بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب اسلام و نیازهای زمان (جلد ۱) | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب اسلام و نیازهای زمان (جلد ۱)

بریده‌هایی از کتاب اسلام و نیازهای زمان (جلد ۱)

نویسنده:مرتضی مطهری
انتشارات:انتشارات صدرا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۶از ۱۳ رأی
۴٫۶
(۱۳)
بوعلی سینا وزیر بود. برایش سعایت کردند، مغضوب شد. رفت مخفی شد. در همان مخفیگاه فرصت خوبی برایش پیدا شد. شروع کرد به تألیف کتاب. عده‌ای از شاگردان محرمانه می‌آمدند و او همین کتابهای معروف مانند شفا را در همان مخفیگاه القا می‌کرده و آنها می‌نوشته‌اند. در همین بین رفع سوء تفاهم شد و اعلام کردند که بوعلی هرجا هست بیرون بیاید و سر پست خودش حاضر شود. بوعلی بیرون نیامد، گفت برای من همین مخفیگاه و همین سرگرمی خیلی از وزارت بهتر است.
golab
کسانی علم را پیش برده‌اند که این‌طور شیفته علم بوده‌اند. اگر همه افراد بشر علم را برای نان می‌خواستند، اصلاً علم اینقدر پیشروی نمی‌کرد.
golab
از نظر قانون فلسفی این مطلب یعنی جبر زمان و به اصطلاح فلاسفه «ضرورت وقتی» که هر چیزی در وقت خودش ضرورت دارد و در غیر وقت خودش امتناع دارد، مطلب درستی است. ما خیلی از مطالب را به حسب تصور و فرض خودمان می‌گوییم، چون حساب عالم در دست ما نیست. اما اگر حساب عالم در دست ما باشد، به عقل خودمان می‌خندیم و مثلاً نمی‌گوییم چه مانعی داشت که من در زمان سعدی می‌بودم و سعدی در زمان من. در فکر اولیه انسان هیچ عیبی ندارد. همین‌طور که اکنون که دو نفر اینجا نشسته‌اند یکی در شرق مسجد و دیگری در غرب مسجد، ممکن است بگوییم چه عیب داشت که او در غرب مسجد نشسته بود و این در شرق مسجد؟ در زمان هم تصورات می‌آید: چه مانعی داشت که من در زمان سعدی می‌بودم و سعدی در زمان من. اما اگر کسی به حسابهای دقیق فلسفی وارد بشود می‌بیند این امر جزء محالات است و مثل این است که کسی بگوید در اعداد ـ که از ۱ شروع می‌شود و تا بی‌نهایت پیش می‌رود ـ چه مانعی داشت که عدد ۳ بجای عدد ۷ می‌بود و عدد ۷ بجای عدد ۳. انسان می‌بیند این فکر معقول نیست. عدد ۳ وقتی عدد ۳ است که در همین جایی که هست یعنی بین ۲ و ۴ باشد. اگر عدد ۳ بیاید بین ۶ و ۸ قرار بگیرد، دیگر عدد ۳ نیست، همان عدد ۷ است. عدد ۷ هم اگر بیاید بین ۲ و ۴ قرار بگیرد، دیگر عدد ۷ نیست، همان عدد ۳ است، یعنی نمی‌شود ذاتش محفوظ باشد و جایش عوض بشود.
golab
هر حادثه‌ای اگر علتش وجود داشته باشد محال است که وجود پیدا نکند واگر علتش وجود نداشته باشد محال است که وجود پیدا کند. حکمای قدیم قاعده‌ای دارند، می‌گویند: «اَلْمُمْکنُ مَحْفوفٌ بِالضَّرورَتَینِ وَ بِالاِْمْتِناعَینِ». حالا همه این جمله را نمی‌خواهم تفسیر کنم. اجمال یک قسمت از این جمله همین است که هر حادثه‌ای در ذات خودش ممکن‌الوجود است، یا دو ضرورت آن را فرا گرفته است یا دو امتناع. اگر وجود پیدا کند در وقتی است که دو ضرورت یعنی دو اجتناب‌ناپذیری آن را احاطه کرده است، و اگر وجود پیدا نکند در وقتی است که دو امتناع (ناشدنی) آن را احاطه کرده است. این ضرورت و اجتناب‌ناپذیری حتما وقت را هم تعیین می‌کند (به اصطلاح ضرورت وقتی)، یعنی هر حادثه‌ای در زمانی که وجود پیدا می‌کند باید در همان زمان وجود پیدا کند و محال است که در زمان دیگر وجود پیدا کند، محال است که یک لحظه از زمانی که باید وجود پیدا کند جلو یا عقب بیفتد. هر حادثه‌ای زمان مخصوص به خود دارد، امکان اینکه یک لحظه از زمان خودش جلو یا عقب بیفتد وجود ندارد، چنانکه می‌گویند: «اَلاُْمورُ مَرْهونَةٌ بِاَوْقاتِها» امور، اشیاء در گرو زمان خودشان هستند.
