بریدههایی از کتاب رشد
۴٫۵
(۲۸۰)
هنگامی که یک عمر برای دلم دویدم چه بازدهی دارد؟ هنگامی که یک عمر برای هوسهای مردم سوختم آنها به من چه میدهند؟ جز چهار تا بارک اللّه و یک دقیقه کف زدن و چهار دقیقه سکوت.
اگر این خلق، از فرزندم گرفته تا زنم تا پدرم تا مادرم و دیگران به من چیزی دادند و برایم لذتی آوردند باید بسنجم که چه چیز از من گرفتهاند. آیا اینها بیش از آنچه دادهاند از من نگرفتهاند؟ مغز من و دل من و عمر من به سوی آنها رفته، سرم شده مستراحشان و دلم شده انبار جهودها و بتخانهشان و عمرم شده چراگاه و جولانگاهشان، که چی؟ خودم هم نمیدانم، فقط اسیر عادتها و هوسها شدهام و از فکرم و سنجشم و ارادهام کاری نکشیدهام.
Sinclear
انسانها گرچه در سرمایهها با هم تفاوت دارند اما در جهت دادن به اینها و رهبری اینها همه با هم برابرند.
هر کس از تضاد استعدادها برخوردار بود و هر کس بشر بود ناچار از این جهت دادن و رهبری کردن برخوردار است. خود این استعدادها مهم نیستند و کاری که با دست یا فکر یا نیروی عظیم خود انجام میدهیم مهم نیست، بل مهم هدف و جهت این کارهاست که برای چه از اینها بهره میگیریم و در چه راهی آنها را به جریان میاندازیم.
و با این دید دیگر اختلاف عملها و اختلاف استعدادها مسأله ظلم و بیعدالتی را به دنبال نمیکشد؛ چون حکمت بر اساس نیازهای گوناگون، افراد گوناگون تهیه میکند،
در حالی که این گوناگونیها ملاک افتخار نیست و در حالی که از هر کس به اندازهای که دادهاند بازدهی میخواهند و در حالی که هنگام پاداش، نسبت سرمایهها و سودها را میسنجند، نه سرمایهها را و نه سودها را.
العبد
مؤمن نمیتواند بیتفاوت و یا سازشگر بماند. سازشگری و بیتفاوتی با ایمان و بالاتر، با توحید نمیسازد.
surrender
درست است که علم من و ثروت من زیاد شده اما خودم چی؟ من اسیر اینها شدهام و مغرور به همینها و این اسارت و این غرور علامت حقارت و کم شدن من است
کــاف. قــاف
آیا دلم و دل خلق و جلوههای دنیا از من بزرگترند که شب و روز، مرا میچرخانند.
Mahdi
دلهایی که بر اساس اهمیت حادثهها، کارها را ردهبندی کردهاند... در حالی که هزار کار دارند، بیش از یک گرفتاری برایشان نیست؛ چون در یک لحظه، گرفتاری ما فقط مربوط به آن کار و آن حادثهای است که اهمیت زیادتری دارد و ضرورت بیشتری. اگر تمام کارها را انجام بدهیم و این یک کار بماند، کاری انجام ندادهایم و بار خود را نگذاشتهایم و اگر آن یک کار را، فقط همان را، بیاوریم دیگر حرفی برای ما نیست و بازخواستی نیست. و همین است که دیگر سیل حادثهها و انبوه کارها، ما را خُرد نمیکند و به بازی نمیگیرد.
Fs
ما پیش از آنکه تشنه شده باشیم، نوشیدهایم و پیش از آنکه به اشتها آمده باشیم و با سؤالها گلاویز شده باشیم، خود را تلنبار کردهایم و پیش از آنکه به معناها دست یافته باشیم، به کلمهها رسیدهایم ... و این است که باد کردهایم و با آنکه زیاد داریم، مریض و بیرمق هستیم و به امتلای ذهنی و پرخوری فکری دچار شدهایم ...
ناسارا
ستم از آنجا شروع میشود که ما بدون رسیدن به معنا و مقصود، به کلمهها و لفظها رسیدهایم
امیرحسین
ما به هر کس که ساده و جانماز آبکش بود، مؤمن میگفتیم و به هر کس که از ما کنار میکشید و لب به جام ما نمیزد، متقی میگفتیم و هر کس که دستودلباز میشد، محسن میگفتیم و هر کس که رام میگردید، صابر میگفتیم و هر کس که دهانش همراه تسبیحش باز و بسته میشد، ذاکر و شاکر میگفتیم.
ما به این گونه با مؤمن و متقی و محسن و صابر و شاکر و ذاکر ووو عادت کرده بودیم و اکنون که با قرآن و آن کلمههای دقیق و تیپهای مشخص برخورد میکنیم، باز همانها را مطرح میکنیم و همانها را میفهمیم و یا بهتر بگویم نفهمیده با آنها بازی میکنیم و بر آنها ستم مینماییم و این ستم از آنجا شروع میشود که ما بدون رسیدن به معنا و مقصود، به کلمهها و لفظها رسیدهایم و با الفاظ خالی اُنس گرفتهایم و آنها را در برخوردها به رخ یکدیگر کشیدهایم...
