بریدههایی از کتاب دختری با هفت اسم
۴٫۵
(۱۲۶۸)
وقتی بچه بودم، هیسان مکان جالبی برای زندگی محسوب میشد. نه بهخاطر هیجانش-هیچ جا در کشور ما صحنهٔ تئاتر، رستوران و خردهفرهنگهای بهروزی نداشت. جاذبهٔ شهر ما مجاورت آن به رودخانهٔ باریک یالو، مرز باستانی کره و چین بود. در کشور بستهای مثل کرهٔ شمالی، هیسان شهری در مرز جهان بهنظر میرسید.
کتاب خورالدوله
طبق سنت، عکسهای عروسی زیر تندیس بزرگ و برنزی کیم ایلسونگ که روی تپهٔ مانسو قرار داشت گرفته شد تا نشان دهد هرقدر هم که یک زوج عاشق هم باشند عشقشان به رهبر مهربانشان بیشتر است. هیچکس لبخند نمیزد.
کتاب خورالدوله
نشود. آمریکاییها خانهبهخانه را میگشتند تا اعضای حزب را پیدا کنند. مادربزرگ که در آن زمان یکی از هشت بچهاش را روی دوشش حمل میکرده کارتهای عضویت حزب را بین آجرهای داخل شومینه پنهان کرده بود.
همیشه میگفت «اگه آمریکاییها کارتها رو پیدا میکردن قطعاً اعداممون میکردن.»
پنهانکردن کارتها در جایی امن تضمینی شد تا خانواده سنگبون بالایی دریافت کند. آنهایی که با ورود آمریکاییها، کارتهایشان را آتش زده بودند بعدها موردِسوءظن قرار گرفتند. برخی هم باخشونت از کار برکنار شده و به حبس سیاسی محکوم شدند. مادربزرگ تا آخر عمر، کارت حزبی را به نخی میبست و دور گردنش میانداخت و زیر لباسش مخفی میکرد.
کتاب خورالدوله
افراد طبقهٔ مردد بیشتر معلم، مقامات جزء یا نظامیان دور از مراکز قدرت میشدند. فقط طبقهٔ وفادار حق داشتند در پیونگیانگ زندگی کنند، آنها شانس ملحقشدن به حزب کارگر را داشتند و در انتخاب شغل آزاد بودند. در سیستم سنگبون هرگز رتبهٔ دقیق اجتماعی شخص را به او نمیگفتند ولی فکر کنم اکثر مردم بهطور غریزی، خودشان میدانستند؛ همانطور که در یک گله با پنجاهویک گوسفند، هر گوسفند دقیقاً میداند کدام گوسفند از او بالاتر است و کدام پایینتر. زیبایی مزورانهٔ این سیستم این بود که هرکسی راحت به رتبههای پایینتر میرفت، اما بالارفتن رتبه تقریباً غیرممکن بود، حتی با ازدواج.
کتاب خورالدوله
سنگبون نوعی سیستم طبقاتی است که در کرهٔ شمالی اعمال میشود. براساس اینکه پدر یک خانواده قبلاز تأسیس کشور در سال ۱۹۴۸، در آن سال و بعداز آن چه کاری میکرده، خانوادهها به طبقات وفادار، مردد و دشمن تقسیمبندی میشوند. اگر پدربزرگ خانوادهای تبار کارگری یا دهقانی داشت و در جنگ کره، در جبههٔ درستی بود آن خانواده در طبقهٔ وفادار قرار میگرفت. اما اگر اجداد خانوادهای از اربابان و مقامات رسمی بودند و هنگام اشغال و استعمار برای ژاپنیها کار میکردند، یا هرکسی از آن خانواده هنگام جنگ کره، به کرهٔ جنوبی گریخته بود، آن خانواده در طبقهٔ دشمن قرار میگرفت. در زیرمجموعهٔ این سه طیف گسترده، پنجاهویک درجهبندی دیگر وجود دارد، از خانواده سلطنتی کیم در بالای فهرست گرفته تا زندانیان سیاسی در پایین آن که هیچ امیدی به آزادیشان نیست. درواقع حکومت کمونیستی جدید، یک سری سلسلهمراتب اجتماعی بهوجود آورده بود که نسبت به زمان امپراتوریهای فئودال بسیار دقیقتر و منظمتر طبقهبندی شده بود. کسانی که در طبقهٔ دشمن قرار داشتند و حدود ۴۰ درصد جمعیت را تشکیل میدادند، یاد گرفته بودند که آرزوی چیزی نداشته باشند. آنها باید در بخشهای کشاورزی و معدن و کارهای یدی مشغول به کار میشدند.
کتاب خورالدوله
جهان در اوج جنگ سرد بهسر میبرد اما کرهٔ شمالی در بهترین سالهایش بود. فراوانی محصول، آنهم چندین سال پشت هم، به این معنا بود که بهاندازهٔ کافی غذا وجود دارد. صنایع کشور طبق استانداردهای کمونیسم جهانی، مدرن شده بود. کرهٔ جنوبی، دشمن خونی ما، درگیر آشوبی سیاسی بود و سربازهای آمریکایی تازه در جنگی خونین با نیروهای کمونیستی در ویتنام شکست خورده بودند. بهنظر میرسید نظام سرمایهداری جهانی در حال سقوط است. موج اعتمادبهنفسی در کشور ما ایجاد شده بود و حس میکردیم تاریخ به سود ما حرکت میکند.
کتاب خورالدوله
ترککردن کرهٔ شمالی به ترککردن هیچ کشوری شباهت ندارد. بیشتر شبیه رفتن از جهانی دیگر است. هرچقدر هم از آن دور شوم، بازهم جاذبهاش رهایم نخواهد کرد. حتی برای کسانی که در آن کشور، رنج زیادی کشیدهاند و از جهنم فرار کردهاند هم ممکن است زندگی در دنیای آزاد چنان دشوار باشد که برای کنارآمدن با آن و یافتن خوشبختی دستوپا بزنند. حتی بعضی از آنها تسلیم میشوند و به زندگی در آن جای تاریک برمیگردند-درست مثل خود من که وسوسه شدم برگردم، آنهم بارها.
کتاب خورالدوله
مادرم در تربیت من بسیار سختگیری میکرد و بههمیندلیل من خوب تربیت شدم. استانداردهای بالایی برای هر چیز داشت و به من یاد داده بود که پریدن وسط حرف بزرگترها، صحبتکردن با صدای بلند و باعجله و دهان باز غذاخوردن بیادبی است. یاد گرفته بودم که نباید با پاهای باز بنشینم. یاد گرفته بودم روی زمین چهارزانو بنشینم و دامنم را زیر پاهایم تا کنم، بهروش ژاپنیها، با کمری صاف و بدون قوز.
faride
آیا من اهل کرهٔ شمالی هستم؟ من آنجا به دنیا آمدم و بزرگ شدم. یا اهل چین هستم؟ مگر آنجا به بلوغ نرسیدم؟ یا اهل کرهٔ جنوبی هستم؟ من همخون و همقوم این ملتم. اما چگونه شناسنامهٔ کرهٔ جنوبی باعث میشود هویت من جنوبی شود؟
Hedieh :)
فهمیدم دو کره بهسمت فرهنگهای کاملاً متفاوتی گرایش دارند. بدتر از آن این بود که بعداز شصت سال جدایی دو کره، بدون کوچکترین تبادل، زبان و ارزشهایی که فکرمیکردم بین شمال و جنوب مشترک باشد، در مسیرهای متفاوتی تکامل یافته بود. ما دیگر مردمی شبیه هم نبودیم.
Hedieh :)
حجم
۶۳۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۳۲ صفحه
حجم
۶۳۷٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۴۳۲ صفحه
قیمت:
۶۹,۵۰۰
تومان