بریدههایی از کتاب یادداشت های امیراسدالله علم (دفتر اول)
۴٫۵
(۶۵)
اصولاً این كه من پس از آن كه همه جادهها را صاف كردم، از كار بركنار شدم وكار را به ( حسن) علی منصور كه شب انتخابات تهران از خانه وزیر مختار آمریكا به من تلفن و التماس میكرد كه دستور بدهم در لیست انتخاب شدگان قدری بالا بیآید و به نمره یك نزدیك بشود و واقعاًً نوكر آمریکاییها بود، دلیلی غیر از این ندارد.
پوریا
بعد از قضیه پانزدهم خرداد ــ در آن روز من دستور شدت عمل و تیراندازی دادم و رجاله را متفرق كردم ــ
پوریا
از اخبار دیگر این كه شیخ بحرین، شیخ عیسی آل خلیفه به ایران آمد. پس از دویست سال! نخستوزیر و من به فرودگاه رفتیم. والاحضرت شاهپور غلامرضا از طرف شخص شاهنشاه آمدند. در فرودگاه خندهام گرفته بود، زیرا تا همین اواخر ما همه در گفت وگو و مكاتبه او را شیخ غاصب بحرین میگفتیم و حالا مهمان عزیز ما بود. اینجا ناهاری در حضور شاهنشاه خورد و شاهنشاه از او بازدیدی فرمودند و عصر چای خوردند. اولین دفعه است كه شاهنشاه از یكی از شیوخ بازدید میفرمایند. وقتی من عرض كردم برای او زیادی است، فرمودند میخواهم نوچه ما بشود.
پوریا
بعد از اعلیحضرت ناچار برای اینكه ولیعهد پایههای تخت خودش را محكم بكند، احتیاج به سه چیز مهم دارد: یكی هوش و عقل فوقالعاده و مشاور خوب و فهمیده و طرف اعتماد، دیگری نفوذ زیاد در ارتش و سومی پول. فرمودند، خدا بزرگ است. عرض كردم، صحیح است ولی فراموش نفرمایید كه شما پس از رفتن اعلیحضرت فقید هفتاد میلیون تومان در اختیار خود داشتید كه معادل هفتصد میلیون تومان امروز است و این پول به شاهنشاه خیلی قدرت داد، در آن ایامی كه نه از نفوذ رضاشاه چیزی مانده بود و نه از ارتش رضاشاه. فرمودند، مردم ایران دوستم داشتند و نگاهم داشتند. عرض كردم این صحیح است، مردم احساس كردند كه در حال خطر و تجزیه هستند و دور شما جمع شدند، ولی همان مردم هم دور مصدق جمع شدند تا جایی كه شما مجبور شدید ایران را ترك كنید. فرمودند، و همان مردم دوباره مرا خواستند
پوریا
فرمودند، نمیخواهم هیچ ماتركی داشته باشم. چیز مختصری برای بچهها میگذارم و بقیه را هم به مردم میبخشم. عرض كردم بنیاد پهلوی و كاخ مرمر چندین میلیون دلار است ــ در حدود صد و پنجاه میلیون دلار ــ كه شاهنشاه بخشیدهاید. فرمودند، به این نتیجه رسیدهام كه نباید هیچچیز داشته باشم، فقط تا زنده هستم، ضمن خدمت میخواهم تا آنجا كه ممكن است به من بد نگذرد. عرض كردم شما ملائكه هستید كه خداوند به عنوان رحمت خود به ایران نازل كرده است
پوریا
راجع به والاحضرت اشرف كه حالا نیویورك هستند و رئیس دلگاسیون ایران در سازمان میباشند و از ریاست مجمع سازمان ملل منصرف شدهاند و میخواهند نماینده دائمی ایران در سازمان بشوند ــ جای سفیر فعلی آقای وكیل ــ فرمودند، این خواهر من دیوانه شده است. چون جوانی او از دست رفته و یائسه شده است، مطامع مالی او هم تأمین شده، حالا هر دقیقه هوسی میكند. من كه نمیتوانم مصالح مملكت را فدای هوس اشخاص بكنم. به او بگو فوری به تهران برگردد... اگر میتواند كار اداری بكند فبها، والّا اگر بخواهد اعتنا به وزارت خارجه نداشته باشد به خیال اینكه خواهر من است، باید منصرف باشد.
پوریا
در اصفهان علیاحضرت شهبانو به ما پیوستند. سر شام، شهبانو شكایت كردند كه یك مجله نوشته است كیك تولد شهبانو در بیرجند دویست لیره تمام شده است و خیلی اظهار ناراحتی از این خبر و از این لوكس فرمودند. شاهنشاه سر میز شام كه نخستوزیر و من هم بودیم، خیلی شدید به شهبانو پریدند و فرمودند كه من از این دماگوژی خوشم نمیآید. چهطور وقتی كه بیرجند بودید، كیك را با كمال میل خوردید و چیزی نگفتید، حالا كه یك روزنامه دو كلمه مزخرف نوشته است، اظهار ناراحتی و نارضایتی میكنید؟ این چه حرف است؟ من خوشم نمیآید. البّته فرمایشات شاه عالی بود ولی من خجالت كشیدم، چون هم نخستوزیر حضور داشت و هم در مورد مهمانی من این حرف پیش آمد. من ناراحت شدم. شهبانو هم خیلی ناراحت شدند.
