بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب قرار یکشنبه ها | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب قرار یکشنبه ها

بریده‌هایی از کتاب قرار یکشنبه ها

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۷از ۸۹ رأی
۴٫۷
(۸۹)
شبی که برای عملیات بدر حرکت کردیم را فراموش نمی‌کنم. ستون نفرات همینطور جلو می‌رفت و یکی یکی بچه‌ها تیر می‌خوردند و به زمین می‌افتادند. من صدای زمزمه عارفانه داود را با فاصله می‌شنیدم. در کنار ستون راه می‌رفت و به آرامی می‌گفت: ذکر دل بود، یاعلی مدد ... همینطور که می‌دویدیم یکباره این صدا قطع شد! یقین کردم که داود را زدند. در زیر نور منورها داود را دیدم. کمی جلوتر رسیدم بالای سرش. حالت سجده داشت. سریع کوله آرپی جی را از روی کمرش باز کردم. درد می‌کشید و همینطور آرام آرام می‌گفت:‌ ذکر دل بود ... دست زدم و دیدم زخم پهلوی داود خیلی عمیق است. گلوله دوشکا از چپ وارد و از راست خارج شده بود.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
امام در پیامی‌فرمود: «چون گزارش دادند بعضی‌ها ناراحت هستند، می‌خواستم بگویم هیچ جای نگرانی نیست. البته من برای شهدا و شما دعا می‌کنم ولی باید همه ما بدانیم که ما تابع اراده خداوند هستیم. ما از ائمه که بالاتر نیستیم. آن‌ها هم در ظاهر، بعضی وقت‌ها موفق نبودند. هم پیغمبر (ص) هم امیرالمؤمنین (ع) هم امام حسن (ع) و امام حسین (ع). ما که نسبت به مقام اینها چیزی نیستیم. عمده، مشیت خداوند است که هر چه او بخواهد، همان خوب است و چون عسل شیرین. و باید با آغوش باز پذیرای آنچه او می‌خواهد باشیم و از هیچ چیز نگران نباشید. محکم باشید و از هم اکنون در فکر عملیات بعد و مطمئن باشید که پیروزید. امروز هم پیروزید. اگر کار برای خدا باشد که شکست ندارد.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
شهید «غلام رزاق» خیلی شجاع و نترس بود. در ادای تکلیف و انجام وظیفه حرف نداشت. با اینکه در عملیات کربلای پنج، ترکش‌ها بدنش را چاک چاک کرد، اما از بیمارستان خارج شد و راه جبهه را در پیش گرفت. غلام در حالی که از شدت جراحت، یک پایش را نمی‌توانست بر زمین بگذارد و مجبور بود دستش را روی شانه یکی از دوستانش قرار دهد و راه برود، یا به قولی بپرد، در خاکریز دو جداره شلمچه، بهار سال ۱۳۶۶ در عملیات کربلای هشت، به شهادت رسید.
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
من خواندم، یکی دیگر از رفقا نیز خواند. نوبت به داود رسید، به محض اینکه داود شروع به خواندن کرد، نغمه مرغان آسمانی نیز آغاز شد! نمی‌دانستم چه بگویم. فقط حیرت‌زده به اتفاقاتی که رخ می‌داد دقت می‌کردم و با نغمه داودی او اشک می‌ریختم. این ماجرا بار دیگر تکرار شد و شک برخی رفقا برطرف شد. همه یقین کردند که این ماجرا فقط برای داود تکرار می‌شود!
کاربر ۱۵۲۸۲۸۰
وقتی به ما می‌گویند که از آن دوران و خاطرات زیبایش حرف بزنیم، واقعاً ما را در سختی قرار می‌دهند! نمی‌شود ماجراهایی که در آن مقطع زمانی و مکانی اتفاق افتاده را با همین کلمات معمولی بیان کرد. اصلاً ظرف کلمات ما برای بیان ویژگی‌های آن روزها و آن انسان‌ها بسیار کوچک است! چطور می‌شود روحیات باصفای انسانهای الهی را با همین لغات عامیانه بیان کرد!؟
پروانه
فرمود تو یک قدم بیا تا من ده قدم بیایم. تیر را تو بزن من هدایت می‌کنم. و می‌خواهد که هر قوم، خودش برای استقلال خود و مسائل دیگرش تلاش کند.
علی اکبر
سه‌شنبه‌ها دعا توسل، اگر به شب جمعه خورد کمیل می‌خونیم. صبح‌ها هم بعد نماز زیارت عاشورا می‌خونیم. گفتم خیلی عالیه. بسم الله. قرار شد دعای توسل سه شنبه‌ها رو ثابت قرار بدیم.
