بریدههایی از کتاب خط انتقال معارف
۳٫۸
(۱۰)
وقتی که آگاه شدی که خدا، رنجها و گرفتاریهایت را میخرد و رب تو همراه تو هست، اینجا حتی اگر راه بر تو سخت شد، حتی اگر همراهها بر تو آشفتند، دیگر چه باکی داری؟ چه کم خواهی آورد؟
Mousavi.morteza
حضرت علی در خطبه ۱۷۳ میفرمایند: «أَیهَا النَّاسُ إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الاَْمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَیهِ وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللَّهِ فِیهِ»؛ کسی به امر ولایت سزاوارتر است که نیرومندتر و قویتر باشد و امر خدا را بداند که چیست، نه حکم خدا را. حکم خدا را خیلیها میدانند، ولی هنگام تزاحمها و تعارضها در متن زندگی و در متن معاشرتها، نمیدانند حکم کدام است،
عباس
خدا شاهد است که من یک موقع شش ماه برای رسیدن به یک چیزی دعا میکردم، بعد، یک سال دعا میکردم که از آن نجات یابم. خیلی حرف است!
Mousavi.morteza
گاهی میخواهید با کسی حرف بزنید، میبینید میرود و محل نمیگذارد. من خودم هم زیاد مبتلا شدهام و هم مبتلا کردهام؛ یعنی طرف میخواهد حرفش را بزند، فرصتی میخواهد، اما تو نمیایستی! حتی او توقف میکند، میبیند رفتهای، در حالی که خدا مینشیند. خدا جلیس است. با تو میایستد. «یا جلیس الذاکرین». همین که تو او را به یاد میآوری و میفهمی خدایی هم هست و میفهمی منهای همه این درهایی که زدهای و بنبستهایی که دیدهای و باختهایی که دادهای، منهای همه اینها، او هم هست. همین که او رابه یاد میآوری، او با دل تو مینشیند. جلیس الذاکرین است. این کلمه خیلی شیرین است!
Mousavi.morteza
عیادت و سرکشیدنهاست. اینکه به مریض برسی. من به خاطر این که به دو ساعت درسم برسم و درسم به هم نخورد، استاد یا همکلاسی خودم را که سه هزار ساعت درس متراکم است با گلو درد رها میکنم. او با گلو درد میمیرد و یا تنهای تنها و گرفتار هزار بغض و خستگی میشود که چه؟ که من منظم هستم؟ این نظم است؟ حفاظت از یک ساعت و از دست دادن چهار هزار ساعت، این نظم است؟ این خود خواهی است.
Mousavi.morteza
باید به این نکته توجه کنی که تو مسیطر نیستی، وکیل نیستی؛ که مبشّر، مذکر و معلّمی. همین و همین. تو آمدهای آدمها را نقد کنی، خواستند بیایند، نخواستند نیایند. تو آمدهای ایجاد زمینه کنی، نیامدهای که آدمها را بسازی، بین این دو خیلی فرق است. یک وقت میگویم آمدهام آدمها را بسازم، بعد نگاه میکنم میبینم هیچ کس ساخته نشده، در نتیجه میگویم: خاک بر سرم! بیچاره شدم! و...، بعد نتیجه میگیرم که دیگر کاری نکنم! نه! چه کسی گفته تو باید آدم بسازی؟ تو آمدهای وجودهایی را نقد کنی؛ «لست علیهم بمصیطر»، «لست علیهم بوکیل»، «انما انت منذر».
Mousavi.morteza
استمرار حرکت، مهمتر از سرعت حرکت و مهمتر از حجم حرکت است. تو ممکن است جریان بزرگی را راه بیندازی، ولی ادامه یافتن آن مشکل است؛ که: «قَلِیلٌ مَدُومٌ عَلَیهِ خَیرٌ مِنْ کثِیرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ؛ کمِ مستمر در این جریان کارسازتر و مهمتر است.
Mousavi.morteza
تعلقها مشکل ساز است. آدم را گرفتار میکند و نمیگذارد آدم وافی باشد. نمیگذارد انسان به آنچه میگوید وفا کند و سرشار باشد. نمیتواند روی تعهدهایش بایستد. تعلق، تعهد شکن است و این مشکلساز است.