golab
عدالت اگر معنایش توازن باشد، باز از آن معنای «اِعْطاءُ کلِّ ذی‌حَقٍّ حَقَّهُ» بیرون نیست. چرا؟ چون هیچ وقت اجتماع متوازن نمی‌شود به اینکه حقوق افراد پایمال بشود. توازن اجتماع به این است که حقوق همه افراد رعایت بشود، حق اجتماع هم رعایت بشود. از آن فرضیه نیز که اساسا حقوق افراد بکلی معدوم بشود، هرگز توازن اجتماع به وجود نمی‌آید. بله، در توازن پیش می‌آید که افراد باید حقوق خودشان را فدای اجتماع بکنند، اما این درست نمی‌شود مگر به اینکه خلقت هدف داشته و حق این فرد در جای دیگر تأمین و تضمین شده باشد. چطور؟ به یک فرد تکلیف کنند برو جهاد کن، برو سربازی کن، برو جان خود را فدا کن. در اینجا حق فرد بکلی فدای اجتماع می‌شود. روی چه منطقی این فرد این کار را بکند؟ آیا این فرد [نسبت] به جان خودش حق ندارد یا حق دارد؟ حالا که حق دارد، چرا خودش را فدای اجتماع کند در صورتی که بعد از کشته شدن هیچ فایده‌ای از اجتماع نمی‌برد؟ می‌گوییم دنیا و آخرت، موت و حیات، به یکدیگر اتصال و ارتباط دارد. جهاد کردن تو، سربازی کردن تو معنایش این نیست که حق تو بکلی معدوم می‌شود، بلکه حق تو در جهان دیگری به شکل دیگری احیا می‌شود. اگر ارتباط دنیا و آخرت محرز نباشد و اگر پاره‌ای از حقوق که قهرا در اجتماع معدوم مطلق می‌شود (یعنی حقوقی از فرد که فدای اجتماع می‌شود) در جای دیگر تأمین نشود، جهاد، سربازی و تکلیف کردن به فداکاری اساسا هیچ پایه‌ای پیدا نمی‌کند؛ ظلم است، آنهم ظلم مطلق و علی الاطلاق.
golab
اینها از یک طرف می‌گویند دنیا دنیای تصادف است، افراد بشر که به وجود آمده‌اند با تغییرات تصادفی به وجود آمده‌اند، و وقتی می‌پرسیم آیا خلقت و طبیعت رو به یک هدفی جلو می‌رود؟ می‌گویند نه، اصلاً هدف یعنی چه؟! اساسا علت غایی در دنیا نیست؛ و از طرف دیگر می‌گویند ما مسئول نسل آینده هستیم، در صورتی که مسئولیت نسل آینده و این حرفها همه بر این اساس است که دنیا نظام حکیمانه‌ای دارد و این خلقت به سوی هدفهایی پیش می‌رود، به این ترتیب که چون دنیا به سوی هدفهایی پیش می‌رود، حق را خود خلقت به وجود آورده است. آنوقت ما در مقابل خلقت مسئولیت داریم. خلقت به ما می‌گوید به همان دلیلی که در تو جهازات تناسلی وجود دارد، به همان دلیل که در تو رغبت طبیعی [به جنس مخالف] وجود دارد، تو را ساخته‌ام برای اینکه نسل آینده به وجود بیاید، یعنی من حقی از نسل آینده بر تو قرار داده‌ام. و الاّ اگر این مطلب نباشد، پس نسل آینده بر ما حق دارد یعنی چه؟!
