بریدههایی از کتاب حرمان هور؛ دستنوشتههای شهید احمدرضا احدی
۴٫۹
(۲۶)
«هیچ کس نیست، هیچ چیز نیست، در میقات وجود خسی هم نیست، همهاش خداست، همه چیز خداست...
میـمْ.سَتّـ'ارے
هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت در جادهٔ مهران ـ دهلران حرکت میکند، مورد اصابت موشک قرار میدهد. اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود، معلوم کنید کدام تن میسوزد، کدام سر میپرد، چگونه باید اجساد را از درون این آهنپارهٔ لهشده بیرون کشید، چگونه باید آنها را غسل داد؟
امیری حسین
از زنده بودن خود احساس شرم میکنم
ویکتـوریـا
در وصیتنامهاش نوشته بود: «بشکند قلمت ای تاریخنویس! اگر ننویسی با امت خمینی چه کردند...»
امیری حسین
«همه رفتند و فقط ما ماندهایم.»
میـمْ.سَتّـ'ارے
گویند که «نیوتن» از حادثه افتادن سیب از درخت الهام گرفت و رفت آن همه دردسر برای خودش ایجاد کرد و قانونهای اول و دوم و سوم را وضع کرد؛ دردسر از این جهت که نام خود را بر سر زبان دانشآموزان فیزیک نهاد. بیچاره نیوتن! که هر روز آماج ناسزاهای شاگردان تنبل و Lazy دبیرستانها میشود که: مگر او بیکار بود این همه استنتاجها را مطرح کرد؟
امیری حسین
شبِ قدری که ملائکه و روح به اذن خدا پایین آمدند و به بعضیها سلام گفتند و آنها را تا صبح روز قیامت ایمن داشتند. سلام هی حتی مطلع الفجر. تا مطلع الفجر قیامت، شهیدان این راه ایمن شدند، چون از جانب خداوند به آنها سلام داده بودند.
محمد صدوقی
امرالله به شوخی میگفت: «بچهها! وقتی من میخواستم به جبهه بیایم، قرآن، در خانه نداشتیم. مادرم به جای قرآن مرا از زیر یک دسته نان لواش رد کرد و دفعه قبل نیز یک مُهر نماز خرد کرد و بر سرم ریخت.»
میـمْ.سَتّـ'ارے
هوا کمکم رو به سردی میرفت. شاخهها و برگهای درختان با آواز موزون نسیم به رقص درآمده بودند. ابرهای سیاه، بر بالای سرمان ظاهر میشدند و رضایی آرام و بااحتیاط در میان جاده مشغول خنثی کردن مینها بود.
آه! خدایا باز هم باران! ابرهای سیاه درهم رفتند. باد، منطقه را زیر فرمان گرفت، و بعد باران.
امیری حسین
جمشید صادقی را میخواهم بگویم. یادش بهخیر! همین دو سه سال پیش در زیر همین کوه بمو به شهادت رسید. در وصیتنامهاش نوشته بود: «بشکند قلمت ای تاریخنویس! اگر ننویسی با امت خمینی چه کردند...» اما فردا که خون بچهها میدهد ثمر، از آن ماست. فردایی که طالب خون مقتول میکند طلوع، بگذار کسی نداند چگونه بچهها جان میدهند؛ بگذار کسی نفهمد. بگذار در خیال آدمهای شهر، نشانی، ردّی، کلامی و یادی از آنان نباشد.
امیری حسین
چمران میگفت که ارزش انسان و شخصیت انسان به ناگفتنیهایش است
h.s.y
اینهمه رنجها که میکشی، اینهمه زخمها که میخوری، اینهمه ناملایمات که میبینی، اگر برای خدا نباشد، هیچ است، هباء است. گفتنت، شنیدنت، رفتن و آمدنت، بودن و نبودنت، خندیدن و گریستنت، خوشحال و غمگین بودنت، فریادت، سکوتت، کدامش برای خداست؟ هیچ کس نیست. هیچچیز نیست. در میقات وجود خسی هم نیست. همهاش خداست. همه چیز خداست.
رعنا
هر روز در «کربلا»، سری را به بالای نیزه میبرند و دور آن شادی میکنند. هر روز یزیدیان خیمهها را آتش میزنند؛ و هر روز «زینب» به دنبال «سکینه» میگردد. هر روز «علیاصغر» ها و «علیاکبر» ها در منای دوست جان میسپارند. هر روز فاطمه (س) عزادار است. هر روز ستارهای را به خون میکشند. هر روز گلی را پژمرده میکنند. آری، هر روز عاشوراست و هر جایی کربلا. یاران سراسیمه به سوی کربلا شتافتند و رفتند.
Re7a
دانستم که ماندن چه سنگین است و فهمیدم که هر که زودتر برود رستگار است.
Resistance 370
پس از سلامی و کلامی خواستم از آنچه که میخواست مرا سخنی و پندی دهد. لحظهای در فکر فرو رفت و تبسمی کرد و گفت: «پسرم! زندگی همهاش رنج است و بس.»
h.s.y
آن دَمهای آخر، هر چه لحظههای عمرت کمتر میشد و هر چه زمان آن به صفر نزدیک میگردید
، روح تو، به بینهایت ابدیت (y) میل میکرد.
...
در رمضان ۶۱ با عزیزانی در «پادگان قدس» بودم و با هم گپ میزدیم که اکنون هیچ نشانی از آنها نیست. صبح روز ۲۲ رمضان همان سال با بچهها خوشوبش میکردیم: به فکر شب آن روز نبودیم. نمیدانستیم که در شب چه اتفاقی خواهد افتاد. دوستان و آشنایان را میدیدیم ولی بیخبر از آنکه چند ساعتی بیش با آنان نخواهیم بود.
از که پرسم ای شهید گمشده نام و نشانت
زانکه کشته گشته در راه خدا همسنگرانت
امیری حسین
با خود میگفتم: یک سال گذشت. ای نفس تو هنوز زندهای؟ یک سال گذشت و تو هنوز از قافله راهیان نور عقب ماندهای. یک سال از فقدان یارانت گذشت و تو هنوز در بیتفاوتی به سر میبری. تو هنوز خالص نشدهای. هر که را خدا خالص کرد شهیدش میکند. بدان که همه رفتند و تو با مشتی خاک ماندهای. با مشتی خاطرههای فراموشناشدنی.
دانستم که ماندن چه سنگین است و فهمیدم که هر که زودتر برود رستگار است.
ویکتـوریـا
سنگر، نمور و کوتاه و پر از موشهایی است که هر کدامشان یک تنه چند گربه را حریفاند.
امیری حسین
بعد از ظهر که وارد پاوه میشدی، هوا ابری بود و شهر را که برای اولین بار میدیدی، قیافهٔ ترسناکی داشت. پاوه، یادآور حماسههای بیشمار بچههای بسیج و سپاه بود که با دستنشاندههای آمریکا تا آخرین قطره خون جنگیدند؛ یادآور فداکاریهای شهید چمران که با سلاح ایمان، مجال به دشمن خودفروخته نمیداد.
امیری حسین
حجم
۳٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
حجم
۳٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۳۲ صفحه
قیمت:
۶۹,۰۰۰
۳۴,۵۰۰۵۰%
تومان