بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب باغ آلبالو | صفحه ۲ | طاقچه
تصویر جلد کتاب باغ آلبالو

بریده‌هایی از کتاب باغ آلبالو

نویسنده:آنتوان چخوف
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۵از ۴۷ رأی
۳٫۵
(۴۷)
روشن است، برای این‌که بتوانیم در زمان حال زندگی کنیم، باید گذشته‌مان را پاک کنیم، گناهان‌مان را بشوییم، این کار جز با رنج بردن، کار کردن زیاد و دائمی امکان‌پذیر نیست.
mahsa
همه‌چیز در این دنیای خراب پایانی دارد.
mahsa
ما دست‌کم دویست سال عقبیم، هنوز چیزی درک نکرده‌ایم، حتا قادر نیستیم درباره‌ی گذشته‌مان داوری کنیم، فقط بلدیم فلسفه ببافیم، از کسل شدن شکوه کنیم و بنوشیم. روشن است، برای این‌که بتوانیم در زمان حال زندگی کنیم، باید گذشته‌مان را پاک کنیم، گناهان‌مان را بشوییم، این کار جز با رنج بردن، کار کردن زیاد و دائمی امکان‌پذیر نیست.
Mitir
ای طبیعت شگفت‌انگیز، با نوری ابدی می‌درخشی، زیبا و بی‌اعتنایی، مرگ و زندگی در تو که مادرمان می‌نامیم، کنار هم هستند، تو جان می‌دهی و جان می‌گیری
raha
از نظر روان‌شناختی، آدم عیب و نقص‌های زیادی دارد و در اکثر موارد، خشن و کندذهن است و عمیقاً بدبخت. بنابراین دیگر نباید این‌همه به خودمان ببالیم. بهتر است به کار بپردازیم. گائف: در هر صورت، آدم روزی می‌میرد. تروفیموف: کسی چه می‌داند؟ تازه، مردن چه مفهومی دارد؟ آدم شاید صدها حس داشته باشد، ما فقط با پنج تا از آن‌ها آشناییم که با مردن شخص، از بین می‌روند، اما نودوپنج تای بقیه باقی می‌مانند.
raha
راستش را بخواهید و بی‌آن‌که بخواهم به حاشیه بروم، در مورد آن‌چه به من مربوط می‌شود، باید بپذیرم که سرنوشت خیلی نسبت به من بی‌رحم بوده است: مثل قایق کوچکی هستم در دل توفانی عظیم.
raha
از نظر بنیه، مثل یک اسب قوی هستم. پدر خدابیامرزم که مرد شوخ و بذله‌گویی بود، خدا رحمتش کند، موقعی که درباره‌ی اصل و نسب‌مان حرف می‌زد، می‌گفت تبار سیمیونف پیشچیک‌ها به اسب کالیگولا، امپراتور بی‌رحم و خون‌ریز رم قدیم می‌رسد که به آن مقام سناتوری داده بود و به مجلس سنا می‌بردش.
کاربر ۳۴۲۷۸۶۹
روستایی‌ها آمده‌اند خداحافظی کنند. به نظر من یرمولای آلکسی‌یویچ، توده‌ی مردم آدم‌های پاک و ساده‌ای هستند، اما بی‌شعورند، از هیچ‌چیز سردرنمی‌آورند.
کاربر ۳۴۲۷۸۶۹
از نظر روان‌شناختی، آدم عیب و نقص‌های زیادی دارد و در اکثر موارد، خشن و کندذهن است و عمیقاً بدبخت. بنابراین دیگر نباید این‌همه به خودمان ببالیم. بهتر است به کار بپردازیم.
کاربر ۳۴۲۷۸۶۹
تروفیموف: واریا می‌ترسد ما عاشق هم بشویم، به همین دلیل است که صبح تا شب لحظه‌ای از ما چشم برنمی‌دارد. او خیلی کوته‌فکر است که درک نمی‌کند مسئله‌ی ما فراتر از عشق و عاشقی است. مفهوم زندگی ما پرهیز کردن از همه‌ی چیزهای مسکینانه و واهی است، همه‌ی چیزهایی که ما را از آزاد و خوشبخت بودن بازمی‌دارد. به پیش! ما به‌طرز مقاومت‌ناپذیری به سوی ستاره‌ی پرنوری که در آن دورها می‌درخشد کشیده می‌شویم. به پیش!