golab
در این دنیا تر و خشک با هم می‌سوزد. منتها از نظر آنها که به اصطلاح خشکند یعنی آماده سوختن هستند، عذاب الهی است و شاید در آن دنیا هم دنباله داشته باشد ولی از نظر آنها که شخصا استحقاق نداشته‌اند، مصیبت است، ابتلاست و در آن دنیا به آنها اجر داده می‌شود. به هرحال در این دنیا تفکیک‌پذیر نیست.
golab
در کمال وضوح از قرآن استنباط می‌کند که قرآن برای اجتماع شخصیت قائل است، برای اجتماع عمر قائل است: لِکلِّ اُمَّةٍ اَجَلٌ فَاِذا جاءَ اَجَلُهُمْ لایسْتَأْخِرونَ ساعَةً وَ لایسْتَقْدِمونَ، برای اجتماع بیماری و سلامت قائل است، برای اجتماع سعادت و شقاوت قائل است، برای اجتماع شرکت در مسئولیت قائل است. گاهی افرادی می‌پرسند چرا اگر [اکثریت] یک قومی گناه کرده، اقلیت صالحی که در میان آن قوم است هم به عذاب آن قوم معذّب می‌شوند؟ نمی‌دانند که افراد اجتماع حکم اعضای یک پیکر را دارند. وقتی که در عضوی از یک پیکر سرطان پیدا بشود، اعضای دیگر نمی‌توانند بگویند چرا ما هم باید از بین برویم. به همان دلیل که شما با یکدیگر اتصال و همریشگی و پیوند دارید، به همان دلیل که از سعادت او بهره‌مند هستید، به همان دلیل از بدبختی او هم باید در اجتماع متضرر باشید. فقط آن دنیاست که دنیای جدایی است. در این دنیا افراد اجتماع واقعا به یکدیگر متصلند، واقعا در ناخوشی و خوشی یکدیگر شریکند، واقعا در عذاب و سعادت یکدیگر شریک هستند. دنیای امتیاز آن دنیاست: وَامْتازُوا الْیوْمَ اَ یهَا الْمُجْرِمونَ. در این دنیا صحبت «وَ امْتازوا» نیست. در این دنیا قانون و قاعده علمی هم ایجاب می‌کند که اگر واقعا جناحی از اجتماع آنقدر فاسد شد که توانست بلایی را به سوی اجتماع بکشد، این بلا شامل افراد دیگر هم بشود، سالم و ناسالم را با هم بگیرد. در این دنیا تر و خشک با هم می‌سوزد.
golab
بعضی‌ها بودند که راجع به حق سلطان و پادشاه عقیده‌شان این بود که فقط او بر مردم حق دارد ولی مردم بر او حق ندارند. در میان فلاسفه جدید اروپا این فکر، زیاد طرفدار داشت. در ایران قدیم هم همین حرف بوده است. امیرالمؤمنین می‌فرماید این حرف درست نیست. حاکم و رعیت مشمول این قانون کلی هستند که حقوق، متقابل است. حقی که حاکم بر رعیت دارد این است که صلاح آنها را در نظر بگیرد، در راه مصالح آنان کوشش کند. بعد یک عبارت عجیبی دارد، می‌فرماید: استقامت پیدا نمی‌کند امر حاکم مگر به استقامت رعیت، و استقامت پیدا نمی‌کند امر رعیت مگر به استقامت حاکم. پس این مطلب راجع به اجتماع و افراد درست نیست که از یک طرف حق است و از طرف دیگر تکلیف. خیر، این جور نیست. هرجا در دنیا حق باشد، تکلیف هم وجود دارد.
