بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب هفته‌ چهل و چند | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب هفته‌ چهل و چند

بریده‌هایی از کتاب هفته‌ چهل و چند

۴٫۳
(۲۰۷)
آدم وقتی مادر می‌شود دیگر نمی‌تواند هر وقت دلش خواست دعوای زن و شوهری بکند، ناامید بشود یا گریه کند. این مسئولیت بیش از هر چیز آدمیزاد را به واقعیت نزدیک می‌کند و هیچ چیز بهتر از رها شدن از دامن عدم بلوغ، توهمات بی‌اساس و غرق شدن در منویات شخصی نیست. مادر شدن به آدم یاد می‌دهد چطور مسئولیت‌پذیر باشد، طوری که بخواهد زنده بماند و برای قد کشیدن فرزندش درست زندگی کند.
صلوات
اصلاً کی گفته پدر و مادر بچه را تربیت می‌کنند؟ تا این‌جا که بر عکس بوده است. ما داریم یاد می‌گیریم و زندگی سویهٔ دیگری از خودش را نشان‌مان می‌دهد. خدای خوشگذرانی‌های کوچک این‌جا توی آشپزخانه نشسته و می‌گوید "بیا صدابازی کنیم." توی دلم صدایی می‌گوید "آی خدا جان، چقدر بچه داشتن خوب بود."
z.taghipour
"یادگیری در لحظه‌های واقعی زندگی اتفاق می‌افتد."
narges M
جذابیت آن کتاب برایم به خاطر بریدهٔ سخن نویسنده بود که پشت جلد کتاب دربارهٔ ادبیات متعهد حرف زده بود. "کودکان را به قصه‌های مبتذل عادت داده‌اند. در کمتر قصه‌ای دیده‌ام که کودکان را با تلخی آشنا کنند. این‌که می‌گویم تلخی یعنی همهٔ زشتی‌ها، نابرابری‌ها و رنج‌ها که گروه زیادی از کودکان در بیشتر جوامع با آن درگیر هستند. کودک را باید با سیاهی آشنا کرد تا تمام زشتی‌ها و نابرابری‌ها را حس کند. ما را زیادی سرگرم کرده‌اند. باید مواظب کودکان باشیم."
...
خوشحال شد. نفهمیدم از این‌که سؤالش برایم مهم بوده خوشحال است یا به خاطر شنیدن جواب مشتاق شده. به‌هرحال قصد نداشتم خیلی زود جواب سؤال را کف دستش بگذارم و پاسخ درست را بهش بدهم. کافی است بچه‌ها بفهمند ما جواب‌شان را می‌دانیم، آن وقت دیگر نیازی به کنکاش و جست‌وجو نمی‌بینند، فکر نمی‌کنند و البته لذت پیدا کردن پاسخ را هم نمی‌چشند.
mdp
در دنیایی که کسب مهارت درسی و شغلی و پیمودن مدارج با نفی خانواده همراه است، بچه داشتن یعنی میل به کنار گذاشته شدن. میل به این‌که در شمار کسانی حساب شوی که کلیشه‌ای‌ترین تفکرها در موردشان وجود دارد. زنان بچه‌دار و خانه‌داری که تنها به روزمرگی مشغول‌اند و از این مسابقهٔ اقتصادی و اجتماعی کیلومترها فاصله دارند. نه فضای اجتماعی‌ای بهشان اختصاص داده شده و نه محیط‌های کاری و تفریحی دارند و نه هیچ تسهیلاتی برایشان در نظر گرفته شده است.
صلوات
خیلی زود فهمیدم بچه قاعده و اصول سرش نمی‌شود. یک موجود مختار انتخاب‌گر است که حتی تو به شیوهٔ دلخواهت هم نمی‌توانی سیرش کنی، چه رسد به این‌که بخواهی قوانین و اصولت را روی او پیاده کنی.
صلوات
" موهای سیاهش را چنگ می‌زنم و هی نگهش می‌دارم که از زیر دوش در نرود. این موها طلایی شوند، چه شکلی می‌شود؟ نکند موهایش را بگذارد آواتار تلگرامش؟ بعد هی راه به راه بیایند بگویند... هیچ‌کس حق ندارد جز خودم قربان‌صدقهٔ این موها برود.
یا فاطمة الزهرا
تمام سایت‌های معروف و مداح‌های مختلف را زیر و رو کردیم. هیچ. حتی یک مولودی شاد و ریتمیک که وسطش مداح به روضه گریز نزند پیدا نکردیم.
یک مشکل لاینحل، sky
مادرانگی برایم دورهٔ خودسازی شده.
• Khavari •
