بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب در ستایش عشق | طاقچه
تصویر جلد کتاب در ستایش عشق

بریده‌هایی از کتاب در ستایش عشق

نویسنده:آلن بدیو
امتیاز:
۴.۱از ۱۲ رأی
۴٫۱
(۱۲)
عشق ورزیدن پیکاری است در فراسوی انزوا با هر چیزی در دنیا که وجود را به تکاپو درمی‌آورد. این جهان در نظر من سرچشمه خوشحالی و شادمانی است؛ شادمانی‌ای که بودن با دیگری به ارمغان می‌آورد. در چنین جهانی «دوستت دارم» یعنی: در این دنیا چشمه‌ای دارم که تو هستی. در آب این چشمه تمام شادمانی خود را می‌بینم و مقدم بر خود شادمانی تو را. چنان‌که در اشعار مالارمه نیز می‌خوانیم: در تلاطم زندگی است که به خلسه محض خود خواهی رسید.
نیک وایلد
دشمن واقعی کسی است که تصمیم‌گیری او را در مورد مسائلی که بر خودتان تأثیر می‌نهد برنخواهید تافت.
AmirHossein
عشق به‌ویژه با گذشت زمان تمامی جوانب مثبت دوستی را در بر می‌گیرد، لیکن عشق به تمامیت هستی دیگری مربوط می‌شود و تسلیم بدن نماد جسمانی آن تمامیت می‌شود.
AmirHossein
میان عشق و مرگ پیوندی نزدیک و ژرف برقرار است
psyalifiroozi
من آن چیزی را که ملزم و مقید به آمدنم کرد، حداقل از نظر خودم، به او خواهم گفت؛ در یک کلام: دوستت دارم. در صورتی که دوستت دارم صرفا ترفندی برای خوابیدن با شخص موردنظر نباشد. اگر دوستت دارم نوعی ترفند نیست، پس چیست؟ چه چیز در آن میان گفته می‌شود؟ گفتن «دوستت دارم» ابدا آسان نیست. معمولاً چنین تصور می‌شود که این جمله کوچک کاملاً بی‌معنا و مبتذل است. وانگهی افراد بعضا ترجیح می‌دهند از جملات شاعرانه‌تری استفاده کنند. اما آنچه آن‌ها همواره می‌گویند این است که: از آنچه شانس محض بود چیزی دیگر بیرون خواهم کشید. بر آنم تا چیزی بیرون بکشم که تاب خواهد آورد، چیزی که پابرجا خواهد ماند، چیزی از نوع تعهد و وفاداری. و در این‌جا من از تعابیر فلسفی خود واژه وفاداری را، عاری از مضامین معمول آن، به کار می‌برم. وفاداری دقیقا به معنای گذار از مواجهه تصادفی و بخت‌آلود به نوعی ساختن برگشت‌پذیر است، چنان‌که گویی لازم بوده است.
bfs
هیچ رقیبی به اندازه خودخواهی، دشمن عشق نیست. می‌توان گفت: دشمن اصلی عشق من، آن کسی که باید مغلوبش سازم، دیگری نیست، خودم هستم؛ «خود» ی که این‌همانی را به تفاوت ترجیح می‌دهد؛ «خود» ی که ترجیح می‌دهد جهانش را به جهان بازسازی‌شده با گذر از فیلتر تفاوت، تحمیل کند.
Abouzar Tamassoki
به نظر می‌رسد که دو جوان شوکه شده‌اند. آمانتا مسئولیت بیان بهت و سردرگمیشان را می‌پذیرد: «سقراط عزیز، چه رابطه‌ای میان این انحراف از عشق و تعریف فیلسوف وجود دارد؟» «اوه، زن جوان عاشق ما! همان‌طور که فرناندو پسوئا شاعر بزرگ پرتغالی گفت، درک نکرد که عشق یعنی تفکر`. شما، ای جوانان، گوش فرا دهید: هر کس از عشق آغاز نکند، هیچ گاه ماهیت فلسفه را در نخواهد یافت.» درست است! ما باید از استاد قدیمیمان پیروی کنیم. باید از عشق آغاز کرد. ما فیلسوف‌ها ابزار زیادی در دست نداریم: اگر از ابزار اغوا محروم شویم، به‌واقع خلع‌سلاح می‌شویم؛ و بازیگر بودن نیز همین‌طور است. موضوع بازیگری اغوا کردن برای چیزی است که دست آخر نوعی حقیقت است.