golab
زین‌العابدین علیه‌السلام در دعای ابوحمزه خطاب به خداوند می‌فرماید: اَفَبِلِسانی هذَا الْکالِّ اَشْکرُک. این را توجه داشته باشید که درباره ایشان نوشته‌اند: «کانَ یصَلّی عامَّةَ اللَّیلِ» همه شب را به نماز می‌پرداخت. سحر که می‌شد این دعا را می‌خواند. خود این دعا نمونه بزرگی از زبان‌آوری بشر است، نمونه بزرگی از بلاغت و سخنوری بشر است. در مقابل خدا می‌گوید: آیا من با این زبان گنگ و لکنتی تو را شکر کنم؟! این است که امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرماید: اگر کسی باشد که او بر دیگران حقی دارد ـ اگرچه می‌فرماید این حق، از نوع حقی که بندگان بر یکدیگر دارند نیست؛ یعنی اگر نام این را حق بگذاریم ـ و هیچ کس بر وی حق ندارد، او خدای تبارک و تعالی است. آنگاه حضرت این جمله را مقدّم ذکر می‌فرماید: فَقَدْ جَعَلَ اللّه‌ُ لی عَلَیکمْ حَقّا بِوِلایةِ اَمْرِکمْ وَ لَکمْ عَلَی مِنَ الْحَقِّ مِثْلُ الَّذی لی عَلَیکمْ. مضمون چنین است: من به حکم اینکه والی و حاکم شما هستم حقی بر شما دارم و هر والی بر رعیت حق دارد، کما اینکه رعیت هم بر والی حق دارد. اکنون من به موجب اینکه خلیفه هستم حقی بر شما دارم و شما به موجب اینکه نسبت به من رعیت هستید و من والی شما هستم، بر من حقی دارید. آن مقدمه را برای این ذکر کرد که کسی فکر نکند والی بر مردم حق دارد و مردم بر او حق ندارند.
golab
منّت خدای را عزّ و جلّ که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت. هر نفسی که فرو می‌رود ممدّ حیات است و چون برمی‌آید مفرّح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.
golab
بنده هرچه داشته باشد، اعم از نیروی بدنی و نیروی روحی، در عین اینکه مال این بنده است، مال خداست، از ناحیه خدا به او رسیده است. توفیق عملش از ناحیه خداست. اگر بنده‌ای هرچه عمل می‌کند بخواهد فقط شکر خدا را بجا بیاورد، آیا امکان دارد؟ محال است که بنده تشکر را در مقابل خدا انجام بدهد. یک کسی به شما احسان می‌کند. شما می‌توانید در مقابل احسان او تشکر کنید، چه زبانی و چه عملی. چون احسان او یک عمل است، تشکر مال شماست. ولی در مقابل خدا اگر انسان تشکر کند، خود همین تشکر یک توفیق الهی است و شکری می‌خواهد. اگر برای هر نعمتی بخواهد تشکر کند، یکی از نعمتها همین شکر است. باز برای همین «متشکرم»، همین «الهی شکر» هم باید یک «متشکرم» دیگر بگوید. این است که بشر از شکر خدا عاجز است. از کجا فرصت پیدا می‌کند که نعمت او را شکر کند؟ چه رسد به اینکه فرضا وظیفه‌اش را از لحاظ شکر انجام داد، یک کار علاوه هم بکند و به خاطر آن از او طلبکار بشود!
golab
دو نفر بشر بر یکدیگر حق پیدا می‌کنند اما کسی بر خدا حق پیدا نمی‌کند ولو آنکه عبادت ثقلین را انجام بدهد، ولو آنکه از لحاظ خلوص نیت در حد اعلا باشد، ولو آنکه کسی باشد که درباره‌اش گفته باشند: ضَرْبَةُ عَلِی یوْمَ الْخَنْدَقِ اَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَین. باز هم او بر خدا ذی‌حق نمی‌شود، برای اینکه بنده در مقابل خدا از خویشتن چیزی ندارد. اگر بندگان را با یکدیگر مقایسه کنیم، این چیزی دارد و آن چیز دیگر. اما اگر بندگان را در مقابل خدا در نظر بگیریم، هیچ بنده‌ای هیچ چیزی از خودش ندارد. آنچه دارد از اوست.
golab
مساوات درباره قانون می‌تواند معنی پیدا کند؛ یعنی قانون افراد را به یک چشم نگاه کند، قانون خودش میان افراد تبعیض قائل نشود، بلکه رعایت استحقاق را بکند. به عبارت دیگر افرادی که از لحاظ خلقت در شرایط مساوی هستند، قانون باید با آنها به مساوات رفتار کند اما افرادی که خودشان در شرایط مساوی نیستند، قانون هم نباید با آنها مساوی رفتار کند بلکه باید مطابق شرایط خودشان با آنها رفتار کند. این هم معنای دوم عدالت است.
