بریده‌های کتاب اینک خزان
کتاب اینک خزان اثر محمد همتی

کتاب اینک خزان

نویسنده:اویگن روگه
انتشارات:نشر نو
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۱۰ رأیخواندن نظرات
خودش گفته بود، می‌دود تا زندگی‌اش را نجات بدهد و بیماری را از خودش فراری بدهد، آن‌قدر می‌دود تا هرچه جز عصارهٔ وجودش از تنش بیرون برود، آن‌قدر که پوست و استخوان شود و هیچ جایی برای هیچ بافت متخاصمی نماند...
نازنین بنایی
پاهایش از این خیس‌تر نمی‌شود. همه‌جایش خیس است، تمام جانش، تا زیر لباس. به‌نظرش همه‌چیز این شهر غرق در اندوهی است که از اقیانوس بر آن می‌وزد، اندوهی که مردم را دیوانه می‌کند و تازه‌واردان را وامی‌دارد که از عرشهٔ کشتی خود را به آب بیفکنند و نشانی از آن‌ها نماند. از یک سوپرمرکارو دو بطری آب می‌خرد؛ اما ناگهان شکش می‌برد که مبادا آب‌معدنی سوپرمارکت‌های وراکروز هم آلوده به آن اندوه باشد.
نازنین بنایی
از نظر مارکوس مراسم دعای صلح، این که همه دست هم را می‌گرفتند و آواز می‌خواندند، مراسمی کسالت‌آور بود، همه‌اش اداواطوار بود. و تازه بعد از این اداواطوار، همه روی زمین زراعی می‌خوابیدند، مست می‌کردند و می‌رفتند توی مزارع گوجه می‌شاشیدند و همهٔ این کارها را برای جمهوری دموکراتیک آلمان بهتر می‌کردند. اما کسی از راهِ رسیدن به جمهوری دموکراتیک بهتر چیزی نمی‌گفت.
نازنین بنایی
و خود را در اردوگاه برای امتحان زبان لاتین آماده نمی‌کرد. فقط گرسنگی می‌کشید. و گرسنگی چنان مغزش را پوک کرده بود که گاه از خود می‌پرسید که آیا این آسیب‌ها قابل جبران است یا کار از کار گذشته است. کورت با خودش گفت، اما چیزی هم نمانده بود که عقلش را پاک از دست بدهد. و همچنان که بر ران‌هایش برس می‌کشید خاطراتی تیره و تار و کمابیش جنون‌آمیز از لحظاتی را به یاد آورد که ندایی در درونش عنان او را در اختیار می‌گرفت و خونسرد و بی‌رحم و در کمال تعجب همیشه با ضمیر سوم شخص غایب مدام بر سرش فریاد می‌زد: حالا از سرما می‌لرزد... حالا درد می‌کشد... حالا باید بلند شود...
نازنین بنایی
همه در تبعیدی ابدی بودند: مجموعه‌ای از ابدیت‌ها. ناامیدی هم تا چه حد می‌توانست مایهٔ سرخوشی باشد.
پویا پانا
باید دست از نوشیدن می‌کشید. فقط یکی دیگر! باید یکی دیگر می‌نوشید تا دل خونش آرام شود. شارلوته هرچه بود، هرچه کرده بود، جایش در جشن شب کریسمس حسابی خالی بود. بدون شارلوته و پالتوی پوست راکونش، بدون شارلوته و صدای زیرش، بدون تعریف و تمجیدهای دروغینش، بدون لاف‌زدن‌هایش، بدون آن کیسهٔ ددرونی‌اش که هدیه‌های اسف‌بارش را از آن‌ها در می‌آورد و بین مهمان‌ها پخش می‌کرد، شب کریسمس، شب کریسمس نمی‌شد. گرچه احمقانه‌ترین هدیه‌ای بود که ایرینا در عمرش دریافت کرده بود، اما همین دستهٔ سطل زباله را ذوق‌زده به او هدیه داده بود، اولین و تنها هدیه‌ای بود که ایرینا احساس کرده بود که شارلوته از صمیم قلب به او هدیه می‌دهد...