Younes Rahimi
داود وقتی به نماز می‌ایستاد، تمام توجهش به سوی خداوند بود. با آن انسان شوخ طبعی که ساعتی قبل می‌گفت و می‌خندید خیلی فاصله داشت. یک عبای قهوه‌ای زیبا داشت. جانماز پهن می‌کرد و با قرائت اذان و اقامه، خیلی باتوجه نماز را شروع می‌کرد. بیشتر نمازهایش به جماعت بود، نمازها را هم با حضور قلب می‌خواند.
حسین
البته بدانید که ما همه روی هم می‌شویم هیچ، چون سلاح اصلی و رزمنده اصلی اوست... فرمود حضرت عبدالمطلب هر منزلی صاحبی دارد و خود، حفظ خانه می‌کند و خداوند متعال، آن بلا را سر فیل سواران آورد. یعنی من و شما هیچ هستیم و فقط امتحان پس می‌دهیم. او فرمود تو یک قدم بیا تا من ده قدم بیایم. تیر را تو بزن من هدایت می‌کنم. و می‌خواهد که هر قوم، خودش برای استقلال خود و مسائل دیگرش تلاش کند. پس هرچه سریعتر به درگاه ایزد منان توجه کنید و به جبهه‌ها بازگردید و آرزو کنید که هزاران جان داشته باشید و همه را در این راه فدا کنید. من نیز این را آرزو می‌کنم که‌ای کاش هر مرتبه که زنده می‌شدم، به خاطر اسلام با تیغ دشمن قطعه قطعه می‌شدم. ما هنوز می عشق ننوشیده‌ایم. بیایید تا به شما بچشانند. من می‌روم تا می به ما بچشانند. از خدا می‌خواهم که هر چه زودتر حضرت امیر (ع) را در آن دنیا زیارت کنم. انشاءالله که هر چه زودتر به وصال دوست برسم و در پیشگاه حضرت زهرا (س) رو سفید شویم. انشاءالله
قریشی
اما ای عزیزان من و ای امت حزب الله، امام عزیز فرمودند: ما هرچه داریم از این عزاداری‌ها وسینه زنی‌ها داریم. عزیزان، دست از این مجالس برندارید و اعمالتان را و قلبتان را با گریه برای حضرت حسین (ع) و ائمه اطهار (ع) جلا دهید و تا آنجا که می‌توانید در این مجالس خدمت کنید حتی اگر کفش جفت کردن است. در تمام دنیا از اول خلقت تا انتهای خلقت، اگر نیک بنگرید خواهید دید که برای رسیدن به الله وسیله‌ای نیکوتر از آل عبا نخواهید یافت و کسانی که حب اینها را ندارند، بهتر است بگوییم اصلاً دین ندارند و اسلام را طور دیگری شناخته اند. در این مجالس ما را نیز فراموش نکنید.
قریشی
بدانید که نه تنها من، بلکه تمام شهدا ازکسانی که به هر نحوی و در هر لباسی با این انقلاب و ولایت فقیه مخالفت کنند و یا بی‌تفاوت باشند و ولی‌فقیه و امت را در این گرفتاریها و مشکلات تنها بگذارند نخواهیم گذشت. عزیزان و عاشقان روح الله، امام و جمهوری اسلامی امانتی است در دست ما، قدر این تحفه الهی را بدانید تا به عذاب الهی دچار نشویم. این انقلاب و این پیروزی‌ها با حرف به دست نیامده. برای لحظه لحظه آن جوانان غیورمان خون دادند و جان دادند تا به این جا رسیده ایم. پا روی این خونها نگذارید. البته امت حزب الله دلخوش باشند که این دلقک‌ها که در گوشه وکنار مملکت، دست به خرابی‌ها می‌زنند، نمی‌توانند این خونها را پایمال کنند و نمی‌توانند مقابل چرخ عظیم انقلاب بایستند. زیرا که این مملکت به فرموده امام؛ مملکت امام زمان (عج) است و هر صاحبخانه‌ای خودش از خانه‌اش محافظت می‌کند و انشاءالله بزودی همگی آن‌ها از بین خواهند رفت (از کرم مولا).
