بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تولستوی و مبل بنفش | صفحه ۱۲۵ | طاقچه
تصویر جلد کتاب تولستوی و مبل بنفش

بریده‌هایی از کتاب تولستوی و مبل بنفش

نویسنده:نینا سنکویچ
مترجم:لیلا کرد
امتیاز:
۳.۸از ۵۶۲ رأی
۳٫۸
(۵۶۲)
سفر که نباید یک نفره باشد؛ یک کتاب مشترک مثل فرار با یک همراه است.
hedgehog
خوش‌به‌حال آدم‌هایی که همۀ زندگی‌شان رؤیا می‌بافند. به خوش‌بینی عمیقی نیاز است: این عقیده که رؤیا می‌تواند به حقیقت بپیوندد، و من فهمیدم دلیل دیگری هم برای بودن من در چالش کتاب‌خوانی وجود داشت. برای برگشتن به جایی که مطمئن بودم رؤیاهایم به حقیقت خواهند پیوست. بوی سبزه‌ها، ستاره‌های بی‌شمار در آسمان مرطوب، برخورد گرمای هوا روی گونه‌ام، همگی در مغزم جای گرفته بودند. خاطره‌ها مثل حفاظ مقابلم صف کشیدند و من در آن محوطه در امان بودم. ده‌ساله بودم و همۀ فرداهایم در انتظارم بودند؛ همۀ دنیا فقط برای من بود. یا دوباره هجده‌ساله بودم؛ زیر درخت سیبی که به غنچه نشسته بود، و مطمئن بودم که کل زندگی‌ام با همین شدت از شوق و معنا آکنده خواهد بود.
hedgehog
کتاب‌ها ماشین زمان من بودند؛ ماشین بهبود من و بازآفرینی سعادت دوران کودکی و بعد از آن.
hedgehog
«هیچ ناوی مثل یک کتاب ما را به سرزمین‌های دور نمی‌برد.»
hedgehog
هاروکی موراکامی در خاطراتش در کتاب از دو که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم دربارۀ اینکه چطور تصمیم گرفت نویسنده شود، می‌نویسد. او به‌طرز عجیبی به هدفش می‌چسبد: «واقعاً لازم است در زندگی اولویت‌بندی داشته باشید، پی ببرید که باید وقت و انرژی تان را در زندگی برای چه تقسیم کنید. اگر تا سن خاصی چنین سیستمی برای خودتان تعیین نکرده باشید، تمرکزتان را از دست خواهید داد و توازن زندگی‌تان به‌هم خواهد خورد.»
hedgehog
زندگی من مدت‌های مدیدی همان نقاشی بود؛ گرفتاری و بی‌نظمی و فریاد، اما هم‌زمان خنده، باهم‌بودن و روشنایی. یک‌عالم روشنایی.
hedgehog
شخصیت‌های داستان‌های ساندرز از اینکه زندگی چندان به کامشان نبوده عذاب می‌کشند. آنها به‌طرز غیرمنصفانه‌ای از عشق و محبت محروم مانده‌اند؛ ناظران مردد یا سرپرستان خانواده، هیچ‌کسی به آنها اهمیت نمی‌دهد. اما شخصیت‌های ساندرز طاقت می‌آورند؛ اطمینان دارند که بالاخره زندگی به کامشان خواهد شد. آنها حس خوش‌بینی توجیه‌ناپذیری - و ستودنی‌ای- دارند.
hedgehog
کتاب خواندن باعث شد ببینم که فقدان و پریشانی من، با پریشانی دیگرانی هماهنگ است که دنبال یافتن معنایی برای اتفاقات غیرمنتظره، ترسناک و اجتناب‌ناپذیر بودند. چطور زندگی کنیم؟ با همدلی. چون من در سهیم شدن در سنگینی آن هراس و پریشانی، انزوا و اندوه، توانستم بار خودم را سبک کنم. همین حالا هم فشار بار کمتر شده است. تمایلات من دوباره به بذر نشسته‌اند، خواسته‌هایم دوباره ریشه می‌زنند. من در باغی خالی از خار و علف هستم و تنها نیستم. مثل ما زیاد است، علف‌های هرز را از ریشه درمی‌آوریم و به پیشواز نور می‌رویم.
hedgehog
