بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب تکاوران نیروی دریایی در خرمشهر: خاطرات ناخدا یکم هوشنگ صمدی فرمانده گردان تکاوران در خرمشهر | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب تکاوران نیروی دریایی در خرمشهر: خاطرات ناخدا یکم هوشنگ صمدی فرمانده گردان تکاوران در خرمشهر

بریده‌هایی از کتاب تکاوران نیروی دریایی در خرمشهر: خاطرات ناخدا یکم هوشنگ صمدی فرمانده گردان تکاوران در خرمشهر

۴٫۸
(۵۱)
آن شب بر من چه گذشت، فقط خدا می‌داند و خودم. برخی از پرسنل و رزمنده‌ها زار‌زار گریه می‌کردند. بعضی خاک خرمشهر را می‌بوسیدند و بعد سوار قایق می‌شدند.
سید مهدی
گفتم: «از ستاد عملیات جنوب فرمان عقب‌نشینی صادر شده و باید عقب بنشینیم.» هیچ کس زیر بار حرفم نرفت. همه شوکه شدند. یکی دو نفر هم بر سر خود زدند و روی زمین افتادند و شروع کردند به گریه کردن. بغض گلوی خودم را هم می‌فشرد
سید مهدی
۲۴ مهر برای تکاوران گردان یکم از خون‌بارترین روزها بود. در این روز بیش از بیست نفر از نیروهایمان زخمی یا شهید شدند. برخی از این شهدا جمعی گردان اعزامی از منجیل بودند. ناواستوار دوم حسین‌ دشتبانی، ناواستوار دوم غلامرضا زارع‌یزدان، ناوبان ‌یکم سید احمد شاه‌ولایتی، ناواستوار دوم اسماعیل‌ شعبانی، مهناوی‌ یکم هوشنگ‌ صمدی موقر و ناواسوار یکم غلامرضا مزینانی از شهدای آن روز بودند. فاجعه‌ای بزرگ و جبران‌ناپذیر برای من و گردان تکاوران.
سید مهدی
نیروی دریایی به ما بخشنامه کرده بود که برای حفظ اسرار جنگ و جلوگیری از بهره‌برداری دشمن، اکیداً از هرگونه مصاحبه با رسانه‌های عمومی و صدا و سیما خودداری کنیم. حتی اجازه نداشتیم با خودمان دوربین عکاسی و فیلمبرداری حمل کنیم. به همین خاطر من از تمام دورانی که در خرمشهر بودم، حتی یک عکس هم ندارم. این در حالی بود که برخی از برادران مجاز بودند با هر روزنامه و رسانه‌ای مصاحبه کنند. پیش می‌آمد عملیاتی که تکاورها انجام داده بودند و در راه آن شهید و مجروح هم داده بودند، به نام دیگران ثبت می‌شد.
سید مهدی
بعد اضافه کردم: «فردا خانواده‌ام به من نمی‌گویند که تو بیست سال حقوق گرفتی برای چنین روزی و وقتی به وجود تو نیاز داشتند، چرا همه چیز را رها کردی و برگشتی؟ من برای آن‌ها جوابی ندارم و حرف آن‌ها درست و منطقی است. من برای چنین روزی ساخته و تربیت شده‌ام. برای چنین روزی در ایران و انگلیس دوره دیده‌ام. چقدر در عملیات‌ها و مانورها شرکت کرده و چقدر مهمات مصرف کرد‌ه‌ام. الان می‌توانم بگذارم و بروم؟ نه جناب ناخدا، نمی‌روم. می‌مانم و از کشورم دفاع می‌کنم.»
سید مهدی
به همه نیروهای تکاور سپرده بودم: «من شما را لازم دارم. مفت و مجانی نباید کشته بشوید. اول از همه حفظ جان خودتان مهم است. هر کدام از شما دست کم باید پنجاه نفر از دشمن را از پا درآورید.»
امید
چشم امید من در خرمشهر جوان‌های غیور و شجاع خرمشهری و آبادانی بودند که تقریباً با دستان خالی دوش به دوش تکاورها از شهر و دیارشان دفاع می‌کردند. اگر آن‌ها نبودند، ما هرگز نمی‌توانستیم در برابر دشمن مقاومت کنیم.
z.gh
مهندس محمد غرضی استاندار خوزستان هم داخل بلیرز بود. به ابوترابی گفت: «حاج آقا برویم. اینجا وضع خطرناک است.»
k1
آن دو سارق را هم به دستور حاج آقا به بیرون از مسجد بردند و کنار دیوار تیرباران کردند.
k1
به همه نیروهای تکاور سپرده بودم: «من شما را لازم دارم. مفت و مجانی نباید کشته بشوید. اول از همه حفظ جان خودتان مهم است. هر کدام از شما دست کم باید پنجاه نفر از دشمن را از پا درآورید.»
k1
تجزیه و تحلیل همین گزارش‌ها نشان می‌داد که عراقی‌ها احتمالاً در چند ماه آینده در آن منطقه خیالاتی علیه ایران دارند. ما همه این اطلاعات را به ستاد کل فرماندهی در تهران ارسال می‌کردیم.
k1
در بهمن ماه ۱۳۴۹ بود که خبر رسید عده‌ای از اشرار در سیاهکل منطقه را ناامن کرده‌اند.
k1
برای اینکه تعداد دیپلمه‌ها بیش از نیاز ارتش بود، لذا با قرعه‌کشی تعدادی را برای سربازی انتخاب می‌کردند و تعدادی هم معاف می‌شدند. قرعه من سرباز افتاد!
k1
آمبولانس رفت و شهید را به بهداری آورد. دلم طاقت نیاورد. رفتم بهداری. دیدم جنازه شهید هنوز داخل آمبولانس است و پتویی هم رویش کشیده‌اند. آمبولانس روسی بود. سر شهید طرف در آمبولانس و پایش ته آن بود. پتو را که پس زدم خشکم زد. محمدعلی صفا خوابیده بود! هنوز کلاه ‌آهنی‌ سرش بود. قسمتی از کلاه ‌آهنی در ناحیه گیجگاه گود شده و داخل رفته بود. چشمان صفا از حدقه بیرون زده و خون از دماغش بیرون آمده بود. زدم زیر گریه. آمبولانس رفت و دل مرا هم با خودش برد. برگشتم ستاد خودمان. تا صبح گریه کردم.
jaVad

حجم

۱٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۹۹ صفحه

حجم

۱٫۶ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۲۹۹ صفحه

قیمت:
۸۹,۰۰۰
۴۴,۵۰۰
۵۰%
تومان
صفحه قبل۱۲
۳
صفحه بعد