قریشی
وقتی تصویر ابراهیم را دیدیم، همه شگفت زده شدیم. انگار داود بود! خود داود هم باتعجب به تصویر ابراهیم خیره شد... ما مجذوب چهره و جمال او بودیم. همینطور که به تصویرش نگاه می‌کردیم. سعید مجلسی گفت:
amirmohammad
روی سنگلاخ راه رفته بودیم. مصیبت‌های اهل بیت (ع) کمی برای ما مجسم شده بود. خوب یادم هست که عصر روز یکشنبه بود. دوتایی خوندیم و صفا کردیم. نگو که داود از قبل همه این کارها رو تو ذهنش گذرونده و انتخاب کرده! وقتی هیئت دو نفره ما تمام شد. آماده برگشت شدیم. همین که راه افتادیم داود گفت: این شد اول جلسه هیئت محبان المرتضی (ع) بعد ادامه داد و بحث روز یکشنبه را مطرح نمود. داود گفت: روزهای هفته در بین معصومین تقسیم شده. یعنی روایت داریم که هر روز مهمان یک یا چند نفر از معصومین هستیم. مثلاً جمعه متعلق به امام زمان (عج) و شنبه متعلق به رسول
amirmohammad
بدانید که نه تنها من، بلکه تمام شهدا ازکسانی که به هر نحوی و در هر لباسی با این انقلاب و ولایت فقیه مخالفت کنند و یا بی‌تفاوت باشند و ولی‌فقیه و امت را در این گرفتاریها و مشکلات تنها بگذارند نخواهیم گذشت.
Unknown
تا به کوی تو نگارا گذر افتاد مرا روضه خلد برین از نظر افتاد مرا اگر ازکوی تو ای دوست برانند مرا بازآیم به خدا گرچه نخوانند مرا بر در میکده آنقدر بکوبم سرخویش تا که از باده عشقت بچشانند مرا شدم ای دوست سگ قافله عشاقت به امیدی که به کوی تو رسانند مرا
Unknown
اگر از کوی تو ای دوست برانند مرا باز آیم به خدا گر چه نخوانند مرا شدم ای دوست، سگ قافله درگاهت به امیدی که به کوی تو رسانند مرا.
Unknown
من دیده‌ام که برخی‌ها به دروغ می‌گویند: جامعه ما به خاطر عزاداری برای اهل بیت (ع) جامعه غمگین و افسرده است! داود برای ما کذب بودن این عبارت را اثبات کرد. او بیش از همه ما برای اهل‌بیت (ع) عزاداری می‌کرد. او مداح بود. مرتب در مجالس اهل بیت (ع) حضور داشت. اما ثابت نمود که اشک ریختن برای اهل‌بیت (ع)، نه تنها عامل غم نیست که برعکس، این عزاداری نشاط آور است.
Unknown
و اما عزیزانی که به هر نحوی از جبهه روی گردانیده اند. عزیزان، انسان عاقل سرزمین عشق را با هیچ دیاری، آنی و کمتر از آنی عوض نمی‌کند. حتی اگر درآن دیارها به او بالاترین پست‌ها و مقام‌ها را بدهند. آن‌ها که با هیچ، گول خوردند و از جبهه‌ها برگشتند. یعنی رو برگرداندند و ادعای خدمت دارند، اینها بدانند گول خورده‌اند و خودشان را گول می‌زنند. چون هیچ خدمتی در اسلام بالاتر از حفظ مرزهای کشور اسلام نیست. بیایید وخون دهید تا اسلام عزیز زنده بماند.
خاک‌پای‌دوست‌داران‌خدا
امام عزیز فرمودند: ما هرچه داریم از این عزاداری‌ها وسینه زنی‌ها داریم. عزیزان، دست از این مجالس برندارید و اعمالتان را و قلبتان را با گریه برای حضرت حسین (ع) و ائمه اطهار (ع) جلا دهید و تا آنجا که می‌توانید در این مجالس خدمت کنید حتی اگر کفش جفت کردن است. در تمام دنیا از اول خلقت تا انتهای خلقت، اگر نیک بنگرید خواهید دید که برای رسیدن به الله وسیله‌ای نیکوتر از آل عبا نخواهید یافت و کسانی که حب اینها را ندارند، بهتر است بگوییم اصلاً دین ندارند و اسلام را طور دیگری شناخته اند. در این مجالس ما را نیز فراموش نکنید.
خاک‌پای‌دوست‌داران‌خدا
داود این را گفت و سریع حرکت کرد. گفتم: کجا داود ... وایسا ... بی‌معرفت خیلی دلم برات تنگ شده. داود گفت: من باید سریع برگردم. من کاتب هستم و باید برم سر کارم! گفتم: کاتب؟! کاتب چیه؟ اما داود رفت و من از خواب پریدم. مدتی بعد، این خواب را برای یکی از دوستان صمیمی داود گفتم: او باتعجب نگاهم کرد و گفت: من می‌دانم برای چی گفت کاتب هستم. بعد ادامه داد: یکبار خوابش را دیدم. گفت من کاتب حرم امام حسین (ع) هستم. گفتم: داود، کاتب در حرم یعنی چی؟ داود هم گفت: «هرکسی که به زیارت آقا در کربلا می‌آید، نامش را ثبت و ضبط می‌کنیم.» داود این را گفت و رفت...
خاک‌پای‌دوست‌داران‌خدا

حجم

۱٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۱٫۸ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان