بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هفته‌ چهل و چند | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب هفته‌ چهل و چند

بریده‌هایی از کتاب هفته‌ چهل و چند

۴٫۳
(۲۰۷)
وقتی مادر می‌شوی برای انجام هر کاری جز مادری به دیگران مدیونی.
صلوات
دلم نمی‌خواهد زود بزرگ شود و در دام رقابت‌های پرفشار درسی بیفتد.
صلوات
کتاب‌های متنوعی دربارهٔ تربیت کودک خوانده بودم که هر کدام سبک و روش خاص خودشان را داشتند. اما همیشه گوشهٔ ذهنم این بود که هیچ کس بچه‌داری را با کتاب خواندن یاد نمی‌گیرد و آخرش آن‌جور که خودش تربیت شده با فرزندش رفتار می‌کند
alireza
من بچه و زندگی پنهان در پستوی خانه نمی‌خواستم. بچه‌ای نمی‌خواستم که از آدم‌ندیدگی خودش را پشت من قایم کند.
کتاب ناب
این روزها دارم تمرین می‌کنم استرس و فشار ناشی از وظایف مرتبط با مادری را نه با عبور سریع از آن‌ها که با اختصاص وقتی برای تفریح شخصی‌ام کم کنم.
hanimobed
برایم کاملاً روشن شد بچه‌ها بیش از هر چیز تابعی از رفتار والدین‌شان هستند نه آموزش‌های آن‌ها. خیلی خوب این الگوها را می‌فهمند، بدون آن‌که لازم باشد چیزی یادشان بدهی.
رحیل
بچه‌دار شدن و بچه داشتن، نه تنها هیچ جای پلن جامعه‌شناسی آکادمیک ما نبوده و نیست، اصلاً هیچ جای سبک زندگی امروزمان هم نیست. در دنیایی که کسب مهارت درسی و شغلی و پیمودن مدارج با نفی خانواده همراه است، بچه داشتن یعنی میل به کنار گذاشته شدن. میل به این‌که در شمار کسانی حساب شوی که کلیشه‌ای‌ترین تفکرها در موردشان وجود دارد. زنان بچه‌دار و خانه‌داری که تنها به روزمرگی مشغول‌اند و از این مسابقهٔ اقتصادی و اجتماعی کیلومترها فاصله دارند. نه فضای اجتماعی‌ای بهشان اختصاص داده شده و نه محیط‌های کاری و تفریحی دارند و نه هیچ تسهیلاتی برایشان در نظر گرفته شده است.
malihe
قبل‌ترها مادرها در چشمم عمارتِ نگرانی‌های بی‌مورد بودند. سرای محبت‌های به چشم نیامده. خانه‌ای معمولی انباشته از ترس‌ها و بکن و نکن‌ها. در که باز شد، داخل که شدم، قلب سرخ خانه‌ها را که دیدم، دلم مدام برای مادرم تنگ می‌شد. مادرِ عرفان در قلبم هزار بار عزیزتر شده بود. دلم می‌خواست دست شهلای چموش نوجوانی‌ام را بگیرم، از در ردش کنم، عمارت مادرانگی مادر را نشانش بدهم. بعد زمان برگردد و دوباره برای مادرم دختری کنم. جوری دیگر.
صلوات
مدت زیادی گذشت تا بتوانم یاد بگیرم خودم باشم؛ با هر سؤالی آن‌قدرها به هم نریزم و خودم را با کسانی که از اوضاع زندگی‌شان خبر ندارم، مقایسه نکنم.
صلوات
برای من دوران مادری پایان بارداری جسم و آغاز آبستنی ذهن از انواع دغدغه‌ها است.
صلوات
بیشتر مادرهای نی‌نی سایت می‌گفتند اولین حرکت‌های جنین شبیه بال زدن پروانه است اما من هر چه دقت می‌کردم هیچ پروازی حس نمی‌کردم. پزشکم خیالم را راحت کرد و گفت هنوز دیر نشده و منتظر بمان. ناگهان چیزی شبیه سکسکه حس کردم. دلم می‌خواست به همهٔ مامان‌های سایت بگویم این اتفاق برای من شبیه خواب یک سنجاقک بود، وقتی لحظه‌ای بیدار شده باشد و دوباره به خواب رفته باشد. تاریخ پیام‌های اتاق گفتگو را که دیدم فهمیدم آن مادران حالا دغدغه‌هایشان فرق کرده است. لابد دارند دنبال دبستان خوبی می‌گردند. مخاطب خاموش اتاق باقی ماندم.
صلوات
باید یاد می‌گرفت کسانی که لبخند می‌زنند لزوماً فرشته نیستند.
حُمی
باید می‌توانستم خطاهایش را ببینم و بدون آسیب رساندن به روح لطیفش متوجهش می‌کردم عملش خطا بوده و درستش کدام است. شاید پیچیده‌ترین کار همین بود که با همهٔ عشقی که به او داشتم و دارم، می‌خواستم او را با چارچوب‌های حداقلیِ انسان بودن آشنا کنم. خودمانیِ این چارچوب‌ها می‌شود همان بکن‌نکن‌های همیشگی. خدا می‌داند برقراری توازن میان این دو حال عقل و دل چقدر می‌تواند دشوار باشد.
صلوات
مادرانگی برایم دورهٔ خودسازی شده.
صلوات
در لباس سنتی آلمان جای گره پیش‌بند خانم‌ها معنا دارد. گره پشت یعنی بیوه، راست یعنی متأهل و چپ یعنی مجرد.
کتاب ناب
در کمتر قصه‌ای دیده‌ام که کودکان را با تلخی آشنا کنند. این‌که می‌گویم تلخی یعنی همهٔ زشتی‌ها، نابرابری‌ها و رنج‌ها که گروه زیادی از کودکان در بیشتر جوامع با آن درگیر هستند. کودک را باید با سیاهی آشنا کرد تا تمام زشتی‌ها و نابرابری‌ها را حس کند.
کتاب ناب
برای من دوران مادری پایان بارداری جسم و آغاز آبستنی ذهن از انواع دغدغه‌ها است.
کتاب ناب
اصلاً کی گفته پدر و مادر بچه را تربیت می‌کنند؟ تا این‌جا که بر عکس بوده است. ما داریم یاد
کتاب ناب
مهم نیست بقیهٔ روز چه گذشت اما طول کشید تا دخترهایم یاد گرفتند چطور بدون هنرنمایی روی کل زندگی‌مان نقاشی بکشند و من هم یاد گرفتم چطور بدون این‌که سکته کنم برایشان بساط نقاشی را آماده کنم.
z.taghipour
یک‌سوم اتاق مثل یک منطقهٔ مقدس خالی بود و باقی در تصاحب کارتن‌ها مانده بود. "یعنی این دختر منه؟!" وسط قلبم جایی در عمیق‌ترین رگ‌ها تیر می‌کشید. شانهٔ راستم را تکیه دادم به چارچوب در. "این دختر منه!" گونه‌هایم گر گرفت. یک دسته پرندهٔ کوچک توی دلم پر می‌زدند. مادر سوفیا را در کنج‌ترین بخش اتاق خوابانده بود.
معجزه ی سپاسگزاری

حجم

۲۳۹٫۳ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۲۷۸ صفحه

حجم

۲۳۹٫۳ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۲۷۸ صفحه

قیمت:
۱۳۹,۰۰۰
۱۱۱,۲۰۰
۲۰%
تومان