من در خارهای ترس و اندوه گیر افتاده بودم. کتاب‌خواندنم، حتی با اینکه بعضی‌وقت‌ها دردناک و از پای‌درآورنده بود، داشت مرا از سایه‌ها به‌سمت نور بیرون می‌بُرد، و من تنها کسی نیستم که علف‌های خشک و پیچک‌های سمّی را درمی‌آورم، یا اینکه گل‌های همیشگیِ امید می‌کارم. دنیا از کسانی مثل ما پر است؛ ما خارها را از زیر خاک درمی‌آوریم و دور می‌ریزیم و به امید روزی تلاش می‌کنیم که گل‌ها هر سال، از پی هم، شکوفا شوند.
hedgehog
مارکوس به‌خاطر بلندپروازی‌های والدین و توقعاتی که دوستانش از او دارند، احساس می‌کند دارد از پا درمی‌آید. وظایف فرزندی، احکام و دستورات مذهبی، آداب‌ورسوم جامعه، قوانین دانشکده، درخواست‌هایی که هم‌کلاسی‌هایش از او داشتند؛ او نمی‌تواند از پس همۀ آنها بربیاید، اگرچه خیلی دلش می‌خواهد این‌طور شود. سرانجام تحت فشار طغیان می‌کند، اما این طغیان مایۀ بدبختی‌اش است. بعد از مدت‌های طولانی رعایت قوانین، همین یک باری که همۀ توقعات را نادیده می‌گیرد بدترین پیامد را برایش در پی دارد. او می‌آموزد که گاهی «پیش‌پاافتاده‌ترین، اتفاقی‌ترین و حتی مضحک‌ترین انتخاب‌های ما نامتناسب‌ترین نتایج را در پی دارند.» من برای حقیقت این جمله اشک ریختم -زندگی خیلی ناعادلانه است- و برای عواقبی که مارکوس به آن دچار شد.
hedgehog
سربازان آمریکایی به طریقی متوجه شده بودند که خیلی از زندانیان ژاپنی هنرمندان بااستعدادی هستند. آمریکایی‌ها عکس‌هایی از عزیزانشان در آمریکا را به زندانیان نشان دادند و از آنها خواستند که عکس‌ها را نقاشی کنند. درعوض، به زندانیان سیگار و چیزهای دیگری برای خوشگذرانی می‌دادند تا گذر روزهای آخر عمرشان را آسان کنند. برای آمریکایی‌ها، این معامله حس نزدیکی به خانواده‌هایشان را در پی داشت و برای ژاپنی‌ها، این معامله تأیید و به رسمیت شناختن آنها به‌عنوان انسان و فردی بااستعداد بود، نه‌فقط حیوانی که در بی‌حرمتی‌های جنگ گرفتار شده است. این ماجرا مرا به یاد این خط از کتاب هانا کولتر می‌اندازد، که حتی در بدترین نبرد اوکیناوا هم وجود داشت «انگار در هوا احساس همدردی عظیمی موج می‌زد.»
hedgehog
با وجود همۀ بی‌خبری‌هایم، می‌دانم وقایعی در تجربه‌های بشر وجود دارد که من برای احساس و درک آنها ساخته شده‌ام. این به‌واسطۀ قدرت کتاب خواندن صورت گرفته است. کتاب‌ها چگونه جادو می‌کنند؟ نویسنده‌ها چطور می‌توانند بین خواننده‌ها و شخصیت‌های کتاب‌هایشان پیوندی محکم ایجاد کنند که با خواندن آن کتاب به شخصیت‌های آن تبدیل می‌شوند؟ حتی جایی‌که - خصوصاً جایی‌که- آن شخصیت‌ها و طرح داستان با زندگی خودمان خیلی تفاوت دارند؟
hedgehog
من به وجود کارمای جمعی اعتقاد ندارم؛ به روحی پنهان یا زنجیری که مرا به بقیۀ انسان‌های دنیا وصل کند. من از روی تجربه می‌دانم که می‌شود حادثه‌ای وحشتناک اتفاق بیفتد، بی‌اینکه من از آن باخبر شوم. من آخرین نفس خواهرم را روی گونه‌ام احساس نکردم تا به من بفهماند که او دیگر از دنیا رفته است. زمانی که هزاران کیلومتر آن‌طرف‌تر زلزله‌ای به وقوع می‌پیوندد هیچ لرزشی را زیر پاهایم حس نمی‌کنم، یا وقتی آن طرف دنیا کشتارهای دسته‌جمعی صورت می‌گیرد از غم و اندوهی ناگهانی رنج نمی‌برم. من سوختن دست‌های کالویندر با سیگار را احساس نکردم.
