- طاقچه
- داستان و رمان
- رمان
- کتاب شاعر
- بریدهها
بریدههایی از کتاب شاعر
۴٫۳
(۳۱)
من به رسانهها بهعنوان رکن ضروری هر جامعهٔ آزاد احترام میذارم. از نظر من بیمسئولیت بودنشون که بیشتر اوقات هم توی ذوق میزنه، قابل سرزنشه.
zohreh
احساسم احتمالاً شبیه احساس فیلمنامهنویسی بود که بالأخره فیلمش را روی پردهٔ سینما میبیند. قبلاً همهٔ اینها بهعنوان مشتی احتمالات بعید در دفترچه یادداشت و رایانه و ذهن من پنهان بود.
zohreh
من در دنیایی از ناله وشیون،
تنهای تنها به سر میبرم و
روح و روانم راکد و ایستاست
zohreh
من همیشه معتقد بودهام که زنان زیبا میدانند و درک میکنند که همواره زیر نظر هستند.
zohreh
زن در قسمت راست آسانسور ایستاده بود و ما گرفتار سکوت عذابآوری شده بودیم که همیشه وقتی غریبههایی در آسانسور نزدیک به هم هستند، حکمفرما میشود.
zohreh
خداوندگارا، شکرت! بحران…
خطر رفع شد، و بیماری دیرپا
از سر گذشت… و تب،
فراخوان زندگی، عاقبت
بر قلهٔ ظفر نشست.
zohreh
در خواب و خیال شبی تاریک
رؤیای لذتی ازدسترفته را میبینم
اما رؤیای بیداریام در روشنایی
مرا دلشکسته و اندوهگین میکند
zohreh
مرگ در دل آن موج زهرآلود بود،
و در گورِ مناسب شکافِ عمیقِ آن
zohreh
اما وقتی شب پردهٔ سیاهش را
بر آن نقطه میافکند، بر سرتاسر آن،
و نسیم رمزآلود نالهکنان میوزد،
آنگاه… آه، آنگاه، من
در وحشت دریاچهٔ تنها، بیدار میشوم
zohreh
آلن پو نوشته بود: «من در دنیایی از شکوهها/ تنهای تنها به سر میبرم/ و روح و روانم/ راکد و ایستاست.»
zohreh
من از آن آدمها نبودم که از تنهایی یا تاریکی بترسم. ده سال بود که تنها زندگی میکردم، حتی بهتنهایی در پارکهای ملی چادر زده بودم و در صحرا و بیابان راه پیموده بودم تا سوژهای به دست بیاورم.
zohreh
احساس کردم به او اعتماد دارم. شاید چون همیشه بهراحتی میشود به کسی که همان کاری را انجام داده است که خود آدم انجام میدهد، اعتماد کرد.
zohreh
زمانی کتابی دربارهٔ یک خبرنگار خوانده بودم که نویسندهاش هم خبرنگار بود و زندگی را همچون دویدن در جلوی دستگاه خرمنکوب توصیف کرده بود. فکر کردم این صحیحترین توصیفی بود که تاکنون خوانده بودم.
zohreh
همیشه وقتی من با کسی برخورد میکردم که راه زندگیاش را عوض کرده و حالا به آنسوی خط قدم گذاشته بود، با سکوتی ناراحتکننده دست به گریبان میشدم.
zohreh
میتوانم سرم را برگردانم و به مسیری که طی کردهام نگاهی بیندازم و ببینم که چطور درد و رنج تمام انتخابهای مرا شکل داده است. به روبهرو نگاه میکنم و میتوانم ببینم که درد و رنج مرا به کجا میبرد. درواقع من دیگر در طول مسیر گام برنمیدارم. راه من است که در زیر پایم به جلو میرود، مرا با خود حمل میکند، همچون تسمهای بزرگ در طول زمان، و مرا به اینجا آورده است.
zohreh
درد و رنج ما مسیری است که انتخابش میکنیم و در آن ره میسپاریم. درد و رنج زمینه را برای هر کاری که میکنیم و هرآنچه میشویم، فراهم میکند. بنابراین، ما به روی آن آغوش میگشاییم. ما آن را بررسی میکنیم و به دلیل معصومیت و بیگناهیاش، عاشق آن هستیم. ما هیچ راه چارهٔ دیگری نداریم.
zohreh
رنجکشیدن شور و شوق من است، مذهبم است؛ هرگز مرا ترک نمیکند؛ مرا هدایت میکند؛ خودِ من است.
zohreh
آدم گاهی بهگونهای خاص، بهگونهای پرشور، عاشق رنجکشیدن است.
zohreh
ما دربارهٔ آنچه ما را میترساند، مطالعه میکنیم. ترس باعث فروش روزنامهها و محبوبیت برنامههای تلویزیونی میشود.
zohreh
هرگز موقع برخورد با پلیس راحت نبودم، حتی با اینکه دنیای آنها مجذوبم میکرد. همیشه احساس میکردم ممکن است به چیزی در من ظنین شوند؛ به چیزی بد و ناخوشایند. عدهای میگفتند این نقطهضعف من است.
zohreh
حجم
۵۵۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۵۷۶ صفحه
حجم
۵۵۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۵۷۶ صفحه
قیمت:
۲۹,۹۰۰
تومان