بریدههایی از کتاب جنایات نامحسوس
۳٫۵
(۴۰)
در واقع فرانک میخواست کاری بکنه که بنا به تعریف تقریباً غیرممکنه. میخواست ببینه وقتی منطق وجود نداره که به کارای آدم نظارت کنه، از منطق چی باقی میمونه.
آرمان
میگفت نتایجی که ویتگنشتاین بهشون رسیده نظریه و از دنیای افلاتونی اومده. میگفت آدمای واقعی جور دیگهای فکر میکنن. چون فقط یه درصدِ خیلی کمی از آدما جوابای نامتعارف میدن. بنابراین حدسش این بود که، با اینکه اصولاً احتمالِ همهٔ جوابا مساویه، شاید یه چیزی تو ذهن آدما حک شده باشه، یا تو بازیهای پذیرش و انکار تو دورهٔ یادگیری نمادها، که اغلب آدما رو به یه نتیجهٔ مشترک میرسونه، یعنی به جوابی که از همه آسونتر، واضحتر یا قانعکنندهتر بهنظر میرسه. فرانک هم مث من تردید نداشت که یهجور اصل زیباییشناسی از قبل تو ذهن برقراره که فقط بعضی جوابای ممکنو برای انتخاب نهایی به ذهن راه میده. بنابراین تصمیم گرفت چیزیو که بهش میگفت منطق معمولی به صورت انتزاعی تعریف کنه.
آرمان
دورترین راهحل برای ذهنی که به جهشهای بزرگ عادت کرده از راهحلی که درست جلو چشمشه طبیعیتره
آرمان
سخت میشه از شر این زیباییشناسی خلاص شد: ما ریاضیدانا همیشه دوست داریم حس کنیم حرفامون خیلی پُرمعنیه.
آرمان
گربه وقتی موش میبینه موش نمیبینه، خوردنی میبینه. اما گربه همهٔ حیوونا رو خوردنی نمیبینه، فقط موشا رو خوردنی میبینه. منطق ریاضیات هم همینجوریه، از دید تاریخی که بهش نگاه کنی میبینی معیارِ راهنما داشته، اما این معیار، اگه خوب بررسیش کنیم، زیباییشناسانهست. این بهنظر من جاگزین جالب و پیشبینینشدهای برای ضرورت و در نتیجه برای کانتیهاست. متوجه شدم اینجوری بخشی از صلبیت وضعیت از بین میره و احتمالاً درکش پیچیدهتر میشه، اما ضمناً، همونطوری که قضیهٔ من نشون داده بود، اونقدر عینیت داشت که هنوز بشه چیزی گفت و تأثیر گذاشت.»
آرمان
«معلومه که نیست. فرض من اینه که با زیباییشناسیای که از قرنها پیش ترویج شده و تقریباً تغییری نکرده، ارتباط عمیقی داره. اجبار کانتی وجود نداره، چیزی که هست زیباییشناسیِ سادگی و شکوهه که فرمولبندی حدسیاتو هم متأثر میکنه. ریاضیدانا فکر میکنن زیباییِ هر قضیه مستلزم وجود تناسبهای خدایی بین سادگی بدیهیاتِ نقطهٔ شروع و سادگی نتیجهٔ نهایی تو نقطهٔ پایانه. همیشه قسمت ناجور و پُردردسر کار فاصلهٔ بین این دو نقطه بوده، یعنی اثبات. تا وقتی که این زیباییشناسی برقرار باشه دلیلی نداره قضیههای نامعین طبیعی بهنظر بیاد.»
آرمان
دورترین راهحل برای ذهنی که به جهشهای بزرگ عادت کرده از راهحلی که درست جلو چشمشه طبیعیتره.
Mitir
میدونی چرا این فرضیه رو قبول کرد؟ به همون دلیلی که آدما خیلی چیزا رو قبول میکنن: چون میخواست قبول کنه.
Mina
شاید جذابترین خصوصیت مایکل این بوده که پیشتر زنی دیگر او را برگزیده است.
