بریدههایی از کتاب شبهای روشن
۳٫۸
(۱۵۸)
من با خانههای شهر هم دوست هستم. وقتی در خیابان قدم میزنم، انگار که همهی آنها به سمت من هجوم آورده و با تمامی پنجرههایشان به من خیره میشوند، با من صحبت میکنند که: «حالتان چطور است؟ من هم خوبم. میخواهند ماه مه یک طبقهی دیگر به من اضافه کنند» یا «حالتان چطور است؟ قرار است فردا تعمیرم کنند.» یا «نزدیک بود توی آتش بسوزم؛ خیلی ترسیده بودم» و این جور حرفها. در میان آنها دوستان صمیمی هم دارم. یکی از آنها قرار است تابستان امسال توسط معماران تعمیر شود. هر روز به این جا خواهم آمد تا ببینم خدای نکرده آسیبی ندیده باشد.
زهرا۵۸
سالهای بیشتری میگذرند و با خودشان تنهایی ملالآوری را به همراه میآورند و بعد پیری، تکیه زده به یک چوب زیر بغل لرزان لرزان میآید و درست بعدش بدبختی و ویرانی خواهد آمد
bfs
«زندگی من سرگذشتی نداشته، چون جدا از همه زندگی کردهام. کاملاً تنها. تنهای تنها. میدانی ـ تنها ـ یعنی چه؟
bfs
وقتی ما خود غمگینیم نسبت به غم دیگران حساستر هستیم...
AS4438
اگر زندگی دیگری نداشته باشی، مجبوری که زندگی را از همان تکههای خرد شده و ریزههایش دوباره بسازی.
AS4438
آدم رؤیایی خاکستر رؤیاهای گذشتهاش را بیخودی پس میزند، به این امید که در میان آن جرقهی کوچکی پیدا کرده و فوتش کند تا دوباره جان بگیرند. تا این آتش برافروخته شده قلب سرمازدهی او را گرم کند و همهی آنهایی که برای او عزیز بودهاند، برگردند. همان چیزهایی که قلبش را به تپش انداخت و خونش را جوش آورد. اشک را از چشمانش سرازیر کرد و آن گونه باشکوه فریبش داد!
Fa
بهخاطر میآورم که یک سال پیش در این جا، در همین ساعت، به دلتنگی و ناراحتی حالا روی همین پیادهرو سرگردان بودم! و به خاطر میآورم که رؤیاهای غمانگیزی داشتم که از حالا بهتر نبودند، گرچه نمیتوانی فکرش را بکنی که زندگی آن روزها آسانتر و آرامتر از امروز و بدون افکار شوم آزاردهندهی این روزها بود
bfs
شما دو تا را با هم مقایسه میکردم. چرا او مثل تو نیست؟ چرا به خوبی تو نیست؟ تو ازاو بهتری، گرچه من او را بیشتر از تو دوست دارم. »
Maliheh Fakhari Razi
اگر زندگی دیگری نداشته باشی، مجبوری که زندگی را از همان تکههای خرد شده و ریزههایش دوباره بسازی
farzanehBakhshi
اما خدای من! چگونه میتوانستم اینگونه بیندیشم؟ چگونه میتوانستم چشمانم را به روی همهچیز ببندم؟ درحالیکه قلب او از قبل به دیگری متعلق بوده است، و هیچچیز از آنِ من نبوده؟ زمانی که همان دلسوزیهایش، اشتیاقش، عشقش... بله، و حتی عشقش نسبت به من چیزی نبود جز شادیاش به خاطر آینده با دیگری
سینا
من یک آدم رؤیایی هستم. خیلی کم در واقعیت زندگی میکنم. چنین لحظاتی در زندگی به قدری کم برای من پیش میآید که بارها و بارها رؤیای این لحظهها را در خواب خواهم دید. من سراسر امشب، تمام هفته و یک سال تمام، خواب تو را خواهم دید. فردا حتماً به این جا خواهم آمد.
Homa
چقدر راحت میتواند به یک دختر بیچاره ی بیدفاع که تنها گناهش عشق است، توهین کند و ضربه بزند! آه، چقدر در این سه روز عذاب کشیدم! آه خدای من، خدای من! وقتی یادم میآید که اولین بار من پیشش رفتم، که خودم را حقیر کردم، اشک ریختم و از او عشق گدایی کردم، حتی اگر شده یک ذره!
malihe
گویا خورشیدی که به همهجای شهر میتابد حتی دزدکی هم که شده به این طرفها سری نمیزند. خورشید دیگری هست که به این گوشهوکنار میتابد؛ خورشیدی مخصوص جاهای دورافتاده که نورِ بخصوص و متفاوتی را روی همهچیز میاندازد.
هانی
بهترین سالهای عمرت را کجا به خاک سپردی؟ اصلاً زندگی کردی یا نه؟
Raad
آدم رؤیایی خاکستر رؤیاهای گذشتهاش را بیخودی پس میزند، به این امید که میان آن جرقهٔ کوچکی بیابد، فوتش کند تا دوباره جان بگیرد.
سرکارخانم کاربر ۲۳۴۳۶۵۸۳۱۱۲۴۳۱۸
«زندگی من سرگذشتی نداشته، چون جدا از همه زندگی کردهام. کاملاً تنها. تنهای تنها. میدانی – تنها – یعنی چه؟»
«ولی چطوری؟ تنهای تنها؟ منظورت این است که هیچوقت هیچکسی را ندیدهای؟»
«اوه، نه، من گاهی بعضی آدمها را میبینم. ولی در نهایت تنها هستم.»
Zahra.kazemi6
همینطور است که وقتی ما خود غمگینیم نسبت به غم دیگران حساستریم...
اِلی
یک لحظه شادی! آیا برای تمام عمر یک انسان کافی نیست؟
mohammad alimohamadi
اینها فقط اشکاند، خشک میشوند
vaa_yu
بعضی وقتها خوب است که آدم رؤیایی و خیالاتی باشد، اما نه، خدا میداند! شاید هم خوب نیست، نمیدانم. مخصوصاً اگر موضوع دیگری برای فکر کردن وجود داشته باشد
کتابدوست
حجم
۶۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
حجم
۶۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۸۰ صفحه
قیمت:
۴۰,۰۰۰
۲۸,۰۰۰۳۰%
تومان