بریدههایی از کتاب از پشت میز عدلیه؛ خاطرات طنز یک قاضی دادگستری
۴٫۲
(۵۷۱)
یک روز که هر دو حاضر بودند، خانم چادری نزدیک میزم آمد و پارچهای به اندازهٔ کف دست را که بقچهپیچ شده بود، به سمت من آورد و محتویاتش را ریخت روی میز و گفت «آقای قاضی، اینها موهای منه که این خانم کنده.»
چشمتان روز بد نبیند. یک دسته موی وِزوِزی روی میزم پخش شد. تصویرش هنوز مثل تصویر آهسته جلوِ چشمم است. تارهای موی کجوکوله به صورت معلق در فضا تاب میخوردند و هر یک به سوی گوشهای از میز و وسایل روی آن روانه میشدند. درحالیکه از این صحنهٔ مشمئزکننده در حال تهوع بودم، ناخودآگاه به جَستی تا منتهای دیوار پشتسرم عقب پریدم و با دستهایم به دیوار پناه گرفتم و با تشر و تضرع از او خواستم جمع کند این پریشانموهای لامصب را! مگر جمع میشد؟
helya.B
خلاصهٔ بسیاری از پروندههای قضایی چیزی نیست جز یک کمدی بیسروته با یک مشت کمدین درجهسه که بدون هیچ فکر و سناریویی مشغول بداهه بازی کردن روی صحنهٔ زندگی هستند. گاهی برای یک جای پارک نیممتر قداره میرود داخل ده سانت طحال؛ گاهی برای یک طلب کوچک چندین برابر خسارت میماند روی دست طلبکار، و گاهی هم برای یک شب و یک شام شوهری خود را از هزار و یک شب نعمت محروم میکند.
آن شرلی
وقتی دستبند متهم که به تخت بیمارستان وصل شده بود، پای گچگرفته و به سقف آویزانشدهاش و «غلط کردم» نهفته در چشمهایش را دیدم، چنان دلم برایش سوخت که حس کردم باید دلداریاش بدهم و بگویم «انشاءالله سرقتهای بعدی بیبلا.»
ز.م
مرحوم باستانی پاریزی، به قُضات توصیه کرده بود که خاطرات خود را بنویسند و منتشر کنند. به عقیدهٔ ایشان تاریخ اجتماعی ایران روزی به کمال نزدیک میشود که اطبا و قُضات خاطرات خود را بنویسند؛ چرا که این دو گروه با حضور در بطن جامعه با معضلات و گرفتاریهای مردم ارتباط مستقیم دارند
منمشتعلعشقعلیمچکنم
چهقدر زود یک خشم ساده جِلد پُرزرقوبرق آدمی را پاره میکند.
karoon
ضایعات در ادبیات متهمان یک کلیدواژه است. یک واژهٔ حیاتی است. یک شاهکلید دفاع است؛ یعنی متهمانی که با دادسرا و بازجویی آشنایی دارند، میدانند که هر جا و هر وقت پاسخی برای سؤالات ما قُضات ندارند، باید بگویند ضایعات. برخی از سؤالوجوابهای من و متهمان در بازجوییها را بخوانید.
سؤال: «ساعت سهٔ نصفهشب توی کوچهٔ بنبست چیکار میکردی؟»
جواب: «داشتم ضایعات جمع میکردم.»
karoon
گاهی قانون از تلفن همراه شما بیشتر از خودتان حمایت میکند.
لونا لاوگود
در مسند قضاوت از پابوس تا فحش ناموس فاصلهای نیست.
ELNAZ
اگر بخواهی شمیم و رایحهٔ عدالت در عدلیه همیشه برقرار باشد، باید گاهی برخلاف میلت رفتار کنی.
Amir10
بنده اعتراف میکنم اوایل دوران قضاوتم بسیار جَوگیر شده بودم. جَوگیریام هم نه در داخل کار بلکه بیرون محیط کار بود. منظورم این است که بهشدت دوست داشتم خارج از محیط کار همه بفهمند که قاضی هستم. بههرحال پس از سالها تحصیل، مشق، امتحان نهایی، کنکور، پاس کردن مدنی ۳ و متون فقه و جزای اختصاصی، غولِ هفتسر گزینش و دوران سنگین کارآموزی، دلم میخواست عالموآدم بدانند که بنده بالاخره موفق شدهام بر منصب قضا بنشینم. دروهمسایه و دوستوآشنا و مغازهدار و فامیل دور و نزدیک هم برایم فرق نداشت، ته دلم میخواست همه از این واقعهٔ مهم خبردار بشوند.
محمد
خشت اول که اینطور نهاده شده شما خودتان قضاوت کنید الآن دیوار کجاست.