hedgehog
این از توانایی‌های ماست که لحظه‌ای را که به ما قدرت و توان می‌دهد دوباره زندگی کنیم. بقای ما به تواناییِ به‌خاطرآوردن بستگی دارد (کدام نوع توت را نخوریم؛ از حیوانات بزرگ درنده دور بمانیم؛ نزدیک آتش چمباتمه بزنیم ولی به آن دست نزنیم). اما نجات ما از خودِ درونی‌مان به خاطره‌ها بستگی دارد.
mojgan
کتاب‌ها به من نشان می‌دادند که همه آدم‌ها در دوره‌های مختلف زندگی‌شان رنج می‌برند و اینکه بله، درحقیقت آدم‌های زیادی وجود داشتند که دقیقاً می‌دانستند من چه حالی دارم. حالا، ضمن کتاب خواندن دریافتم که رنج بردن و یافتن شادی تجربه‌هایی جهانی هستند و همان تجربه‌ها رابطِ من و بقیۀ دنیاست. می‌دانم که دوستانم هم می‌توانستند همین را به من بگویند، اما همیشه حصارهایی بین دوستان وجود دارد؛ زوایای پنهان و احساساتی مخفی. درحالی‌که در کتاب‌ها شخصیت‌ها به من شناسانده شده‌اند، چه بیرونشان و چه درونشان و با شناخت آنها من خودم و آدم‌های واقعی ساکن در دنیایم را می‌شناسم.
hedgehog
من سال کتاب‌خوانی‌ام را با کتاب ظرافت جوجه‌تیغی شروع کرده بودم و اولین درسم را از آن گرفته بودم؛ یافتن زیبایی و دودستی به آن چسبیدن برای همۀ عمر.
hedgehog
کتاب‌ها تجربه‌اند؛ کلماتِ نویسندگان آرامشِ عشق را، احساس خرسندی از داشتن خانواده را، عذاب کشیدن از جنگ را و حکمت خاطرات را نشان می‌دهند. اشک‌ها و لبخندها، لذت و درد، همۀ چیزهایی که وقتی روی مبل بنفشم مشغول خواندن کتاب بودم به‌سراغم آمدند. هرگز این‌قدر بی‌حرکت ننشسته بودم و درعین‌حال این‌همه تجربه کسب نکرده بودم.
hedgehog
ارزش تجربه، چه واقعی و چه غیرواقعی و خیالی، در این است که چطور زندگی کردن را یا چطور زندگی نکردن را به ما نشان می‌دهد. من با خواندن دربارۀ شخصیت‌های مختلف و پیامد تصمیم‌هایشان تغییر را در خودم متوجه می‌شدم. من راه‌های جدید و متفاوتی برای گذر از اندوه و شادی‌های زندگی کشف می‌کردم.
hedgehog
و با این کتاب خواندن دریافتم که فشار بارِ زندگی، تقسیم ناعادلانه و نامحدود رنج است. مصیبت‌ها تصادفی و غیرمنصفانه عطا می‌شوند. هر وعده‌ای مبنی بر اینکه زمان آسایش و راحتی فرا می‌رسد یک دروغ است. اما من می‌دانم که می‌توانم از دوران سختی‌ها گذر کنم؛ بدترین چیزی را که برایم اتفاق می‌افتد به‌عنوان فشار می‌پذیرم، اما نه به‌عنوان حلقۀ دار. کتاب‌ها زندگی را بازتاب داده‌اند- زندگی من را! و حالا فهمیدم همۀ اتفاقات بد و ناراحت‌کننده‌ای که برای من یا آدم‌های توی کتاب پیش می‌آید گواهی بر جان‌سختی ماست.
hedgehog
«کلمه‌ها زنده‌اند و ادبیات یک گریز است؛ گریزی نه از زندگی، که به‌سوی آن.» می‌خواستم این‌گونه از کتاب‌ها استفاده کنم: به‌عنوان راه گریزی برای برگشت به زندگی.
mojgan

حجم

۳۰۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

حجم

۳۰۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۷۲ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
۲۵,۲۰۰
۳۰%
تومان