نازنین بنایی
باید پهلو عوض کند تا از شر این افکار راحت شود. برای خلاصی از شر تصاویری که از سرش می‌گذرند، تصاویر دیگری را مجسم می‌کند. می‌کوشد چیزی را به یاد بیاورد. می‌کوشد میان لرزهایی که چون موج در تنش می‌دوند، چیزی دوستانه را به یاد بیاورد، اما تنها منظره‌ای که مدام می‌بیند این است که در شهرهای غریبه سرگردان است. تنها همین تصاویر مقابل چشمانش رژه می‌روند، گویی که در تمام زندگی‌اش هیچ تصویر دیگری نبوده است؛ تنها خیابان می‌بیند، خانه، چهره‌هایی که وقتی می‌کوشد لمس‌شان کند، فرو می‌پاشد. در حالی که دندان‌هایش به هم می‌خورد، با خود می‌گوید، این فیلم زندگی من است، منتها نسخه‌ای بسیار کوتاه‌شده از آن. می‌کوشد لرزش دندان‌هایش را متوقف کند تا بیش از این شاهد فرو ریختن خانه‌ها نباشد. با خود می‌گوید، باید نسخهٔ دیگری از این فیلم را تقاضا کند. با خود می‌گوید، لعنتی، باید حق داشته باشد که فیلم زندگی‌اش را خودش تدوین کند.
نازنین بنایی
او هیچ‌یک از اجراهای live گروه رولینگ استونز را ندیده بود و هرگز نمی‌دید. او هرگز پاریس یا رم یا مکزیک را نمی‌دید. وودستوک که هیچ، پایش حتی به برلین غربی هم نمی‌رسید و هیچ چیز از رژهٔ لختی‌ها و انقلاب دانشجویی و عشق آزاد و اپوزیسیون فراپارلمانی نمی‌فهمید. در این فاصله گروهبانی برگهٔ شرح وظایفی در دست، داشت اعلام می‌کرد که در تیراندازی به حالت درازکش چگونه باید پناه بگیرند، بدنْ صاف، نسبت به هدف زاویه‌دار. هیچ‌یک از این‌ها را نمی‌دید، هیچ از این‌ها نخواهد فهمید، چون بین این‌جا و آن‌جا، بین این دنیا و دنیای دیگر، بین این دنیای کوچک و تنگ که ناگزیر از گذراندن عمرش در آن بود و دنیای دیگر، دنیای بزرگ‌تر، دنیای دور که زندگی بزرگ و حقیقی در آن جاری بود- چون بین این دنیاها مرزی کشیده شده بود و الکساندر اومنیتسر باید از این پس مرزبانی این دنیا را می‌داد.
نازنین بنایی
روز سوم تقریباً جمله‌ای نبود که در آن «کون» نباشد: کون بجنبانید، دست‌وپاچلفتی‌ها یا کاری می‌کنم از کون بجوشید. این کلمه کاربرد آموزشی هم داشت: باید هنگام دویدن بالاترین نقطهٔ بدنتان کون‌تان باشد.
نازنین بنایی
گاهی به‌سختی باورش می‌شد که واقعاً هنوز وجود دارد. و سپس گذشته چون چاهی به نظرش آمد که اگر مراقب نبود، ممکن بود باز در آن سقوط کند. با خودش گفت، بالاخره روزی همهٔ این‌ها را می‌نویسد. همین که فهم روزگار به حرف‌های او برسد.
نازنین بنایی

حجم

۵۲۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۴۸ صفحه

حجم

۵۲۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۴۸ صفحه

قیمت:
۱۱۵,۰۰۰
تومان
صفحه قبل
۱
۲
...
۴صفحه بعد