golab
برای مثال، اگر از همانهایی که دم از اشتراک و مساوات می‌زنند بپرسیم چرا زید در میان میلیونها مردم نخست‌وزیر شد، می‌گویند شایستگی نشان داد. اول یک کارگر ساده بود، مثلاً در سندیکا شرکت کرد و به نمایندگی در هیئت بالاتری انتخاب شد و بعد در هیئت بالاتر، و همین‌طور سلسله مراتب را طی کرد و چون لیاقت و شایستگی داشت به نخست‌وزیری رسید. این همان عدالت است. پس معلوم می‌شود که اساس، لیاقت است. البته اگر یکی لیاقت دارد و دیگری ندارد، چنانچه آنچه را که باید به لایق بدهیم به نالایق بدهیم، بی‌عدالتی کرده‌ایم. آن که هفت اقلیم عالم را نهادهرکسی را آنچه لایق بود داد ظلم اجتماع وقتی است که این‌جور نباشد.
golab
معنی دیگر عدالت ولی عدالت را به یک معنای دیگر می‌شود معنی کرد که اگر به آن توجه شود، می‌توان گفت آن هم مساوات است اما مساوات به شکل دیگر. معنایی که قدما برای عدالت ذکر می‌کنند این است: اِعْطاءُ کلِّ ذی‌حَقٍّ حَقَّهُ. هرچیزی و هرشخصی در متن خلقت با یک شایستگی مخصوص به خود به دنیا آمده است. حقوق هم از همین‌جا یعنی از ساختمان ذاتی اشیاء پیدا می‌شود. ما باید هرچیزی را در ذاتش مطالعه کنیم، بعد ببینیم که او شایستگی چه چیزی را دارد و چه استعدادی در وجود او هست، یعنی طبیعتش چه تقاضایی دارد. مثلاً در بدن انسان چشم حقی دارد و دست حقی دیگر. اگر حق چشم را به دست بدهیم، نه تنها به دست خدمت نکرده‌ایم بلکه آن را از کار انداخته‌ایم. هرچیزی استحقاقی دارد و منشأ آن هم خود خلقت است. دو بچه که به مدرسه می‌روند، یکی شایستگی نمره ۲۰ را دارد و دیگری نمره ۵. اگر به او از ۲۰ کمتر بدهیم ظلم کرده‌ایم و اگر به این از ۵ بیشتر بدهیم نیز ظلم کرده‌ایم.
golab
این اختلافی که میان زن و مرد هست و میان زنها با یکدیگر و مردها با یکدیگر نیست، تدبیر بزرگی است در خلقت برای اینکه کانون خانوادگی تشکیل بشود، تا اینکه مردی زنی را به همسری و زنی مردی را به همسری انتخاب کند و قوانین تشکیل کانون خانوادگی صورت بگیرد. چون مرد چیزهایی دارد که زن ندارد و زن چیزهایی دارد که مرد ندارد، این تجاذب میان آنها وجود دارد. زنها همدیگر را جذب نمی‌کنند، مردها نیز همدیگر را جذب نمی‌کنند ولی زنها مردها را جذب می‌کنند و مردها زنها را. علتش همین اختلاف است. پس خیال نکنید که زن و مرد در خلقت برابر باشند. اصلاً قرآن همین اختلاف را یکی از آیات قدرت پروردگار ذکر می‌کند: وَ مِنْ ایاتِهِ خَلْقُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ اخْتِلافُ اَلْسِنَتِکمْ وَ اَلْوانِکمْ یکی از آیات حکمت پروردگار [آفرینش آسمانها و زمین و نیز] این است که همه شما یکزبان نیستید، یکرنگ نیستید، قیافه‌هایتان و آنچه دارید مختلف است. اجتماعات هم همین‌طور است: کانَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّه‌ُ النَّبِیینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ. آن حدیث هم هست که فرمود: اِخْتِلافُ اُمَّتی رَحْمَةٌ که در بعضی روایات وارد شده نه منظور جنگ است، بلکه تفاوت است. اینکه یک تفاوتهایی میانشان باشد خودش رحمت است. پس اگر بخواهیم عدالت را به معنای مساوات تعریف کنیم و مساوات را هم مساوات در موهبتهای اجتماعی فرض کنیم، غلط است.