[°علیرضا°°°
انسان در خسارت است، مگر آنها که از چند مرحله گذشتهاند:
۱. آنها که به عشق رسیدهاند.
۲. و به عملهای صالح از سازندگیها و استقامتها و عملها.
۳. و آنها که گذشته از کارها و سازندگیها و استقامتها به سفارشها و تواصی به حق.
۴. و به تواصی به صبر رسیدهاند.
محمدرضا میرباقری
اُناسیس و قارون در یک عمر گنجها به دست آوردهاند، اما با این همه گنج، خودشان رشد نکردهاند، ثروتهاشان زیاد شده اما خود را باختهاند و از دست دادهاند
کاربر ۹۸۲۴۵۹
درست است که علم من و ثروت من زیاد شده اما خودم چی؟
Mahdi
این هر دو عکسالعمل از آنجا مایه میگیرند که هنوز معناها را ندیده، به کلمهها رسیدهایم و به جای همپایی و همراهی، کلمهها را به یکدیگر هدیه دادهایم و مطالب را بستهبندی شده برای هم پرت کردهایم.
محمدرضا میرباقری
ما پیش از آنکه تشنه شده باشیم، نوشیدهایم و پیش از آنکه به اشتها آمده باشیم و با سؤالها گلاویز شده باشیم، خود را تلنبار کردهایم و پیش از آنکه به معناها دست یافته باشیم، به کلمهها رسیدهایم ... و این است که باد کردهایم و با آنکه زیاد داریم، مریض و بیرمق هستیم و به امتلای ذهنی و پرخوری فکری دچار شدهایم ...
محمدرضا میرباقری
من باید به سوی کسی میرفتم که از من بزرگتر باشد.
چه کسی بزرگتر از من، جز حاکم بر من؟ من باید با کسی معامله میکردم که چیزی داشته باشد، چه کسی داراتر از مالک من؟ من باید سراغ بازاری را میگرفتم که قدرت جذب داشته باشد و چه بازاری وسیعتر از بازار آخرت؟ من باید در راهی میدویدم که بنبست نداشته باشد و چه راهی بهتر از بینهایت؟
نون صات
وقتی که ما بچهتر بودیم، مشتاق بازی و توپ بودیم، در انتظار مینشستیم تا ما را به بازی بگیرند، تملق میگفتیم تا راهمان بدهند و قهر میکردیم و دور میشدیم تا نزدیکمان کنند، اما همین که هدفی پیدا میکردیم دیگر به توپها و بچهها نگاه نمیکردیم، حتی اگر دعوتمان میکردند میخندیدیم و اگر دستمان را میکشیدند، نق میزدیم و فرار میکردیم. چرا؟
مگر توپ همان توپ نبود و بازی همان بازی محبوب نبود؟ چرا اینها همهاش همانها بودند، اما ما دیگر آن نبودیم، ما هدفی داشتیم و لباسی به تن کرده بودیم و مهمانی میخواستیم برویم ...
Mahdi
انسان سرمایههایی دارد. در فاصله تولد و مرگ بر روی این سرمایهها تجارتهایی انجام میدهد.
و این سرمایه را در بازارها و تیمچههایی به جریان میاندازد. ناچار باید بهترین بازار و بهترین خریدار را بشناسد و بهترین میدان سودآفرین را جولانگاه خود بسازد و از تجارتهای خسارتبار بگریزد «تا سرمایههایش رشد کنند و توشه بینهایت راهی را که در پیش دارد فراهم سازد».
Mahdi
هیچ چیز بیحاصلتر از این مطالعات دستوری و کتاب خواندنهای پیشنهادی نیست که پیش از طرح سؤال و جوشش پرسشها، گریبانگیر تازه راه افتادهها و نو مسلمانهای شعارزده میشود.
کسانی که میخواهند دیگری را به راهی و به تفکراتی و به مطالعاتی وادار کنند، ناچارند که زودتر زمینهها را فراهم سازند و تشنگی را در طرف بریزند و تنور را داغ کنند و سپس نان بچسبانند و مطالبی و کتابهایی را در دسترس بگذارند.
Mahdi
و ما هم آفریده شتابها هستیم و فرزند حادثهها.
و این است که از قرآن بهره نمیگیریم ... چون خدای قرآن، نه با شتاب، که در جای خود آیهها را نشان میدهد... و از شتاب ما شتابی نمیگیرد...
«خُلِقَ الاِْنسانُ مِنْ عَجَلٍ ... سَأُریکمْ آیاتی. فَلا تَسْتَعْجِلُونَ..
نامیرا
درست است که علم من و ثروت من زیاد شده اما خودم چی؟ من اسیر اینها شدهام و مغرور به همینها و این اسارت و این غرور علامت حقارت و کم شدن من است. اگر امیر بودم، اگر بر این همه حاکم بودم، اگر زیاد شده بودم، من اینها را به راه میانداختم، اینها میشدند پای من، نه بار من، اینها میشدند پل من، نه سنگ راه من.
کاربر ۱۱۱۵۸۰۹
حجم
۴۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه
حجم
۴۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۸۸
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه
قیمت:
۱۵,۰۰۰
۷,۵۰۰۵۰%
تومان