بریدههایی از کتاب اعترافات هولناک لاک پشت مرده...
۳٫۲
(۱۳۰)
بابا متخصص حرفهای اینطوری بود. یک چیزی که میگفت هزارتا معنی داشت. مثلاً اگر توی مهمانی میگفت بفرمایید بخورید، باید میگفتیم نه، میل نداریم. اما اگر میگفت بفرمایید میل کنید، باید یکی از میوهها را که کوچکتر بود برمیداشتیم و تشکر میکردیم.
Maryam Shahriari
همیشه وقتی زنی کُشته میشود، اولین مظنون شوهرش است و همین نشان میدهد که بقیهٔ آدمها چه دیدی به ازدواج دارند.
نیتا
بابا میگفت «ضیاجان، تو واسه زن گرفتن فقط دوتا چیز داری: یکی شناسنامهت که دست منه، اون یکیو سمورِ آبی هم داره. کار و پول چی؟»
علیرضا
باید رید وسط این شانس. نمیگذارد دو دقیقه بگذرد. کمی خیره میشوم بهاش. یکهو میخندد. میگوید «آقاممدجونم. چرا منو اینطوری نگاه میکنی؟ نکنه قصدومصدی داری؟» قصدومصد را با بشکن میگوید و عشوه میآید.
میگویم «خط رو خط شده، نه؟ میفهمم حالتو.»
علیرضا
آدمها از هر چیزی که از بدنشان بیرون بیاید متنفرند، الّا بچه.
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
نمیدانم مُرده یا نه، اما میخواهم به مُردنش فکر کنم
محسن سفیدگر
یاد بهزاد میافتم که همیشه میگفت وقتی کسی میمیرد، روحش میرود توی چاکرای آدمهای دیگر و قایم میشود؛ یعنی نمیخواهد وارد مسیر آخرت شود و این حرفها. اگر راست گفته باشد، میتوانم قسم بخورم که روح کانی صاف افتاده وسط چاکرای سرگرد. کمی سرم را جلوتر میآورم تا از لای یقهٔ بازش، سینهاش را ببینم، اما پشموپیلش نمیگذارد. سریع یقهٔ لباس را میکشد روی هم و میگوید «کجا رو نگاه میکنی برادر من؟ تو عالم مایی یا هپروت؟ چیزی که مصرف نکردی؟ آبکی، تلخی، زیرزبونی، زیرجلدی؟»
میگویم «نه.»
Mary
گفت «هر چی. اگه یه وقت من افتادم و اون مُرد، اول کاری که میکنی بیا خونه و روی همهچی برین. کم آوردی برو کارگر ساختمونی بیار برات برینه. زنگ بزن پیتزا بیارن برات به پیتزاییه هم بگو برینه. یه کاری کن که نتونن دست به هیچی بزنن.» حسابی دلخور شدم و حرفی نزدم.
حسین احمدی
تا میخواهم در جوابش بنویسم خدا سایهٔ شما را از سر ما کم نکند، سارا زنگ میزند. اسمش را فریبرزِ مرادی ذخیره کردهام، مثل بقیهٔ زنها، هر کدام با یک اسم و با فامیلِ مرادی. کانی میگفت «چهقدر تو مرادی میشناسی ضیا.»
گفتم «مرادیا زیادن دیگه. نمیدونی مگه؟»
«نه. اصلاً تا حالا اسم یکیشونم نشنیدهم.»
«واقعاً؟ پس ابنملجم چی بوده؟ اونم مرادی بوده دیگه. از قبل هم بودن. زیادن اینا.»
حسین احمدی
بابا میگفت «چه تنفری؟ من فقط بهش گفتم موش بخورتت!»
گفتم «نگفتی موش بخورتت. گفتی موش کور بخورتت.»
گفت «با کورا مشکل دارین شماها؟»
موش کور بخورتت یعنی اینکه نفهمد دارد چه گُهی را میخورد.