golab
اجتماع کامل است، مجموع کامل است. گفت: ابروی کج ار راست بُدی کج بودی. بینی باید باشد، ابرو هم باید باشد. بینی باید راست باشد، ابرو باید کج باشد. بینی اگر مثل ابرو کج بود، بد بود. ابرو هم اگر مثل بینی راست بود، بد بود. ابرو همان کجش مطلوب است، بینی همان راستش مطلوب است. جهان چون چشم و خال و خطّ و ابروستکه هرچیزی به جای خویش نیکوست در اثر اختلاف سطحهاست که حرکت پیدا می‌شود. تا کسی چیزی را نداند و دیگری آن چیز را فاقد نباشد، اصلاً تعلیم و تعلم صورت نمی‌گیرد. همینهاست که سبب شده افراد، یکدیگر را جذب کنند. علت اینکه افراد اجتماع یکدیگر را جذب کرده و دفع نمی‌کنند همین است. اگر همه علی‌السویه بودند امکان نداشت که افراد اجتماع یکدیگر را جذب کنند. همین‌طور است که سنگها همدیگر را جذب نمی‌کنند و به اصطلاح دور یکدیگر جمع نمی‌شوند. افراد بشر اگر همه همان چیزی را داشته باشند که دیگران دارند، امکان ندارد که یکدیگر را جذب کنند.
golab
حال ممکن است شما سؤال دیگری بکنید بگویید چرا در خلقت، افراد متساوی آفریده نشده‌اند؟ چرا خدا در اصل، این عدالت را ـ العیاذ باللّه ـ عمل نکرد که همه مردم را از هر جهت متساوی آفریده باشد؟ شکلها همه متساوی، اندامها متساوی، رنگها متساوی، استعدادها متساوی، ذوقها متساوی، درست مثل اجناس فابریک، مانند لوله‌های لامپا که از کارخانه بیرون می‌آیند و تمامشان مثل یکدیگرند. کمال از اختلاف پیدا می‌شود. این اختلاف سطح‌های مختلف است که حرکتها را به وجود آورده است. اصلاً اگر من و شما همه همشکل بودیم، همفکر بودیم، هم‌استعداد بودیم، هم‌ذوق بودیم، من دنبال همان کاری می‌رفتم که شما رفته‌اید و شما دنبال همان کاری می‌رفتید که من رفته‌ام، هیکل و قیافه من همان بود که شما دارید و هیکل و قیافه شما همان بود که من دارم، هرچه من دارم شما داشتید و هرچه شما دارید من داشتم، من اینجا چکار می‌کردم و شما اینجا چکار می‌کردید؟ اصلاً چرا شما رفتید دنبال تجارت و من رفتم دنبال تحصیل علم؟ هردو از یک راه می‌رفتیم. از اختلاف و تفاوت است. این اختلاف و تفاوت، نقص و کمال نیست. نمی‌شود گفت یکی ناقصتر است و دیگری کاملتر. هرکس در راه خودش کامل است ولی همه ناقصند.
golab
آنچنان عدی علی را وصف کرد که دل سنگ معاویه تحت تأثیر قرار گرفت، به طوری که با آستینش اشکهای صورتش را پاک می‌کرد. آنگاه گفت: دنیا عقیم است که مانند علی بزاید. وَ مَناقِبُ شَهِدَ الْعَدُوُّ بِفَضْلِهاوَ الْفَضْلُ ما شَهِدَتْ بِهِ الاَْعْداءُ علی مردی است که دشمنانش درباره فضل و فضیلت او گواهی می‌دادند.
golab

حجم

۲۵۰٫۶ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۲۶۸ صفحه

حجم

۲۵۰٫۶ کیلوبایت

تعداد صفحه‌ها

۲۶۸ صفحه

قیمت:
۴۴,۰۰۰
۱۷,۶۰۰
۶۰%
تومان