bfs
تئاتر نیز در اصل چنین چیزی است، جسم متفکر و تفکر مجسم. همان‌طور که می‌دانیم، در تئاتر تکرار و تمرین‌هایی وجود دارد. کارگردان می‌گوید: «از نو اجرا می‌کنیم.» فکر به‌سادگی به جسم راه نمی‌یابد. رابطه فکر با فضا و حرکت پیچیده است. این رابطه باید همزمان خودانگیخته و واجد طرح و نقشه قبلی باشد. چنین چیزی در عشق نیز اتفاق می‌افتد. میل بی‌واسطه قدرتمند است اما عشق نیازمند توجه و برداشت‌های مجدد است. عشق با نیاز به عشق ورزیدنِ مجدد کاملاً آشناست؛ جملاتی از این دست که «دوباره به من بگو که عاشقم هستی» و «این بار بهتر از پیش بگو» . و آن‌گاه میل همراه با سخنان عاشقانه‌ای که می‌شنوید دوباره به کار می‌افتد؛ البته در صورتی که عشق آن‌ها را به پیش براند، سخنانی چون: «باز هم! باز هم!» ، در آن لحظه‌ای که اشتیاق به ژست‌های جسمانی با پافشاری بر یک واژه یا اعلامی که دائما در حال نو شدن است، تقویت می‌گردد.
bfs
مقصود من از آوردن تمامی این مثال‌ها برجسته ساختن شباهت میان عشق و تعهد انقلابی نیست، بلکه برجسته کردن نوعی پژواک پنهانی است که در جریان درونی‌ترین تجربه فردی ایجاد می‌شود؛ پژواکی میان شور و اشتیاقی که زندگی، در صورت تعهد کامل به ایده‌ای بخصوص، به دست می‌آورد و شور کیفا متمایزی که در عشق و در ستیز با تفاوت تولید می‌شود. چنین حالتی مشابه دو آلت موسیقی است که از لحاظ تُن و شدت صدا کاملاً متفاوتند، اما هنگامی که موسیقیدانی بزرگ آن‌ها را در اثری واحد با هم به کار می‌برد، به طرز اسرارآمیزی همگرا می‌شوند.
bfs
برجسته‌ترین نماینده این طرز تفکر پروست است که از نظر او حسادت محتوای پرشور، واقعی و شیطانی ذهنیت عاشقانه است. به عقیده من، این صرفا بازخوانی دیگری از رأی اخلاق‌گرایان شکاک است. حسادت انگلی ساختگی است که از عشق تغذیه می‌کند و ابدا کمکی به تعریف آن نمی‌کند. آیا هر عشقی برای آن‌که اعلام و آغاز شود، باید رقیبی بیرونی را شناسایی کند؟ به هیچ وجه! برعکس: دشواری‌های درونی عشق و تضادهای درونی صحنه دو ممکن است در شخص دیگری، یعنی رقیبی واقعی یا خیالی متبلور شوند. دشواری‌های نهفته در بطن عشق ناشی از وجود دشمن شناسایی‌شده نیست. آن‌ها در درون فرایند پدید می‌آیند: نمایش سازنده تفاوت. هیچ رقیبی به اندازه خودخواهی، دشمن عشق نیست. می‌توان گفت: دشمن اصلی عشق من، آن کسی که باید مغلوبش سازم، دیگری نیست، خودم هستم؛ «خود» ی که این‌همانی را به تفاوت ترجیح می‌دهد؛ «خود» ی که ترجیح می‌دهد جهانش را به جهان بازسازی‌شده با گذر از فیلتر تفاوت، تحمیل کند.