کتابخوار
حساس خجالت میکردم. حس میکردم غرورم خدشهدار شده. مدیر دفتر بیچاره را با عصبانیت فراخواندم و با عتاب پرسیدم «مرد حسابی، کجا موضوع این پرونده اسیدپاشیه؟ این یه پروندهٔ لعنتیِ تخریب سادهست.»
مدیر دفتر هاجوواج جواب داد «خب خود شاکی تو شکواییه نوشته موضوع شکایت اسیدپاشی.»
به او گفتم شاکی را بفرستد برود که اگر وارد اتاق میشود احتمالاً از من یک رفتار اسیدی میبیند! آخر شاکی محترم چرا این کار را با من میکنی؟ چرا با احساسات پاک یک قاضی بازی میکنی؟ چرا باعث سرخوردگی یک قاضی مظلوم میشوی؟ چرا تَرَک میزنی به دل شیشهای یک قاضی احساساتی؟ چرا...
M_`N
فقط ماندهام چهقدر راحت میشود از جِلدی به جِلد دیگری رفت و چهقدر زود یک خشم ساده جِلد پُرزرقوبرق آدمی را پاره میکند.
کاربر ۳۵۳۱۳۸۸
مدتی طولانی پشت در اتاق خودم منتظر خودم نشسته بودم تا خودم درِ اتاق خودم را باز کنم و خودم را به داخل بخوانم. چه پارادوکس عجیبی بود: من بیرون اتاق منتظر صاحب اتاقی بودم که صاحب اتاق خودش بیرون اتاق منتظر صاحب اتاقی نشسته بود که خودش بیرون اتاق نشسته بود تا صاحب اتاقی بیاید که خودش بیرون اتاق منتظر صاحب اتاق نشسته بود که...
خیالتان راحت، مالیخولیا ندارم؛ فقط گاهی ذهنم بیشتر از حد مجاز انتزاعی میشود. مخصوصاً وقتی پشت در اتاق منتظر مینشینم. حتی اگر پشت در اتاق خودم باشم و منتظر خودم نشسته باشم و خودم هم مسلماً چون بیرون اتاق نشسته است، نمیتواند خودم را به داخل اتاق بخواند.
teacher__saeedeh
عدالت زمان دارد، زمانش که بگذرد هر چه حکم شود عین بیعدالتی است.
para32oo
عدالت زمان دارد، زمانش که بگذرد هر چه حکم شود عین بیعدالتی است.
Book
نکتهٔ آموزندهٔ این خاطره اینکه اگر روزی دیدید دارید حسابی از کسی کتک میخورید و کبود شدهاید، تلفن همراهتان را هم وارد معرکه کنید و آن را به ضارب بدهید تا چنان با گوشی بر سرتان بزند که هم خودتان خُرد شوید هم گوشی. گاهی قانون از تلفن همراه شما بیشتر از خودتان حمایت میکند.
pegah
حالا حساب کنید من در آن دوره چه کارها که نکردم! مثلاً میرفتم سبزیفروشی میگفتم «آقا یه کیلو سبزیخوردن بده مخصوص آقای قاضی.» یا مثلاً توی تاکسی مینشستم میگفتم «آقای راننده قوانین رو رعایت کن؛ چون یه قاضی تو ماشینت نشسته.» یا مثلاً وقتی میرفتم لباس بخرم، هر لباسی که فروشنده میآورد اظهار میکردم آن لباس مناسب شغل من نیست. اینقدر این کار را تکرار میکردم تا نهایتاً فروشندهٔ بدبخت که نصف لباسهای مغازه را برایم میآورد، بالاخره تسلیم میشد و از شغلم میپرسید و من با صدایی مخملی میگفتم «قاضی هستم عزیزم.» بعد هم با خیال راحت اولین لباسی را که میآورد، میخریدم و میرفتم. خدایا توبه.
mel
اینبار پروندهای داشتم با تهدیدی به شیوهای خاص.
شاکی در پرونده شکایت کرده بود که متهم وی را تهدید کرده و گفته اگر فلان کار را نکنی یک شیشهٔ کامل عطر مشهدی رویت خالی خواهم کرد.
به شاکی گفتم «اینکه تهدید نشد، عطر مشهدی که بد نیست. تازه خوشبو هم میشی.»
جواب داد «آقای قاضی، باور کنین بوش خیلی موندگاره. تا یه هفته نمیره. شما خودت حاضری یه شیشه عطر مشهدی روت خالی بشه؟»
helya.B
عدالت زمان دارد، زمانش که بگذرد هر چه حکم شود عین بیعدالتی است.
ریحون بنفش
حجم
۱۰۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۱۷ صفحه
حجم
۱۰۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۱۷ صفحه
قیمت:
۳۴,۰۰۰
۱۷,۰۰۰۵۰%
تومان