بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اینک خزان | صفحه ۳ | طاقچه
کتاب اینک خزان اثر محمد همتی

بریده‌هایی از کتاب اینک خزان

نویسنده:اویگن روگه
انتشارات:نشر نو
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۱۰ رأی
۴٫۰
(۱۰)
ماریون عزیزم. این اواخر خیلی به یادت می‌افتم؛ اغلب هم به کوچکترین و باید اعتراف کنم که گاه به غیر قابل‌فهم‌ترین بهانه‌ای. این‌که با دیدن غروب خورشید به یاد تو بیفتم باز یک چیزی؛ مانده‌ام که چرا باید تماشای چتر آفتابگیر آبی‌رنگی مرا به یاد تو بیندازد -تویی که از رنگ آبی بیزاری؟ چرا هنگام برخاستن دسته‌ای پرنده از روی کابل برق به یاد تو می‌افتم؟ چرا وقتی که دست بر ماسه‌های گرم ساحل می‌گذارم، به یاد تو می‌افتم؟
نازنین بنایی
چشم‌هایش را بست. آب کتری به تلک‌تلک افتاد، به تپ‌تپ... و کمی بعد صدای جیزوجیز آهسته هم به این صداها اضافه می‌شد، شارلوته ترتیب این صداها را خوب بلد بود. صدها و بلکه هزارها بار کنار کتری سوتدار نشسته بود و به زمزمه‌های آب گوش سپرده بود و اگر ذره‌ای صدای سوت شنیده می‌شد، مادرش با تختهٔ سبزی‌خردکنی به پس کله‌اش می‌کوبید. باید در مصرف گاز صرفه‌جویی می‌کردند تا برادرش بتواند درس بخواند. برای همین او نگهبانی کتری را می‌داد. بازی روزگار را ببین که او حالا هشتادوشش سالش شده بود و برادرش سال‌ها پیش مرده بود... صدای جیزوجیز آب کم‌کم داشت به صدای شلپ‌شلپ یکنواخت تبدیل می‌شد. شارلوته از خود پرسید، چرا همیشه او باید نگهبانی کتری را می‌داد... و دیگران اجازه داشتند درس بخوانند... دیگران نشان طلای خدمت به سرزمین پدری را دریافت می‌کردند...
نازنین بنایی
یا شب‌های روشنی که تا طلوع آفتاب کنار هم و دور آتش می‌نشستند و زمان کم‌کم سپری می‌شد... همه در تبعیدی ابدی بودند: مجموعه‌ای از ابدیت‌ها. ناامیدی هم تا چه حد می‌توانست مایهٔ سرخوشی باشد.
نازنین بنایی
گناهش چیست؟ غرورش؟ این که واقعاً گمان کرده بوده که یک‌بار برای همیشه و از هر خطری مصون شده است؟ یا گناهش این است که زمانی از همهٔ این چیزها روگردان شده بود؟ آیا حکمت این اوضاع در رسیدن به پشیمانی است؟ یا این که بالاخره اسمی را به زبان بیاورد که هردو زن سویسی به راحتی به زبان می‌آورند و رسالتش را به رسمیت بشناسد؟
نازنین بنایی
کورت با خود گفت، همین برای خودش پیشرفتی است. آیا همین که به‌جای تیرباران کردن مردم، آن‌ها را از حزب اخراج می‌کردند، خودش پیش‌رفت نبود؟ او چه انتظاری داشت؟ مگر فراموش کرده بود که تاریخ به چه زحمتی جلو می‌رفت؟ انقلاب فرانسه هم با خودش چه بلبشوی بی‌پایانی که نیاورد. چه سرها که زیر گیوتین نرفت. یک ژنرال انقلابی که خودش اسم پادشاه را بر خودش گذاشته بود، تمام اروپا را درگیر جنگ کرده بود. آن انقلاب (آن هم انقلابی بورژوایی) به ده‌ها سال زمان نیاز داشت تا به اهدافش برسد. چرا باید از انقلاب سوسیالیستی انتظاری بیش از این داشت؟ خروشچف را برکنار کرده بودند؟ خب، روزی خروشچفی دیگر به میدان می‌آمد. روزی سوسیالیسمی می‌آمد که برازندهٔ نام سوسیالیسم باشد -حتی اگر عمرش به آن دوران قد ندهد، این عمر کوتاه که بخشی بسیار کوچک از تاریخ جهان بود که دست‌برقضا او شاهدش بود و هنوز به آن دلخوش بود -دست‌کم به آن‌چه پس از ده سال اسارت در اردوگاه و پنج سال تبعید، از آن باقی مانده بود.
نازنین بنایی
کورت برای بار چندم و بنا به گرایش‌های مارکسیستی‌اش از خود پرسید که آیا ضعفش در برابر زن‌ها بیشتر ناشی از مناسبات زندگی‌اش است (به‌خصوص با در نظر گرفتن این واقعیت که بخش زیادی از عمرش را در اردوگاه کار اجباری گذرانده است) یا با این ضعف به دنیا آمده و این خصلت را از پدرش به ارث برده است؛ مادرش شارلوته همیشه تعریف می‌کرد که از آن خانم‌بازهای قهار بوده است.
نازنین بنایی
مارکوس تمایلی به ادامهٔ این بحث نداشت و می‌دید که مادر باز دارد سعی می‌کند متقاعدش کند. اما از نظر مارکوس مراسم دعای صلح، این که همه دست هم را می‌گرفتند و آواز می‌خواندند، مراسمی کسالت‌آور بود، همه‌اش اداواطوار بود. و تازه بعد از این اداواطوار، همه روی زمین زراعی می‌خوابیدند، مست می‌کردند و می‌رفتند توی مزارع گوجه می‌شاشیدند و همهٔ این کارها را برای جمهوری دموکراتیک آلمان بهتر می‌کردند. اما کسی از راهِ رسیدن به جمهوری دموکراتیک بهتر چیزی نمی‌گفت.
آرمان
در کنار کلیسای جامع، تمپلو مایور، معبد بزرگ آزتک‌های باستان قرار دارد، به‌عبارتی: بقایای ناچیز و حقیرانهٔ آن. ویران‌شده، غارت‌شده و با خاک یکسان شده، شاهدی بر نبرد دو فرهنگ: فرهنگ صلح‌جوی مسیحی و فرهنگ خونریز آزتکی، که ارنان کورتس با حدود دویست سرباز (و البته یک پیمان اتحاد زیرکانه، و چه نام با مسمایی؛ پیمان اتحاد!) ظرف چند ماه نیست و نابودش کرد. از میان ویرانه‌های معبد می‌توان پشت کلیسای جامع را دید و پیداست که آن کلیسا از سنگ‌های همین معبد ساخته شده است
نیما
تظاهراتی برپاست؟ اعتصاب شده؟ آواز می‌خوانند که دنیا به آخر نرسد؟ این‌جا تنها جایی است که از آن صدای‌شان به گوش خدایی می‌رسد؟
1984
آدم بزرگ که می‌شود، زمان تندتر می‌گذرد.
Mary gholami

حجم

۵۲۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۴۸ صفحه

حجم

۵۲۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۴۸ صفحه

قیمت:
۱۶۱,۰۰۰
تومان