پوریا
پریشب مأمورین پلیس به یك كاباره كه مظنون به فروختن هروئین است ریخته و آنجا را بستهاند ــ ( كیكلاب) Key Club. بسیار هم كار خوبی كردهاند. به خصوص كه چون صاحب این كلوب یكی از كلفتهای سابق والاحضرت شاهدخت اشرف است، مردم هزار جور حرف مفت میزدند. گویا شاهنشاه اظهار رضایت از این امر فرمودهاند. رئیس شهربانی هم تشویق شده كه مركز هیپیها را بسته. بعد در خیابان ریختهاند و هر كس موی بلندی در سر داشته گرفته، سرش را تراشیدهاند. منجمله چند تن استاد دانشگاه و آرتیست و نقاش و غیره.
پوریا
شاهنشاه فرمودند، اولاً كه عَلَم نمیدانست شما نظری دارید، بعد هم در هر كاری باید دو طرف قضیه را دید، از كجا ( معلوم است نظر) شما كه به این صورت از مادر بچه ــ زن مطلقه ارسنجانی ــ و بچهاش طرفداری میكنید، برخلاف عدل و انصاف نباشد. شهبانو بیشتر آتشی شدند و آنقدر با عصبانیت و بلند حرف میزدند كه من حرفهایشان را میشنیدم. آنقدر داد زدند كه بالأخره شاهنشاه با همه خونسردی از كوره در رفتند و فرمودند، بسیار خوب من كه نمیتوانم برای همچو كاری سر عَلَم را ببرم و گوشی را گذاشتند. بعد با كمال عصبانیت فرمودند، خدا نكند من حالا بمیرم وگرنه این زنهای ناقص عقل كه ما حالا نایبالسلطنه هم قرار دادهایم، با این احساسات تند، سلطنت پسرم را بر باد خواهند داد!
پوریا
با گذشت زمان و بالا رفتن سن، آدمی به آب و خاک خود بیش از پیش خو میگیرد و با آن پیوندی استوارتر پیدا میکند.
افسون
بعد فرمودند، سفیر كه آمد او را بخواه و بگو مصاحبه ( ای) یكی از استادان آكسفورد كرده و خوزستان را جزء كشورهای عرب گفته، و بیبیسی آن را نقل كرده است. به او بگو، خیلی ممنونیم!
پوریا
در راه بازگشت با نخستوزیر صحبت كردم. از اوضاع مالی فوقالعاده نگران بود. گفتم، درست است كه در یك بودجه یك میلیارد دلاری ریخت و پاشهای كوچك چیز مهمی نیست، ولی خلاف اصل است. مثلاً همین كه میفرمایید وزیر خارجه نهصد ساعت واشرون كنستان (Vacheron & Constantin) برای كادو سفارش داده است، هر كس بشنود گوش و چشم خود را از تعجب میگیرد. آخر چرا چنین اجازههایی میدهید؟ این خلاف اصل است.
پوریا
من باید به وسیله كمیسیونها و كمیتههای مخصوصی دائماً وضع جامعه و افكار عمومی و انعكاس آن را نسبت به رژیم بررسی كن. ببینیم مردم راضی یا ناراضی هستند. عدم رضایت آنها از چیست. به چه نحو میشود آنها را رفع كرد؟ شاهنشاه این اجازه را به من نمیدهند. میفرمایند، میخواهی دولت در دولت تشكیل بدهی. این كارها را دستگاههای اطلاعاتی و غیراطلاعاتی دولت میكنند. دیگر تو چه میگویی؟ هر چه عرض میكنم، دولت كه بر علیه خودش گزارش نمیدهد، میفرمایند، ساواك و سرای نظامی كه دولت نیستند.
پوریا
بعد در خصوص اعتقاد مردم به شاه و اینكه چهجور باید این اعتقاد را حفظ كرد، صحبتهایی كردم كه تأیید فرمودند، ولی ماشاءالله به چیزی كه پیله كنند، محال است از سرشان خارج ( شود) و این یكی از گرفتاریهای ماست...
پوریا
شورای امنیت به اتفاق آرا میل مردم بحرین را در داشتن استقلال كامل تصویب كرد. نماینده ایران هم فوری آن را پذیرفت. خندهام گرفته بود؛ گوینده رادیوی تهران طوری با غرور این خبر را میخواند، كه گویی بحرین را فتح كردهایم. ولی این خنده، به آن معنی نیست كه من با این كار مخالفت دارم. شاید ( درباره) طرز اجرای آن، یا در اصل مطلب كه همهی اقلیتهای ایرانی در همه شیخنشینها به رسمیت شناخته بشوند، ... حرف داشته باشم. ولی حال كه آن نشد با این راه حل موافق هستم. غیر از این نمیشد.
