جلسهٔ توجیهی برای شروع شناسایی توی روستای چنگوله تموم شد. همه رو که توجیه کرد، از محل جلسه زد بیرون و رفت پشت دیوار. من هم کنجکاویم گل کرده بود. تعقیبش کردم؛ دیدم با خودش حرف میزنه، نهیب میزنه، کلنجار میره و دعوا میکنه.
صمیمیت با اون به من جسارت داد تا بپرسم: «علی آقا، چیزی شده؟»
اولش طفره رفت و جواب نداد. صمٌ بکم نشست و صورتش رو میون دستاش پنهون کرد.
دوباره اصرار کردم: «چی شده علی؟»
با پافشاری من جواب داد: «گاهی آدم فکر میکنه کسی شده؛ شیطان هم همین رو میخواد. توی جلسه شیطان داشت قلقلکم میداد! باید مراقبت کنیم؛ الهی لا تکلنی إلی نفسی طرفهٔ عیناً ابدا.»
کاربر ۳۴۶۳۵۹۰