Mousavi.morteza
یکی از مراحل مرگ این است که تو از دنیا بیرون بروی قبل از این که بیرون رفته باشی. تو از دنیا بزرگتر شدهای. وقتیکه توسعه پیدا کردی، بسط وجود تو باعث میشود که از این دنیا بیرون بروی، قبل از این که از این دنیا بیرون رفته باشی. کسی که از این دنیا به این نحوه بیرون میرود، دیگر نمیتواند برای این دنیا کار کند، این دنیا برای او محدود است.
رهرو
مالک میگوید: علی آن چنان میرفت که ما میترسیدیم!
عباس
هر اندازه فاصله بگیرد، حذر کند، غصه بخورد، صدمه بخورد، باخته است. باید رفت!
عباس
علم آنها را به راه انداخته و فعال و بیقرار کرده، اینها به دنبال کسانی هستند که مانند خودشان باشند. این بیقراری و مسؤولیت پذیری و فعالیت، مستمر است.
عباس
باید مصونیت در برابر شبهه باشد. اینطور نیست که همه شبههها از دهانها برخاسته باشند. شبهاتی هستند که حتی عمار و سلمان و ابوذر را گرفتار میکنند. شبهاتی که ابوذر را به تبعید و سلمان را به یک مریضی در گردنش و عمار را به گرفتاری و ضربههای عثمان مبتلا کرد، به خاطر این که شک کرده بودند، نه اینکه در علی شک کنند که چه شده؟ نه. شک در اقدار کردند!!
عباس
اگر این بصیرتها را نداشته باشی قطعآ کم میآوری. حتی در موضوعات هم اگر یک بُعد را بگیری، مانند همان داستان حمزه و امیرالمؤمنین میشود؛ به وحشی گفتند چگونه حمزه را صید کردی؟ گفت من در نظر داشتم علی و حمزه را بزنم. علی همه اطراف را مواظب بود و نمیشد او را محاصره و غافلگیر کرد، ولی حمزه مثل تیری بود که فرو میرفت. جلوی من افتاد، از پشت او را زدم.
کسی که جلو میرود باید بقیه خط را هم پاک کرده باشد، وگرنه محاصره میشود. نمیشود مثل تیر در تاریکی فرو رفت، وگرنه آدم را مثل اشکانیان میکشند
عباس
جمع و شمارشها در جامعهای شکل میگیرد که اعتمادها کم میشود، اینجاست که آدمها پیوندشان از یکدیگر بریده میشود و حل مشکل را در جمع کردن مالشان میبینند، جمع میکنند و بسیار هم جمع میکنند.
عباس
اینکه باد خود اینگونه حساب کنم که واقعآ خدا را دوست دارم و او را میخواهم، وقتی که ذکر اولیاء خدا میشود این گونه در دلم توجه میآید، بعد نتیجه بگیرم که: پس این کارهایی را هم که انجام میدهم از اولیای خدا گرفته شده، این درست نیست. این پس، با آن مقدمات نمیخواند.
عباس
بزرگترین پناهگاه است که شیطان در آنجا کمین کند. میگوید تو آدم خوبی هستی، تو همه دلت تسلیم است، تو همه وجودت تواضع است و واقعآ هم هست، ولی نکته مهم این است که معیارها را ندارد، وسعت دید ندارد؛
عباس
مردم سه گروهند: معلم، متعلم و آدمهای پرت و خالی که به دنبال هر صدایی میروند.
f.r
مسأله این نسل، فهم جدیدی است که باید برایش شکل بگیرد و امکان جدیدی است که باید برایش فراهم شود و تشکل جدیدی است که باید پیدا کند. از این جهت باید بیاموزد که تحصیل او، تبلیغ او، کار جدیدی است که باید به آن رو بیاورد.
کاربر ۲۴۸۶۸۸۳
تنها من از تو دور نشدم، تو هم مرا رها و واگذارم کردی. گفتی بروم درها را بزنم، بنبستها را ببینم و تجربه کنم. وقتی از تو نپذیرفتم و هدایت تو را نخواستم، آن وقت تو رهایم کردی.
melika
حجم
۱۰۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱۰۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۷
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
قیمت:
۱۹,۰۰۰
۹,۵۰۰۵۰%
تومان