بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب دعا برای ربوده‌شدگان | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب دعا برای ربوده‌شدگان

بریده‌هایی از کتاب دعا برای ربوده‌شدگان

نویسنده:جنیفر کلمنت
انتشارات:نشر چشمه
امتیاز:
۴.۲از ۱۵۷ رأی
۴٫۲
(۱۵۷)
«اگر می‌خوای بدونی دنیا دست کیه، تاکسی بگیر.»
Mary gholami
لونا این را به من گفت؛ «چیز دیگه‌ای نیست که لازم باشه بدونی. کسی به ملاقات زن‌ها نمی‌آد، همه می‌خوان مردها رو ببینن، دنیا همینه.»
کاربر ۱۳۱۷۶۶۷
لونا گفت «باورت می‌شه فقط بیست و شیش حرف برای بیان همه‌چیز وجود داره؟ فقط بیست و شیش حرف برای گفتن دربارهٔ عشق، حسادت و خدا.»
کاربر ۱۳۱۷۶۶۷
سکوتِ یک مادر و دختر در کوهستان، جایی که جنایتی در آن اتفاق افتاده بود، به سکوتِ آخرین دو انسانِ روی کرهٔ زمین می‌ماند.
کاربر ۱۳۱۷۶۶۷
بیشتر گرفتاری‌های مردم امروز این است که به خواب‌هایی که می‌بینند عمل نمی‌کنند.
کاربر ۱۳۱۷۶۶۷
«اون‌جا رو نگاه کن.» برگشتم و نگاه کردم، چهار عقرب پوست‌سفید آن‌جا بودند، کشنده‌ترین عقرب‌ها. مادر گفت «اون عقرب‌ها از خیلی از آدم‌ها با گذشت‌ترن.» دمپایی‌اش را برداشت و با یک ضربهٔ مرگبار هر چهار عقرب را کشت، با دست جنازه‌های له‌شده را برداشت و به گوشه‌ای انداخت. گفت «گذشت یه جادهٔ دوطرفه نیست.»
کاربر ۱۳۱۷۶۶۷
در مکزیک بهترین چیز این است که یک دختر زشت باشی.
کاربر ۱۳۱۷۶۶۷
مادر گفت «یه نفر روی این مملکت یه تور انداخته و ما هم توش گیر افتاده‌یم.»
z.gh
«اگه این‌جا بمونی باید تصور کنی هیچ‌چیز دیگه‌ای جز این زندان و زن‌های توش وجود نداره، اگه این‌جوری فکر نکنی نمی‌تونی دووم بیاری.»
z.gh
مایک، فکر می‌کنم باید برایت دعا کنم. دعا کنم مرا به یاد بیاوری، من آن خطِ عمیقِ بین انگشت کوچک و شست دست راست تو هستم، خط عمیق زندگی که وقتی یادت می‌رود آن را بشویی پُر از کثافت می‌شود.
z.gh
سرم را بالا بردم و تعداد زیادی صورت دیدم که از پنجره‌های زندان زنان بیرون را نگاه می‌کردند. عده‌ای هم از پشت پنجره‌های زندان مردان بیرون را دید می‌زدند. این‌جا نگاه کردن به بیرون پنجره نوعی فعالیت بود، تلاشی برای زنده ماندن.
z.gh
فقط یک روز طول کشید تا متوجه شوم بودن در زندان مثل این است که لباسی را پشت‌ورو پوشیده باشی یا کفشی را تابه‌تا به پا کرده باشی. انگار پوست بدنم داخل بود و تمام رگ‌ها و استخوان‌هام بیرون. به خودم گفتم بهتر است به کسی تنه نزنی.
z.gh
«من رو ببر به یه دقیقه پیش، من رو ببر به یه دقیقه پیش.»
z.gh
هر چیزی گناه او بود، اگر باران می‌آمد پدر سقف را طوری ساخته که چکه کند، اگر گرم بود او خانه را دور از درختان کائوچو ساخته، نمره‌هایم بد می‌شد به خنگی پدرم بودم، اگر یک لیوان می‌شکستم مثل پدرم دست‌وپاچلفتی بودم، زیاد حرف می‌زدم «درست مثل بابات، خفه نمی‌شی!» ساکت بودم او هم همین‌طور. به‌نظر او من هم مثل پدرم فکر می‌کردم از همه بهترم.
saaadi_h
از وقتی بچه بودم مادرم گفته بود برای چیزی دعا کنم. ما همیشه دعا می‌کردیم. من برای ابرها و پیژامه‌ها، لامپ‌ها و زنبورها دعا کرده بودم. مادر می‌گفت «هیچ‌وقت برای عشق و سلامتی یا پول دعا نکن، اگه خدا بفهمه تو چه چیزی رو می‌خوای، اون رو بهِت نمی‌ده. تضمین می‌کنم.» پدرم که رفت مادرم گفت «زانو بزن و برای قاشق‌ها دعا کن.»
z.gh
در کوهستان ما مردی وجود نداشت. انگار جایی زندگی کنی که درخت ندارد. مادرم می‌گفت مثل این است که آدمی باشی با یک دست. بعد حرفش را اصلاح کرد؛ «نه، نه، زندگی کردن در جایی که مرد نیست مثل خوابیدن بدون رویاست.»
z.gh
«چیز دیگه‌ای نیست که لازم باشه بدونی. کسی به ملاقات زن‌ها نمی‌آد، همه می‌خوان مردها رو ببینن، دنیا همینه.»
کتاب ناب
در کوهستانِ من دور کردن پشه‌ها از روی کسی عاشقانه‌ترین کاری است که یک نفر می‌تواند برای دیگری بکند.
کتاب ناب
من از موی خودم به جای نخ برای گل‌دوزی استفاده می‌کردم. مادرم هنوز هم برای دوختن دکمه یا تو گذاشتن لبهٔ لباس از موی خودش استفاده می‌کنه.»
کتاب ناب
دنیا آن‌قدر دیوانه است که در آن یک آدم غرق‌شده می‌تواند روی خشکی راه برود.
elmira

حجم

۱۷۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۰۹ صفحه

حجم

۱۷۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۰۹ صفحه

قیمت:
۴۹,۰۰۰
۲۴,۵۰۰
۵۰%
تومان