«عزیزانم، دنیا چه سخت بگذرد چه آسان، چشم بر هم زدنی بیش نیست.»
esh
«اگر تجربهٔ الان را داشتم، موقع عقد خیلی شرطها میگذاشتم که یکیاش همین سفر رفتن بدون اجازه از همسر بود.» و خندید. گفت: «یکی از فرقهای ما با معصوم همین است، دیگر. آنها با علمی که دارند، پیشبینیهای لازم را میکنند، همانطور که حضرت علی برای خواستگار زینب شرط گذاشت که زینب برای همراهی امام حسین در سفر کربلا نیاز به اجازهٔ همسر نداشته باشد!»
مروارید ابراهیمیان
لقمهٔ اول: ما هر ادعایی داشته باشیم، به همان ادعا امتحان میشویم! لقمهٔ دوم: مگر مدعی احضار شدن نبودی یا نیستی؟ پس چرا ناراحتی از اینکه جای نه گفتن گفتهای بله؟
مروارید ابراهیمیان
علی گفت: «میدانم چه احساسی داری، دختر خوبم، اما متوجه باش که بخشی از روح و روان تو با ازدواج است که پخته میشود. اگر این خواستگار عبدالله نبود، من خودم برای گفتنش به تو پیشقدم نمیشدم. اما عبدالله مهم است. او برای روح تو جای پرواز میگذارد، برعکس دیگرانی که حالا نام نمیبرم، اما مرتبهٔ روح تو را از آنچه هست، تقلیل میدهند. تازه، من نگفتم قبول کن. گفتم فکر کن. ببین اگر عبدالله در مقام همسر به دلت مینشیند، قبول کن، وگرنه صبوری میکنیم تا دلخواه تو از راه برسد.»
مروارید ابراهیمیان
حاج قاسم گفت: «جلوی ورودیِ صحن غوغاست. فشار خیلی زیاد است. طاقتش را دارید؟»
گفتم: «طاقتش را نمیدانم، اما شوقش را دارم.»
انگار هزاران مرد در کوه فریاد میکشیدند حیدر و کوه هم چند برابر جواب میداد. قاتی جمعیت شدیم. من و رسول و قاسم. چسبیده به هم. قدم برنمیداشتیم. قدم ما را برمیداشت
tia
اصلا پیش از ورود به حرم، باری از روی دوش آدم برداشته میشود که فکر میکنم دنیاطلبی است. نیروهای منفی که آدمیزاد را دوره کردهاند، اجازهٔ ورود به حرم را پیدا نمیکنند. یعنی جرئتش را ندارند. پشت در حرم میمانند و همین خودش نعمت بزرگی است که وارد مکانی شوی
tia
علی زینب را در آغوش کشید و بوسید و نگاهی به چشمهای خیس حسن و حسین انداخت و آنها را نیز به آغوش خود فراخواند و محکم به بر گرفتشان و گفت: «من از شدت گرسنگی گریه میکنم، شما چه؟
twom