رنج و عذاب امروزم ثمرهٔ آه دیروزت است و آه دیروزت ثمرهٔ بیوجدانیام.
کاربر ۱۹۶۴۵۵۳
رنجیده و دلزده از تو، باز هوایت را میکنم. هوای نگاه معصومانهات و خندههای کودکانهات که خیلی زود با من غریبه شدند. هوایت را میکنم، هوای دل مهربانت که هوایی شد و صاعقهٔ خیانت را برمن زد و رسوایم کرد و این رسوایی، بالهای فرشتهٔ زندگیام را از ته چید و من تنها ماندم....
دوباره دلتنگت میشوم و بوی (نا) مشامم را پر میکند!
تناقض، دلم را به دلتنگی و بیزاری واداشته! خوب یا بد نمیدانم. فقط میدانم که رنجیده و دلزده از تو باز هوایت را کردهام!
کاربر ۱۸۹۰۴۱۰
وقتی بین لبهاش فاصلهای میافتاد یه ردیف مروارید که کنار هم مرتّب چیده شده بود ظاهر میشد. رنگ صدفی دندونها تو پوست گندمیاش خیلی تماشایی بود. لبخند که میزد اون همه جمال و جذابیّت هیچ میشد و من فقط محو صف مرواریدیاش میشدم!
سپیده