آرمان
مثلاً میدونین تو دورهٔ ظهور مسیح چندتا فرقه یا گروه مذهبی وجود داشته؟»
بهنظرم آمد ادب حکم میکند که بگویم تعدادشان خیلی کم بوده است، اما تا بخواهم فرصت کنم و جواب بدهم مرد پی حرفش را گرفت؛ «دهها و بلکه صدها فرقه و گروه: نصرانیها، شمعونیها، فیبیونیها... پطرس و حواریون یه گروه کوچولو بودن. یه گروه کوچولو بین چندصدتا گروه دیگه. خیلی راحت ممکن بود همهچی عوض بشه. تعدادشون از همه بیشتر نبود، مردم هم اونا رو از همه بیشتر قبول نداشتن، از بقیه پیشروتر هم نبودن. یه کار کوچیک هوشمندانه کردن و از بقیه متمایز شدن: یه حرف زدن، روشی به کار زدن که بهشون کمک کرد از همهٔ گروههای دیگه جلو بیفتن، همه رو از سر راه کنار بزنن و آخرش فقط خودشون بمونن. اون موقع که همه دم از رستاخیز روحی میزدن اونا رستاخیز جسمیو هم وعده دادن. یعنی گفتن مُردهها با بدن خودشون زنده میشن. مسیح روز سوم از قبر بیرون اومد، گفت نیشگونش بگیرن و کباب ماهی خورد.
آرمان
فرانک عملاً و با آزمایشهای واقعیِ خودش به چیزی رسیده بود که ویتگنشتاین چند دهه قبل به صورت نظری اثباتش کرده بود: امکان نداره قاعدهای ایجاد کنیم که مبهم نباشه. میشه سری ۲، ۴، ۸ رو با عدد ۱۶ ادامه داد، اما ضمناً با ۱۰ یا ۲۰۰۷ هم میشه. همیشه هم میشه جوابو توجیه کرد و قاعدهای پیدا کرد که اجازه میده هر عددیو که دلمون بخواد جای عدد چهارم سری بذاریم، هر عددی با هر توجیهی. لابد پیترسن از شنیدن این حرفا دمغ میشه، همین فرانکو تقریباً دیوونه کرد.
آرمان
اما با همهٔ اینا بازرسه. یعنی براساس فرآیند کار پلیس آموزش دیده و میشه فهمید ذهنش کارو چهطور پیش میبره. متأسفانه آدمایی مث پیترسن فرآیند اصل تیغ اوکام رو دنبال میکنن. تا وقتی که شواهد فیزیکی وجود نداشته باشه که خلاف حرفشونو ثابت کنه، ترجیح میدن سراغ پیشفرضای ساده برن تا پیشفرضای پیچیده. این خطای دومه. نهفقط به این دلیل که واقعیت معمولاً پیچیدهست، بلکه بیشتر به این دلیل که اگه قاتل واقعاً آدم عاقلی باشه و برای قتل به اندازهٔ کافی و با دقت مقدمهچینی کرده باشه، توضیح سادهای باقی میذاره که همه ببینن، مث دودی که تردستا رو صحنه هوا میکنن و از صحنه میرن بیرون. اما تو منطقِ ناچیزِ بازدهِ پیشفرض یه استدلال دیگه غالبه: وقتی توضیحات بیواسطهتری دمدستشونه دلیلی نداره یه چیز عجیب و غیرمعمولو فرض بگیرن.
آرمان
تو هر جنایتی حتماً درکی از حقیقت هست، بین همهٔ توضیحات حتماً یه توضیح درست هست. ضمناً سرنخهای مادی هم هست، حقایق مسلم یا دستکم، به قول دکارت، مسلمتر از تردید منطقی: اینا میشه بدیهیات. اما از همین الان وارد قلمرو آشنای خودمون شدیم. تحقیقات جنایی مگه غیرِ بازی قدیمی فرضیهبافیه و پرداختن به توضیحات احتمالیای که با حقایقِ موجود بخونه و تلاش برای اثبات این فرضیات؟ مطالعاتمو دربارهٔ قتلهای واقعی به صورت مدون شروع کردم. گزارشای دادستانا رو به قاضیا میخوندم، روش ارزیابی شواهد و ساختار محکومیت یا تبرئه رو تو دادگاه بررسی میکردم. درست مثل وقتی که نوجوون بودم و چندصدتا رمان جنایی و پلیسی خونده بودم. کمکم تعداد زیادی تفاوت جزئی و جالب پیدا کردم: زیباییشناسیِ ذاتیِ تحقیقاتِ جنایی. متوجه خطاهاشون هم شدم. منظورم خطاهای نظری جرمشناسیه که احتمالاً خیلی جالبتر بود.»