bfs
عشق حقیقی عشقی است که پایدارا و گاه توأم با زحمت بسیار بر موانع برخاسته از زمان، مکان و جهان چیره می‌شود.
Nill
عشق ذاتا با دو دشمن روبروست: امنیتی که بیمه‌نامه‌ای آن را تضمین می‌کند و ناحیه آرامی که لذت‌های قاعده‌مند حدود و ثغور آن را تعیین می‌کنند.
Nill
عشق صرفا نوعی معجزه نیست. باید سر پا، گوش به زنگ و هوشیار باشید: باید با خودتان و دیگری یک‌دل و یک‌زبان باشید. در این وضع، بیش‌تر از هر زمان دیگر فکر می‌کنید، عمل می‌کنید و تغییر می‌کنید. و آن‌گاه به طور قطع شادمانی در پی آن به عنوان پاداش درون‌ماندگار آن همه کار و کوشش از راه می‌رسد.
Abouzar Tamassoki
«تعهدی از طرف من وجود ندارد.»
nosrat
عشق ورزیدن پیکاری است در فراسوی انزوا با هر چیزی در دنیا که وجود را به تکاپو درمی‌آورد. این جهان در نظر من سرچشمه خوشحالی و شادمانی است؛ شادمانی‌ای که بودن با دیگری به ارمغان می‌آورد. در چنین جهانی «دوستت دارم» یعنی: در این دنیا چشمه‌ای دارم که تو هستی. در آب این چشمه تمام شادمانی خود را می‌بینم و مقدم بر خود شادمانی تو را. چنان‌که در اشعار مالارمه نیز می‌خوانیم: در تلاطم زندگی است که به خلسه محض خود خواهی رسید.
bfs
سوررئالیسم «عشق دیوانه‌وار» را به عنوان قدرت یک رخداد که فراسوی هر قانونی است، می‌ستاید. تفکر ملهَم از عشق تفکری است که در برابر هر گونه نظم، در برابر نظام پرقدرت قانون ایجاد می‌شود. چنین تفکری به نظر سوررئالیست‌ها منبع تغذیه‌ای بود برای میلشان به انقلاب شاعرانه در زبان و، تأکید می‌کنم، میلشان به انقلاب شاعرانه در وجود. از این منظر، آن‌ها بسیار به عشق و تمایل جنسی به عنوان اصل و پشتوانه‌ای بالقوه برای انقلاب در وجود علاقه‌مند بودند. برعکس، آن‌ها نسبت به هر آنچه تاب می‌آورْد، بی‌علاقه بودند. بالاتر از همه، آن‌ها از عشق چون شعر باشکوه مواجهه حمایت کردند. برای مثال، در نادیا، که تصویرگری‌ای شکوهمند از شعرشناسی مواجهه غیرقطعی و رازآمیز است، مواجهه‌ای که در آینده‌ای نزدیک به قالب «عشق دیوانه‌وار» در خواهد آمد. مواجهه ناب درست نقطه مقابل هر چیزی است که از پیش طراحی و بدان اندیشیده شده باشد، اما نه در مرتبه آنچه تاب می‌آورد و نه در هیچ بُعد جاودانه‌ای. اگرچه بعضی فلاسفه بر این عقیده‌اند که جاودانگی یعنی لحظه. این ایده را در تفکر یونانی می‌یابیم. تنها بُعد زمانی ممکن برای جاودانگیْ لحظه است. چنین ایده‌ای رأی برتون را تأیید می‌کند
bfs
این نیز دلیل دیگری است بر آن‌که تبلیغات پرآب و تاب دوستیابی اینترنتی مغلطه‌آمیز است. این تبلیغات بر این فرض مبتنی است که شما خیال دارید تمامی امکانات موجود را مورد بازنگری قرار دهید و بهترینِ آن‌ها را به منظور برخورداری از عشقی ایمن برگزینید. اما زندگی این‌گونه نیست! زندگی همانند داستان‌هایی نیست که در آن خاطرخواه‌ها یکی پس از دیگری از راه می‌رسند. آن‌جا که امر امکان‌ناپذیر مغلوب می‌شود عشق آغاز می‌شود
