرکت بهترین کیک‌های خانه‌پَز بِتی.
Roghayeh
هرگز نام نویسنده یا منبع را ثبت نمی‌کرد. نمی‌خواست اسم‌ورسم نویسنده بر ذهنش سنگینی کند. حقیقت باید روی پاهای خودش بایستد، روشن و بی سایهٔ سنگین اسامی.
MhmD
هرکسی داستان عاشقانهٔ خودشو داره. هرکسی. ممکنه این عشق به شکست مطلق ختم شده باشه، ممکنه مثل ترقه روشن و بعد یه‌دفعه فِسی خاموش شده باشه، ممکنه حتی هیچ‌وقت نمود پیدا نکرده باشه، ممکنه همه‌ش تو ذهن طرف باشه. هیچ‌کدومِ اینا از واقعی بودن این احساس چیزی کم نمی‌کنه. گاهی حتی واقعی‌ترش می‌کنه.
MhmD
همهٔ ما فقط دنبال یه جای امن‌ایم. و اگه پیداش نکنیم باید یاد بگیریم چطور زمان رو بگذرونیم.
MhmD
می‌گفتند مردم بوتان خوشبخت‌ترین مردم روی زمین هستند. در بوتان ماتریالیسم جای چندانی نداشت، بلکه نوعی احساس قرابت قوی وجود داشت، و جامعه و دین. حال‌آن‌که او در جهان ماتریالیستی غرب زندگی می‌کرد، دیاری که در آن جای چندانی برای دین نبود و دلبستگی به جامعه و خانواده هم سست‌تر بود. این آیا برای او مزیت بود یا کم‌وکاستی؟ بعدها اعلام کردند که خوشبخت‌ترین مردم روی زمین دانمارکی‌ها هستند. نه به‌دلیل دل خجسته‌شان، بلکه به واسطهٔ محدودیت دامنهٔ امیدهای بیان‌شده‌شان. آن‌ها به‌جای آن که دنبال رسیدن به ستاره‌ها و ماه‌ها باشند، به فکر رسیدن به تیر چراغ‌برق بعدی بودند، و با رسیدن به آن واقعآ دلشان شاد می‌شد و ازاین‌رو، خوشبخت‌تر بودند.
پویا پانا
وقتی به گذشته و زندگی در ویلج فکر می‌کرد، آن زندگی را مثل چیزی به‌خاطر می‌آورد که بر نظامی کاملا ساده استوار بود. برای هر دردی یک علاج واحد وجود داشت. برای گلودرد تی‌سی‌پی، برای زخم دِتول، برای سردرد دیسپرین، برای سینه‌درد ویکس. و ورای این‌ها مسائل مهمتری بود، اما همچنان با چاره‌هایی واحد؛ علاج ارتباط جنسی ازدواج است؛ علاج عشق ازدواج است؛ علاج بی‌وفایی طلاق است؛ علاج بی‌نصیبی از شادی کار است؛ علاج تیره‌بختی مفرط مشروب است؛ علاج مرگ، اعتقادی نه‌چندان قرص‌ومحکم به حیات پس از مرگ است.
پویا پانا
به‌دلیل جهل و تفرعنم تصور می‌کردم که خشونت در خانواده مختص طبقات پایین جامعه است؛ طبقاتی که در آن همه‌چیز به‌شکلی متفاوت انجام می‌شد، طبقاتی که، برحسب دانسته‌های من که به‌جای زندگی در کوچه پس‌کوچه‌ها، حاصل کتاب خواندن بود، گمان می‌کردم زنانشان کتک خوردن از شوهرانشان را به خیانت کردن آن‌ها ترجیح می‌دهند. اگر کتکت بزند، یعنی دوستت دارد، و از این‌جور خزعبلات. تصور این که شوهرانی با مدرک کمبریج با همسرانشان خشونت کنند برای من هضم‌شدنی نبود.
پویا پانا
مگر بالغ و بزرگ شدن فرآیند ضروری ازکف‌رفتن معصومیت نیست؟ شاید باشد، شاید نباشد. اما مشکل زندگی این است که آدم نمی‌داند ازدست‌رفتن معصومیتش قرار است چه زمانی اتفاق بیفتد، مگرنه؟
پویا پانا
زندگی یک بُرش مقطعی‌ست، حافظه شکافی‌ست از روی رگه، و حافظه این خط برش را تا به انتها درمی‌نوردد.
پویا پانا
یادم نیست برای چند روز زندگی بی‌دروغ چه دروغ‌هایی به هم بافتیم.
پویا پانا
خوشت نمیاد، کیسی پُل؟ این که می‌تونستیم ناپدید بشیم و دیگه هیچ‌کس ما رو نبینه؟»
rzvmn
به این نتیجه رسیدم که به آن‌ها همان‌قدر توجه کنم که آن‌ها به من می‌کنند.
rzvmn
«چیزی که باید درک کنی، پُل، اینه که ما نسل خسته و بی‌رمقی هستیم.»
rzvmn
به‌هیچ‌وجه نمی‌خواهم آن‌ها را شخصیت‌هایی شیطان‌صفت توصیف کنم، به‌خصوص در این برهه از زندگی‌ام. آن‌ها محصول زمانه و سن‌وسال و طبقهٔ اجتماعی و ژن‌های موروثی‌شان بودند، همان‌طور که من هستم. آن‌ها سختکوش و صادق بودند و طبعآ برای تک‌فرزندشان بهترین‌ها را می‌خواستند.
rzvmn
در روزگار غضب و گستاخی دورهٔ نوجوانی از خودم می‌پرسیدم: سالخورده‌ها جز این که به جوان‌ها غبطه بخورند چه فایده و کارکردی دارند؟
rzvmn
چه‌بسا همان موقع که جوان بودم هم جوان‌ها را درک نمی‌کردم. این هم بعید نیست.
rzvmn
با عجز و نالهٔ بچه‌های هشت‌ساله گفتم: «میشه لطفآ الآن دو لقمه غذا بخورم، مامانی؟» خب، اگر قرار بود با من عین بچه‌ها رفتار کنند...
rzvmn

حجم

۲۴۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

حجم

۲۴۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۸۸ صفحه

قیمت:
۱۰۳,۰۰۰
۷۲,۱۰۰
۳۰%
تومان