آرمان
گربه وقتی موش میبینه موش نمیبینه، خوردنی میبینه. اما گربه همهٔ حیوونا رو خوردنی نمیبینه، فقط موشا رو خوردنی میبینه. منطق ریاضیات هم همینجوریه، از دید تاریخی که بهش نگاه کنی میبینی معیارِ راهنما داشته، اما این معیار، اگه خوب بررسیش کنیم، زیباییشناسانهست. این بهنظر من جاگزین جالب و پیشبینینشدهای برای ضرورت و در نتیجه برای کانتیهاست. متوجه شدم اینجوری بخشی از صلبیت وضعیت از بین میره و احتمالاً درکش پیچیدهتر میشه، اما ضمناً، همونطوری که قضیهٔ من نشون داده بود، اونقدر عینیت داشت که هنوز بشه چیزی گفت و تأثیر گذاشت.»
آرمان
«معلومه که نیست. فرض من اینه که با زیباییشناسیای که از قرنها پیش ترویج شده و تقریباً تغییری نکرده، ارتباط عمیقی داره. اجبار کانتی وجود نداره، چیزی که هست زیباییشناسیِ سادگی و شکوهه که فرمولبندی حدسیاتو هم متأثر میکنه. ریاضیدانا فکر میکنن زیباییِ هر قضیه مستلزم وجود تناسبهای خدایی بین سادگی بدیهیاتِ نقطهٔ شروع و سادگی نتیجهٔ نهایی تو نقطهٔ پایانه. همیشه قسمت ناجور و پُردردسر کار فاصلهٔ بین این دو نقطه بوده، یعنی اثبات. تا وقتی که این زیباییشناسی برقرار باشه دلیلی نداره قضیههای نامعین طبیعی بهنظر بیاد.»
آرمان
«گودل نشون داد که حتا پایهایترین مراحل علم حساب فرضیههاییه که نه میشه اثباتشون کرد و نه رد. مثلاً بدیهیات از دسترس این مکانیسم قراردادی بیرونه و هیچجوره نمیشه اثباتشون کرد. فرضیههایی که هیچ قاضیای نمیتونه بگه درسته یا غلط، متهم گناهکاره یا بیگناه. اولینبار که این قضیه رو خوندم دانشجوی کارشناسی بودم و ئیگلتن استاد راهنمام بود. وقتی تونستم قضیه رو بفهمم و ادعاهای قضیه رو بپذیرم، عجیبترین نکته بهنظرم این بود که مدتهای مدید ریاضیدانا به روش غریزی کاملاً غلط، ضمناً بدون نگرانی، خیلی خوب پیش اومدهن. البته اولش همه فکر میکردن گودل یه جایی اشتباه کرده و خیلی زود یکی پیدا میشه و نشون میده برهانش اشکال داره. تسرمهلو کار خودشو ول کرد و دو سال تمام نشست که غلط بودن قضیهٔ گودلو اثبات کنه. اولین سؤالی که از خودم پرسیدم این بود که چرا ریاضیدانا نه حالا و نه طی چندین قرن با هیچکدوم از این پیشفرضای نامعین درگیر نشدهن؟ چرا حالا هم با وجود حرفای گودل همهٔ شاخههای ریاضی راحت و بیدردسر تو مسیرش پیش میره؟»
آرمان
«شاید به فصل قتلهای زنجیرهای کتابم ربط داشته باشه. توش گفتهم بهجز تو کتابا و فیلمای جنایی، منطق قتلهای زنجیرهای، دستکم منطق قتلهایی که تابهحال ثبت شده، عموماً خیلی ابتداییه و به آسیبشناسی عوارض ذهنی مربوط میشه. الگوهاشون خیلی خامه، معمولاً یهدست و تکراریه و بیشترشون براساس آسیبی که تجربه کردهن یا چیزی که از بچگی تو ذهنشون ثابت مونده اقدام کردهن. یعنی در واقع باید با روانکاوی بهشون پرداخت و عملاً معمای منطقی نیست. تو اون فصل اینجوری نتیجهگیری کردهم که جنایتهایی که براساس درگیریهای عقلانی و براساس غرور روشنفکرانه انجام بشه، مثل جنایتهای راسکولنیکوف یا بدیل هُنَریش تومس دی کوینسی، تو دنیای واقعی محلی از اعراب نداره. تو کتاب بهطعنه گفتهم همچین جانیهایی اگه هم تو دنیای واقعی بودهن اونقدر باهوش بودهن که کسی نتونسته پیداشون کنه.»
آرمان
حجم
۲۰۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۷۸ صفحه
حجم
۲۰۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۷۸ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۰,۰۰۰۵۰%
تومان