پویا پانا
لوپاخین: الان است که بزنم زیر گریه، یا فریاد بزنم، یا غش کنم! دیگر بیش‌تر از این طاقت ندارم! خسته‌ام کردید! [به گائف:‌] چه‌قدر کوته‌فکر هستید؟
پویا پانا
اگر میان گله‌ی سگ‌ها افتادی، یا عوعو کن و یا ساکت بمان، اما به‌هرحال دمت را تکان بده.
Mitir
این هم از زندگی‌ام که گذشت، انگار هرگز زندگی نکرده‌ام. [روی نیمکت دراز می‌کشد.] کمی می‌خوابم... [خطاب به خودش] دیگر بنیه‌ای برایت نمانده، هیچ چیز، هیچ چیز برایت نمانده... برو پی کارت، دست‌وپاچلفتی... [دراز کشیده بی‌حرکت می‌ماند. از دور، صدایی، انگار از آسمان بیاید، صدای طنابی که پاره شود، صدایی غم‌انگیز که رفته‌رفته خاموش می‌شود، به گوش می‌رسد. بعد سکوت کامل؛ فقط صدای تبر که در آن دورها در باغ به تنه‌ی درخت‌ها می‌خورد شنیده می‌شود.]
raha
بشریت پیش می‌رود و نیروهایش را به سرحد کمال می‌رساند. هرچه امروز به نظرش ناممکن می‌آید، روزی برایش ساده و روشن خواهد بود، فقط باید کار کرد، باید با تمام قوا به کسانی که حقیقت را می‌جویند کمک کرد.
raha
مدام از چیزی می‌ترسم، انگار قرار است خانه فروبریزد.
raha
من هرگز نومید نمی‌شوم. گاهی وقت‌ها به خودم می‌گویم کار تمام است، از دست رفته‌ام، آن‌وقت ناگهان خط راه‌آهن از میان زمین‌های من می‌گذرد... و بابت آن به من پول می‌دهند. از امروز به فردا، هر اتفاقی ممکن است بیفتد...
raha
من آدم روشنفکری هستم، کتاب‌های جالبی می‌خوانم، بااین‌همه نمی‌توانم مسیر افکارم را دنبال کنم و بفهمم کی هستم؛ به‌درستی چه می‌خواهم: دوست دارم زندگی کنم، یا شاید هم گلوله‌ای توی مغزم شلیک کنم؟
fuzzy
برای این‌که بتوانیم در زمان حال زندگی کنیم، باید گذشته‌مان را پاک کنیم، گناهان‌مان را بشوییم، این کار جز با رنج بردن، کار کردن زیاد و دائمی امکان‌پذیر نیست.
زهرامحسنی
[اتاقی که همواره «اتاق بچه‌ها» خوانده می‌شود. یکی از درها به اتاق وانیا باز می‌شود؛ سپیده‌دم است؛ خورشید به‌زودی خواهد دمید. ماه مه است و درخت‌های آلبالو غرق شکوفه، اما بیرون هوا سرد است، برفک سفید نازکی روی زمین نشسته. پنجره‌ها بسته‌اند. دونیاشا می‌آید تو، شمعی هم در دست دارد و لوپاخین کتابی دردست.] لوپاخین: خدا را شکر، قطار هم رسید. ساعت چند است؟ دونیاشا: به‌زودی می‌شود ساعت دو. [شمع را خاموش می‌کند.] چیزی به روشن شدن هوا نمانده.
kiana
پدرم یک دهاتی ابله بود. هیچ چیز سرش نمی‌شد و از هیچ چیز سردرنمی‌آورد، چیزی هم به من یاد نمی‌داد. فقط موقعی که مست می‌کرد، بلد بود با چوب کتکم بزند. من هم باطناً آدم بی‌شعوری هستم و به اندازه‌ی او فرومایه. هرگز چیزی یاد نگرفتم، خط بدی هم دارم، بله، مثل خوک چیز می‌نویسم، هر کس چشمش به آن بیفتد از خجالت آب می‌شوم.
لونا لاوگود

حجم

۹۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۱۶ صفحه

حجم

۹۰٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۱۶ صفحه

قیمت:
۵۸,۰۰۰
۲۹,۰۰۰
۵۰%
تومان