Maryam Shahriari
بابا بعد از عقد وقتی از خانهٔ مادر کانی رفت، برایم توی وایبر مارشِ نظامی فرستاد؛ یعنی آماده باش که باید بری زیر تانک.
mt
نه سیگار کشید، نه مشروب خورد و نه چپق چاق کرد، اما بدترین سرطان ریهٔ دنیا را گرفت. دکترش میگفت «یک در میلیارد این مرضو میگیرن. تازه اگه طرف سیگاریِ حرفهای باشه!»
mt
مامانبزرگ میگفت «طلاق مکروهترین حلال پروردگاره. از من میشنوی نکن. اینو نگهش دار، یکی دیگه هم بگیر بنداز تنگش. دیدی اذیت میکنه، دوتا دیگه بگیر. نشد، سهتا. دائمی ها! صیغه هم که فت و فراوون...»
mt
مامانبزرگ میگفت «طلاق مکروهترین حلال پروردگاره. از من میشنوی نکن. اینو نگهش دار، یکی دیگه هم بگیر بنداز تنگش. دیدی اذیت میکنه، دوتا دیگه بگیر. نشد، سهتا. دائمی ها! صیغه هم که فت و فراوون...»
mt
میگویم «یه سالم زیاده. همون یه ماه، یه ماه. بخوایم تبدیلش کنیم به دائم نمیشه ها.»
«مطمئنی نمیشه؟»
مامانبزرگ میگفت «ازدواجم یهجور معاملهست. دروغ و کلکی تو کار باشه، حکمش میشه غش در معامله. باطل اندر باطل. حرام اندر حرام. تولهها هم حرامزادهٔ از سگ نجستر.»
میگویم «مطمئنِ مطمئن نیستم. اما ماشین قسطی میخری، نمیشه تبدیلش کرد که. سندش گروئه.»
«چه ربطی داره؟»
«معاملهست دیگه. ماشین خریدن، ازدواج، همهٔ اینا معاملهست.»
mt
زیرلب میگوید «چهقدر مرادی میشناسی داداش!»
«تیکه میندازی به من؟ مثلاً فراماسونری حالیته؟ بهتون یاد ندادن که دو تا فامیل از اولِ اسلام بودن؟ مرادیها و غفاریها. نمونهش ابنملجمِ مرادی و ابوذر غفاری. فقط ادعا دارین!»
mt
بابا میگفت «پسته اگه درش وا شه، همه میخوان بخورن. کاغذ شکلاتو وا کنی، مگس میشینه. پرتقالو پوست کُنی بذاری بیرون، خشک میشه. کانّهو سیمان...» مثالهای بابا همیشه پیچیدهتر از حرفهاش بود. هر کسی نمیفهمید
mt
مامانزری میگوید «مَردی که به هفتاد رسید و زن نگرفت یا کور میشه یا دیوونه.»
mt
کی دست من را گرفت و آورد اینجا؟
𝕱𝖗𝖔𝖉𝖔
بعد تعریف میکرد که زنِ یکی از فامیلها فهمیده شوهرش با سوسنشَله رابطه دارد. کشیکشان را میکشد تا جایی که با هم خلوت میکنند. باغ هم بوده انگار. از سوراخ توی دیوارِ کاهگلی همهچیز را میبیند. میآید خانه و یکعالمه غذای خوشمزه میپزد و کلی قربانصدقهٔ شوهرش و خستگیاش میرود و شام حسابی بهاش میدهد بخورد و میگذارد خوابش سنگین شود. بعد نیمههای شب، یک شیشهنوشابهٔ خانواده اسید خالی میکند میان پاهای مرد. به اینجاها که میرسید بلندبلند میخندید و میگفت «فکر کن! شوهره تو خواب خوش! موقع خوابیدن اکبر بوده، نصفهشب بلند شده دیده کبراست!»
محسن سفیدگر
حجم
۲۸۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۲۸۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
قیمت:
۶۱,۰۰۰
۳۰,۵۰۰۵۰%
تومان