بریدههایی از کتاب مگس ها
نویسنده:ژان پل سارتر
مترجم:قاسم صنعوی
انتشارات:بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه
دستهبندی:
امتیاز:
۳.۹از ۱۶ رأی
۳٫۹
(۱۶)
زندگی انسانی از آن سوی ناامیدی آغاز میشود
Mohammad
من نه اربابم و نه برده. من آزادی خودم هستم! از همان دم که من را آفریدهای از تعلق داشتن به تو دست برداشتهام
Mohammad
ترس و وجدان ناراحت، بویی دارند که برای مشام خدایان لذتبخش است
Mohammad
اژیست: من رازی ندارم.
ژوپیتر: چرا. همان رازی که من دارم. راز دردناک خدایان و شاهان: آنهم اینکه انسانها آزادند. اژیست، آنها آزادند. تو این را میدانی، و آنها نمیدانند.
Mohammad
اورست: هرچه که بخواهند: آنها آزادند، زندگی انسانی از آن سوی ناامیدی آغاز میشود.
javadazadi
این قاعدهٔ بازی است. مردم به تو التماس میکنند که محکومشان کنی. ولی مراقب باش که فقط بر پایهٔ خطاهایی که برایت اعتراف میکنند دربارهشان داوری کنی: بقیه خطاها به تو مربوط نیستند، و اگر کشفشان کنی این آدمها از تو ناراضی میشوند.
Andrey
رنج را جز با رنجی دیگر نمیتوان مغلوب کرد
Andrey
زندگی انسانی از آن سوی ناامیدی آغاز میشود.
Andrey
آگامنون مرد خوبی بود، ولی ببینید، خطای بزرگی کرد. اجازه نداده بود که اعدامها در ملأعام صورت بگیرد. حیف است. یک دار زدن حسابی، سرها را گرم میکند، اندکی از حساسیت مردم نسبت به مرگ میکاهد. مردم اینجا چیزی نگفتند، چون ملول میشدند و میخواستند یک مرگ فجیع ببینند
Andrey
زندگی انسانی از آن سوی ناامیدی آغاز میشود.
pejman
من نه اربابم و نه برده. من آزادی خودم هستم! از همان دم که من را آفریدهای از تعلق داشتن به تو دست برداشتهام.
pejman
وقتی که هنوز تو را نشناخته بودم کمتر احساس تنهایی میکردم
pejman
ما بهعمد به دنیا نیامدهایم، و همگی از بزرگ شدن شرم داریم.
pejman
میدانم، من با خودم بیگانهام. خارج از طبیعت، مخالف طبیعت، بدون هیچ دستاویزی مگر خودم هستم، ولی به زیر قانون تو باز نخواهم گشت: من محکوم به آنم که قانونی دیگر جز قانون خودم نداشته باشم. به طبیعت تو باز نخواهم گشت: هزار راه در آن کشیده شده که به سوی تو هدایت میکنند، ولی من جز راه خود نمیتوانم راهی در پیش بگیرم. زیرا که، ژوپیتر، من انسانم و هر انسان باید راه خود را ابداع کند. طبیعت از انسان نفرت دارد و تو، تو، شاه خدایان، تو نیز از انسانها متنفر هستی.
reza ghavipor
اورست: فلسفه را کنار بگذار. خیلی اذیتم کرده است.
آموزگار: اذیت! یعنی آزادی فکر به انسانها دادن، عبارت از زیان رساندن به آنهاست؟
reza ghavipor
اورست: میدانم، من با خودم بیگانهام. خارج از طبیعت، مخالف طبیعت، بدون هیچ دستاویزی مگر خودم هستم، ولی به زیر قانون تو باز نخواهم گشت: من محکوم به آنم که قانونی دیگر جز قانون خودم نداشته باشم. به طبیعت تو باز نخواهم گشت: هزار راه در آن کشیده شده که به سوی تو هدایت میکنند، ولی من جز راه خود نمیتوانم راهی در پیش بگیرم. زیرا که، ژوپیتر، من انسانم و هر انسان باید راه خود را ابداع کند. طبیعت از انسان نفرت دارد و تو، تو، شاه خدایان، تو نیز از انسانها متنفر هستی.
Andrey
خواستم فکر کنم که مردم اینجا را با حرف میتوان درمان کرد. دیدی که چه پیش آمد: آنها رنجشان را دوست دارند، به زخمی آشنا که با ناخنهای کثیف خود آن را میخراشند و بهدقت حفظش میکنند نیاز دارند. آنها را با اعمال خشونت باید درمان کرد، زیرا رنج را جز با رنجی دیگر نمیتوان مغلوب کرد.
Andrey
آموزگار: آقا، فرهنگ را چه میکنید؟ فرهنگتان مال شماست، فرهنگی که من با عشق و علاقه، با جمعآوری ثمرههای فرزانگیام و گنجینههای تجربهام، آن را درست مثل دستهگلی برای شما ترکیب کردم.
نورجان
آموزگار: ارباب ناسپاس، هیچ خاطرهای ندارید، حال آنکه من ده سال از زندگیام را صرفِ خاطرهدادن به شما کردهام؟ و این همه سفرها که با هم کردیم؟ و شهرهایی که از آنها دیدن کردیم؟ و آن همه درسهای باستانشناسی که فقط به شما میدادم؟ خاطرهای ندارید؟
نورجان
یک دار زدن حسابی، سرها را گرم میکند، اندکی از حساسیت مردم نسبت به مرگ میکاهد.
صهبا
حجم
۱۲۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۱۲۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
قیمت:
۷۹,۰۰۰
تومان