بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قند تلخ | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب قند تلخ

بریده‌هایی از کتاب قند تلخ

نویسنده:مریم حاتمی
انتشارات:انتشارات پر
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۱۹۷ رأی
۳٫۵
(۱۹۷)
سریع فرم پرشدش رو برداشتم و شماره دخترک دلبر رو یادداشت کردم
کاربر ۱۴۸۲۴۴۷
شب بود که به اتاقم رفتم مثلاً خواستم برعکس همیشه زودتر بخوابم، ولی طبق معمول بی‌خوابی به سراغم اومده بود. از طرفی هم صدای بلند تلویزیون که تو سالن پایین پیچیده بود تمام آرامشم رو به هم می‌زد! پدر همیشه عادت داشت که اخبار رو با صدای بلند ببینه و گوش کنه. تو خونهٔ ما از اون اول که یادمه کسی نمی‌تونست موقع پخش اخبار به تلویزیون دست بزنه!
کاربر ۱۴۸۲۴۴۷
ستاره: اجازه بده تا واسه آخرین بار ببینمت. صدرا: به‌هیچ‌عنوان من و تو کاری باهم نداریم. من ازدواج کردم و عاشق زنم هستم. لطف کن آرامشم رو به هم نزن! ستاره: التماست می‌کنم، من با زندگی تو کاری ندارم فقط می‌خوام ببینمت. تو که سنگدل نبودی! صدرای من! به پات می‌افتم. صدرا: انقدر زبون نریز! به وقتش نکردی حالا که دورهاتو زدی، تازه یاد من افتادی؟! باورت می‌شه که حتّی شنیدن صدات هم عصبیم می‌کنه دیگه چه برسه به دیدنت.
کاربر ۱۴۸۲۴۴۷
.... ای وای بر آن مرد که در خانه غریب است...! در خانهٔ آن‌ها همه‌چیز مهیّا بود الّا عشق و عاطفه! گندم و چشمه هم حاصل زندگی بی‌روح و ماشینی آن‌ها بودند دو دختر سیزده و پانزده‌ساله، گندم بزرگ‌تر و داناتر بود و همدم پدر!
parmida
پشت چراغ‌قرمز توقّف کرده بودیم. صدرا، دختربچهٔ دست‌فروشی رو صدا کرد و تمام گل‌هاشو خرید. چراغ سبز شد، ماشین حرکت کرد، حالا کنارم صدرا بود و من بودم و دامنی پر از گل!
سپیده
ـ واسه بیرون رفتن کمی استرس دارم می‌ترسم کسی ما رو ببینه. ـ خیالت راحت باشه، بعد هم من دنبال دختربازی کردن که نیستم، چون نیّتم ازدواجه خدا آبرومونو نمی‌بره!
سپیده
قطرهٔ اشکش هنوز روی صورتش بود که خنده رو لب‌هاش نشست
سپیده
خاله لیلا خیلی مهربونه ولی من اصلاً حوصلهٔ ختم انعام و مولودی و سفره‌های نذری خاله رو نداشتم. به نظرم این‌جور مراسم به درد خانم‌های میان‌سال می‌خوره نه من!
سپیده
پایان هر مهمانی آغاز حرّافی‌های زنانه بود
سپیده
آقای صدرا هم خیلی شیک‌پوش بود و هم جذّاب، از همه مهم‌تر اینکه فنّ بیان خوبی هم داشت.
سپیده
همین‌که لبهام گرمای چای را حس کرد متوجّه قندونی شدم که به‌طرفم گرفته شده بود: بفرمایید، فراموش کردید قند بردارین. نگاهش کردم و یه حبّه قند برداشتم و گفتم: متشکرم. ـ صدرا جاهد هستم اگر سؤالی دارین من در خدمتتونم!
سپیده
فنجان چای در دستم بود و منتظر بودم تا کمی خنک بشه، از فرصت استفاده کردم و تابلوهای روی دیوار سمت راست دفتر را بهانه کردم تا کمی از سمت چپ و آن نگاه‌ها خلاص شوم. بعد از اهمیت چپ و راست در قوانین عبور از خیابان این اولین بار بود که جهات برایم معنی‌دار و قابل اهمیت می‌شدن!
سپیده
خورشید خانم وسط آسمان جا خوش کرده بود و حالا حالاها هم قصد رفتن نداشت
سپیده
هر وقت رفتی خونهٔ شوهر هر کاری که دوست داشتی بکن! تا وقتی خونهٔ پدرت هستی لازم نکرده آرایشگر بشی.
Marziyeh
همیشه به این فکر می‌کردم که با داشتن شغل و حقوق مناسب می‌تونم زندگی مستقلی داشته باشم و تو رفاه زندگی کنم، درست اونجور که دلم می‌خواست ولی غافل از تمام دشواری‌ها، آینده و پول درآوردن رو ساده می‌دیدم و همه آرزوم شده بود پیدا کردن کار.
mahdiye
واکنش اطرافیان همیشه تأثیر زیادی تو داشتن یا نداشتن صداقت آدم‌ها داره
baran
ی کاش فرصتی داشتم برای جبران. جبران روزهای بربادرفته‌ام. روزهایی که حضور تو را ندیده گرفتم و دلت را شکستم و تو با شکسته‌دلت، چه غوغایی به پا کردی در تقدیر و سرنوشتم. رنج و عذاب امروزم ثمرهٔ آه دیروزت است و آه دیروزت ثمرهٔ بی‌وجدانی‌ام
کاربر ۱۸۸۰۰۶۲
ای کاش فرصتی داشتم برای جبران. جبران روزهای بربادرفته‌ام. روزهایی که حضور تو را ندیده گرفتم و دلت را شکستم و تو با شکسته‌دلت، چه غوغایی به پا کردی در تقدیر و سرنوشتم.
^^
ـ صدرا جاهد هستم اگر سؤالی دارین من در خدمتتونم! ـ منم صولت هستم شما با حاج‌آقا جاهد نسبتی دارید؟ لبخند معناداری زد و با تواضع نمایشی‌ای گفت: بله پدرم هستن! دست و پام رو حسابی گم‌کرده بودم خیلی سعی کردم که مبادی‌آداب رفتار کنم و خلاصه اینکه سوتی ندم ولی هرچی به سلول‌های هنگ کردهٔ مغزم فشار آوردم که جمله شیک‌تر و جدیدی بگم چیزی پیدا نکردم.
♡doonya♡
ای کاش فرصتی داشتم برای جبران. جبران روزهای بربادرفته‌ام. روزهایی که حضور تو را ندیده گرفتم و دلت را شکستم و تو با شکسته‌دلت، چه غوغایی به پا کردی در تقدیر و سرنوشتم. رنج و عذاب امروزم ثمرهٔ آه دیروزت است و آه دیروزت ثمرهٔ بی‌وجدانی‌ام. شروع فصل تابستان بود. خورشید خانم وسط آسمان جا خوش کرده بود و حالا حالاها هم قصد رفتن نداشت گرما و حرارت ازیک‌طرف، از طرف دیگر ضد آفتابی که روی صورتم ماسیده بود، حسابی کلافه‌ام کرده بود ولی باید امروز رو حتماً می‌زدم بیرون.
♡doonya♡

حجم

۱۳۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

حجم

۱۳۰٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان