بریدههایی از کتاب اعترافات هولناک لاک پشت مرده...
۳٫۲
(۱۲۲)
سارا زنگ میزند. اسمش را فریبرزِ مرادی ذخیره کردهام، مثل بقیهٔ زنها، هر کدام با یک اسم و با فامیلِ مرادی. کانی میگفت «چهقدر تو مرادی میشناسی ضیا.»
گفتم «مرادیا زیادن دیگه. نمیدونی مگه؟»
«نه. اصلاً تا حالا اسم یکیشونم نشنیدهم.»
«واقعاً؟ پس ابنملجم چی بوده؟ اونم مرادی بوده دیگه. از قبل هم بودن. زیادن اینا.»
Atefe Bardal
کمی خیره میشوم بهاش. یکهو میخندد. میگوید «آقاممدجونم. چرا منو اینطوری نگاه میکنی؟ نکنه قصدومصدی داری؟» قصدومصد را با بشکن میگوید و عشوه میآید.
میگویم «خط رو خط شده، نه؟ میفهمم حالتو.»
علیرضا
باید رید وسط این شانس. نمیگذارد دو دقیقه بگذرد. کمی خیره میشوم بهاش. یکهو میخندد. میگوید «آقاممدجونم. چرا منو اینطوری نگاه میکنی؟ نکنه قصدومصدی داری؟» قصدومصد را با بشکن میگوید و عشوه میآید.
میگویم «خط رو خط شده، نه؟ میفهمم حالتو.»
علیرضا
میگویم «خط رو خط شده، نه؟ میفهمم حالتو.»
علیرضا
بابا میگفت «چه تنفری؟ من فقط بهش گفتم موش بخورتت!»
گفتم «نگفتی موش بخورتت. گفتی موش کور بخورتت.»
گفت «با کورا مشکل دارین شماها؟»
موش کور بخورتت یعنی اینکه نفهمد دارد چه گُهی را میخورد.
محسن سفیدگر
بابا میگفت «پسته اگه درش وا شه، همه میخوان بخورن. کاغذ شکلاتو وا کنی، مگس میشینه. پرتقالو پوست کُنی بذاری بیرون، خشک میشه. کانّهو سیمان...» مثالهای بابا همیشه پیچیدهتر از حرفهاش بود. هر کسی نمیفهمید. باید میگفتیم «خب؟» تا خودش معنی کند که زنِ خوب یعنی همین. هیچیش پیدا نیست، نه برجستگیِ بالا، نه پایین. دریغ از یک تار مو. دستوروشسته. ماشاءالله. ماشاءالله
Mary
مامانبزرگ میگفت «همهٔ مردا همینن.» بعد یک جای کبودی بزرگ را نشان داد و گفت سی سال است موقعی که شوهرش میآید خانه، خودش همان جا
را لخت میکند و میگوید «بزن تا آروم شی.» آقاجون هم میزند و سیاه و کبود میکند. مامانبزرگ میگفت «خوبه بره یه زن تو خیابون پیدا کنه، معلوم نباشه باباش کیه ننهش کی، اونو بزنه، زنه هم کیف کنه؟»
markar89
یادم رفت که کانی مُرده و تازه گذاشتهایمش توی خاک و آمدهایم اینجا تا مهمانها ناهارِ خاکسپاری را کوفت کنند و روی آروغشان یک فاتحه هم بفرستند.
markar89
«تِ» ی سینا از بچگی گیر دارد؛ وقتی دقت میکند بیشتر. یک توت میخواست بگوید، پدرمان را درمیآورد. چهار پنجبار چشمهایش را به هم فشار میداد و دستهایش را توی هوا میچرخاند. بابا میگفت «نرینی حالا.» نرینی حالا یعنی قربونت برم که اینطوری حرف میزنی.
Maryam Shahriari
بابا متخصص حرفهای اینطوری بود. یک چیزی که میگفت هزارتا معنی داشت. مثلاً اگر توی مهمانی میگفت بفرمایید بخورید، باید میگفتیم نه، میل نداریم. اما اگر میگفت بفرمایید میل کنید، باید یکی از میوهها را که کوچکتر بود برمیداشتیم و تشکر میکردیم.
Maryam Shahriari
حجم
۲۸۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۲۸۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
قیمت:
۶۱,۰۰۰
۳۰,۵۰۰۵۰%
تومان