دیدم سنا رنگ سبز را کف دستش ریخته، دارد مشتش را فشار می‌دهد و رنگ از لای انگشت‌هایش بیرون می‌زند و می‌خندد. خواستم دست سنا را پاک کنم، دیدم ساره دستش را توی آب وسط سفره شسته و دارد توی هوا تکانش می‌دهد و افشرهٔ رنگ آبی روی فرش و مبل و سر و صورت من و آینه می‌پاشد. ساره مدام تکرار می‌کرد "اصلاً نگران نباش، اینا برای شروع و تمرینه مامان."
فطرس
ضعف سیستم آموزشی‌مان در آموختن مهارت‌های زندگی، ما را به افرادی تبدیل کرده که ناگهان با مسائل زندگی و بچه‌داری مواجه می‌شویم، بی آن‌که بدانیم چه انتخاب‌هایی داریم.
• Khavari •
قهر و محرومیت را جایگزین تنبیه بدنی کرده‌ام و در کمال تعجب به نتایج رضایت‌بخشی رسیده‌ام
صلوات
وقتی در یک موقعیت بچه‌داری گیر افتاده‌ای و به راهکارهای روان‌شناختی موجود تن نمی‌دهی، دیگران مثل آدم‌فضایی‌ها باهات برخورد می‌کنند.
صلوات
بچه، مادر همیشه‌نگرانِ به فکر شکم نمی‌خواست. دوستی می‌خواست که بتواند باهاش حرف بزند و همراهی می‌خواست که کنارش باشد.
hanimobed
. پتو را کشید رویش و توی خواب و بیداری گفت "کاش عید غدیل نره خونه‌شون." نگاهش کردم. دست بردم توی موهایش. عروسک بزرگ آرزوهایم خوابیده بود.
mb
قصهٔ دوم را هم که تمام می‌کنم تازه از تختش آویزان می‌شود رو به پایین. چشم‌های تیله‌ای سیاهش برق می‌زنند و در همان تاریکی دلم را می‌برند. می‌خندد و بدون این‌که کوچک‌ترین تصمیمی برای خوابیدن داشته باشد با خوشحالی روی تختش بپربپر می‌کند و داد می‌زند. "حالا لالایی بخون، حالا لالایی بخون." شروع می‌کنم به خواندن لالایی‌های "مصطفی رحماندوست" که خودش سی‌دی‌اش را به وروجک هدیه داده است. دم می‌گیرد و چلپ‌چلپ دست‌های کوچکش را به هم می‌کوبد. چیزی به لبریز شدن کاسهٔ صبرم نمانده. دلم شور می‌زند. همهٔ کارهایم روی هم تلنبار شده. کتابی که برای ترجمه‌اش قرارداد بسته‌ام باید تا حالا پرونده‌اش بسته می‌شد اما هنوز به نیمهٔ راه هم نرسیده و اصلاً نمی‌دانم از کجای بیست و چهار ساعت شبانه‌روز می‌توانم سه چهار ساعت مفید برای خودم دست و پا کنم.
آیه
فکر می‌کند موفق شده پروژهٔ خواب را کلاً ماست‌مالی کند. این بار دیگر نمی‌توانم خودم را کنترل کنم و داد می‌کشم. "وای به حالت اگه چشمات رو باز کنی." با نامردی شروع می‌کنم به خواندن لالایی غمگینی که می‌دانم اصلاً طاقت شنیدنش را ندارد. سریع بغض می‌کند و می‌گوید "مامان این رو نخون، چشمام می‌شوزه." اما این بار جرئت نمی‌کند چشم‌هایش را باز کند و من می‌خوانم "لالا لالات کنم خوابت نمی‌آد، بزرگت می‌کنم یادت نمی‌آد..." پلک‌هایش را محکم روی هم فشار می‌دهد که یعنی خواب است و قطرهٔ درشت اشکی از چشمش روی دستم می‌افتد. دلم کباب می‌شود اما چاره‌ای ندارم، جواب ناشر را نمی‌توانم بدهم. آرام‌آرام ادامه می‌دهم تا سرانجام دست کوچکش توی دستم رها می‌شود. شبیه یک فتح بزرگ است. سرش را می‌بوسم و می‌خوابانمش توی تختش و می‌روم سراغ لپ‌تاپم. ساعت از یک گذشته. چشم‌هایم می‌سوزند. نوشته‌ها را درهم برهم می‌بینم.
آیه
کلیشه‌های زنانه و دخترانگی که از کودکی آن‌قدر بدیهی می‌شوند که شکستنش در بزرگسالی غیرممکن شود.
فطرس
بچه‌ها بیش از هر چیز تابعی از رفتار والدین‌شان هستند نه آموزش‌های آن‌ها. خیلی خوب این الگوها را می‌فهمند، بدون آن‌که لازم باشد چیزی یادشان بدهی
صلوات

حجم

۲۳۹٫۳ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۲۷۸ صفحه

حجم

۲۳۹٫۳ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۲۷۸ صفحه

قیمت:
۱۳۹,۰۰۰
۱۱۱,۲۰۰
۲۰%
تومان