bfs
در عشق، مسئله بر سر دانستن این مطلب است که آیا دو فرد قادرند تفاوت را مدیریت کنند و آن را سازنده گردانند؛ در سیاست، مسئله بر سر پی بردن به این قضیه است که آیا شماری از مردم یا در واقع انبوه مردم توانایی ایجاد برابری را دارند؟ درست همان‌طور که در سطح عشق هدف خانواده اجتماعی کردن تظاهرها و آثار عشق است، در سطح سیاست نیز هدف از قدرت دولت فرونشاندن اشتیاق و تعصب توده است. همین رابطه بحث‌انگیز میان سیاست و عشق نیز وجود دارد: میان سیاست به مثابه طرز تفکر جمعی و عملی و قدرت به عنوان ابزار مدیریت و نظارت در اختیار دولت همان رابطه بحث‌انگیزی موجود است که میان عشق به منزله نوعی ابداع عنان‌گسیخته «دو» و خانواده به مثابه واحد بنیادی مالکیت و خودمحوری.
bfs
من به هیچ وجه خصلت دنباله‌ای عشق یا، به عبارت دیگر، عدم خودمختاری آن را انکار نمی‌کنم. لحظات، آزمون‌ها، وسوسه‌ها و نمودهایی در کارند و هر بار شما باید «صحنه دو» را از نو به اجرا در آورید و تعابیری برای یک اعلام جدید بیابید. پس از نخستین اعلام، عشق نیز باید «از نو اظهار شود» . و بدین دلیل است که عشق خاستگاه بحران‌های وجودی خشونت‌آمیز نیز هست، مانند تمامی فرایندهایی که با جستجوی حقیقت سر و کار دارند. وانگهی، از این منظر شباهتی چشمگیر میان سیاست و عشق نیز وجود دارد.
bfs
بنابراین، عشق به لحاظ ذهنی قدرتمند می‌ماند: یکی از آن تجارب نادر که، بر اساس شانس حک‌شده در لحظه، مبادرت به اعلام جاودانگی می‌کنید. «همیشه» واژه‌ای است که برای اعلام جاودانگی به کار می‌رود. چرا که نمی‌دانید «همیشه» به چه معناست یا برای چه مدت طول می‌کشد. «همیشه» یعنی «به طور ابدی» . «همیشه» صرفا تعهدی است در حصار زمان، زیرا فقط کلودل بر این باور است که عشق فراسوی زمان و در جهان اعجاب‌آور پس از مرگ نیز تاب می‌آورد. اما عشقی که جوهر و ذاتش وفاداری است، البته در معنایی که من برای وفاداری قائل می‌شوم، اثبات می‌کند که جاودانگی چگونه می‌تواند در دوران زندگی دوام بیاورد. در یک کلمه: با خوشحالی و شادمانی. بله، خوشحالی در عشق گواهی است بر این‌که زمان قادر به وفق یافتن با جاودانگی است. و شما هم می‌توانید مصادیق دیگری را در احساس شور و شوق سیاسی هنگام شرکت در کنشی انقلابی، کیف و لذتی که از مشاهده آثار هنری حاصل می‌شود و تجربه شادمانی و سرمستی زایدالوصف در پی درک عمیق معنای یک تئوری علمی بیابید.
bfs

حجم

۵۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۹۵ صفحه

حجم

۵۲٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۹۵ صفحه

قیمت:
۳۹,۰۰۰
۲۳,۴۰۰
۴۰%
تومان
صفحه قبل
۱
۲صفحه بعد