پوریا
امشب راجع به بحرین با یكی از دوستان در منزل خودم صحبت میكردیم. باید بگویم وضع نظرخواهی در آنجا خلاف اصول بود، یعنی رفراندوم نبود. سئوال از جمعیتها و باشگاهها و اشخاص مختلف بود. این خلاف اصل است، ولی شیخ هم به غیر از این تن درنمیداد، زیرا از عوامل مخالف خودش میترسید. حال نمیدانم در ازاء این گذشت، ما جزایر تنب و ابوموسی را میگیریم؟ به هر حال باید بگیریم. راستی وقتی در جنوب بودم از روی این جزایر پرواز كردم، هیچ چیز در آن نیست. تنها اگر به دست دشمن بیفتد، بد است و مزاحم ما خواهد بود.
پوریا
و واقعاًً مردم هم رشد آن را ندارند كه قابل حكومت دموكراسی باشند. به قول شاهنشاه، اگر قرار باشد در ایران حكومت دموكراسی واقعی برقرار گردد، بیست و هفت میلیون جمعیت ایران، بیست و هفت میلیون رأی مختلف و مخالف یكدیگر میدهند. این امر را من وقتی رئیس دانشگاه پهلوی بودم و در مركز انتلكتوئل ایران بودم به تجربه دریافتم. پس راه چاره ایران، چنان كه حال اتفاق افتاده است، داشتن پادشاهی باهوش، مدبر، روشنبین، عاقل، با انصاف و عادل است.
پوریا
من مجموعاً شهبانو را نسبت به آینده نگران دیدم. حق هم دارد. فرزند دلبند و نورچشم او باید در آینده شاه بشود و هر عملی بر ضرر رژیم بر ضرر اوست. من هم مكرر به ایشان عرض كردهام، با آنكه معتقدم سلطنت در ایران با توجه به سنن ملی كه ما داریم هنوز تا لااقل دویست سیصد سال دیگر طرف احتیاج مبرم كشور است، ولی حقیقت این است كه سلطنت در دنیا رنگی ندارد. آن هم سلطنت موروثی! یعنی خلاف عقل و منطق است. به چه مناسبت فرزند بزرگ شاه باید مالك جان و مال مردم باشد؟ مگر آنكه شاه سلطنت بكند نه حكومت. آن هم در ایران ممكن نیست، یعنی به محض آنكه شاه به سلطنت كردن قانع شد، فاتحه خودش را خوانده است. مثل احمدشاه قاجار و امثالهم.
پوریا
بعد فرمودند مسئله بحرین دارد حل میشود. با كمال آقایی و بزرگواری فرمودند، " حالا كه من و تو هستیم آیا فكر میكنی در آینده ما را خائن خواهند گفت، یا چنان كه معتقدم و اغلب سیاستمداران دنیا هم معتقدند، من كه حاضر به حل مطلب بحرین شدم، خواهند گفت كار بزرگی انجام دادیم و این منطقه از دنیا را از شر كشمكشهای پوچ و بالنتیجه نفوذ كمونیسم نجات دادیم؟" من عرض كردم... كه صرف ادعای ما بر این جزیره معلوم نبود و معلوم نیست كه برای ما منتج به نتیجه میشد. بر فرض كه آن را به تصرف میآوردیم، یك دردسر دائمی و كشمكش با جمعیت عرب آنجا، مضافاً به یك خرج دائمی و همیشگی ( میبود) ، زیرا كه دیگر نفت آنجا كه ته میكشد. برای هر نوع نگهداری آن باید خرج كرد، اعم از مخارج نظامی و اداری. بعد هم كشمكش دائم با دنیای عرب
پوریا
بعدازظهر به كاخ گلستان برای جشن سالروز تولد حضرت امام عصر رفتم. من در جلسات مذهبی دربار معمولاً شركت نمیكنم. چون وقت ندارم. دكتر باهری معاون من میرود و ترتیب پذیرایی مردم را كه خیلی هم استقبال میكنند میدهد. ولی این عید به خصوص را مرتب میروم كه خودم را از جرگه بهاییها كاملاً مشخص و متمایز بكنم. این بهاییهای بیوطن در همه شئون رخنه كردهاند. مخصوصاًً مشهور است كه نصف اعضای دولت بهایی هستند و مردم از این بابت خیلی ناراضی هستند. سپهبد ایادی طبیب مخصوص شاهنشاه كه متأسفانه مشهور بهایی است. از این حیث شاهنشاه خیلی صدمه میخورد.
ناصر
حجم
۸٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۰۲۷ صفحه
حجم
۸٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۰۲۷ صفحه
قیمت:
۲۳۱,۰۰۰
۱۱۵,۵۰۰۵۰%
تومان