بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب علی ‌بی خیال | صفحه ۴ | طاقچه
تصویر جلد کتاب علی ‌بی خیال

بریده‌هایی از کتاب علی ‌بی خیال

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۸از ۲۱۷ رأی
۴٫۸
(۲۱۷)
علی در وصیتش به باب رحمت الهی به واسطه امام حسین (ع) اشاره دارد و می‌گوید: خدایا به ما رحم کن به حق شهدا، والله من گناهانم را به وسیله حسینت پاک نمودم و از دریای پر تلاطم مادیات به وسیله کشتی حسینت گذشتم. من خیلی کمتر عطر خریده ام، زیرا هر وقت بوی عطر می‌خواستم از ته دل می‌گفتم «حسین جان» آن وقت فضا پر از عطر می‌شد. فقط کاروان عشق است که رو به سوی جانان می‌رود و خدا را شکر می‌کنم که بالاخره نام من را در دفتر عاشقان حسین (ع) نوشته‌اند. برادرانم مواظب خود باشید، نگاه‌های خود را کنترل کنید تا بتوانید حسین (ع) را ببینید و زیارت کنید.
حاج آقا حق شناس می‌گفتند در ایام جوانی به من الهام قلبی می‌شد که به چه کسی اقتدا کنم، با چه کسی درس کفایه را بخوانم. این همان هدایت عامه و هدایت خاصه است. این‌ها از هدایت عامه وارد هدایت خاصه می‌شوند. تا جایی که خدا برنامه فردایشان را به آن‌ها می‌گوید. چون خدا نمی‌خواهد این محبوبش دچار خبط و اشتباه شود، به او هشدار می‌دهد. علی در این مسیر بود.
کاش مثل شهید، شهید باشم...
بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی
وهب حسینی
عاشق کتابهای شهید دستغیب بود. توصیه می‌کرد که حتماً کتاب‌های ایشان را بخوانید
منمشتعلعشقعلیمچکنم
ما رو فرستادند گردان تخریب لشگر سیدالشهدا (ع) اون موقع‌ها می‌گفتند رفتنتون با خودتون ولی برگشت شما باخداست. خلاصه وقتی رفتیم، راستش یه خورده ترسیدیم، با توجه به سن مون یه خورده خطر کردیم. وقتی وارد اونجا شدیم آدم‌هایی رو دیدیم فوق العاده و استثنایی و نترس و شجاع و از همه مهمتر «عارف».
منمشتعلعشقعلیمچکنم
به قول شهید علی حیدری: تنها ره سعادت؛ حسین جان، حسین جان، حسین جان،
سامان
عاشق این رفتارش بودیم. از عرش که می‌آمد با ما فرشیان دوست بود. احساس بزرگتری یا جدا بودن نداشت...
LTM!
نگاه‌های خود را کنترل کنید تا بتوانید حسین و ائمه و شهدا را ببینید و زیارت کنید. بینی خود را از بوهای حرام نگه دارید تا بوی حسین (ع) و عشق را بشنوید. با زبان خود غیبت نکنید و تهمت نزنید تا بتوانید با مولایتان صحبت کنید.
شاهد
رفیق اول من خداست. و بعد، کسی رفیق من است که نردبان من باشد برای رفتن به آسمان.
مرتضی ش.
الله من گناهانم را به وسیله حسینت پاک کردم و از دریای پرتلاطم مادیات به وسیله کشتی حسینت گذشتم
mohsen
من سؤالی دارم:‌ دوستان در خودمان بنگریم ببینیم ما چقدر توانستیم بی‌خیال این دنیا شویم؟ بیایید از امروز به خودمان نمره بی‌خیالی بدهیم. بی‌خیال شدن برای رضای خدا سخت است.
صالح دانائی
وقتی از علی سؤال شد که چرا آمدی تخریب؟ گفت تا حالا تبلیغات بودم، زکات هنرم رو دادم. اومدم تخریب زکات جونم رو بدم.
Saman
هی شما آخوندها گفتید هر کس این طور باشد و آن طور باشد شهید می‌شود. هر کس نماز اول وقت و جماعت بخواند. هر کس نماز شب بخواند. هرکس روزه بگیرد و ... شهید می‌شود. ما این کارها را کردیم و شهید نشدیم. برای همین دیگر نمی‌خواهیم به حرفهایی شما گوش کنیم. برخی از بچه‌ها گفتند اگر این دفعه شهید نشویم حاج منصور رحیمی و معاونش دین شعاری را با گلوله می‌زنیم!
Azar
وقتی وجودت را در اختیار یک انسان به خدا رسیده قرار می‌دهی، هم در این دنیا کمکت می‌کنند هم در آخرت.
Saman
علی اما اهل شوخی و خنده هم بود و در همان قالب، حرف هایش را می‌زد. اگر یکی از بستگان ما در حال غیبت کردن بود با گفتن جمله، «ای وای، دارند گوشت مرده می‌خورند» از محفل بیرون می‌رفت
乙_みG
یک شب نمی‌دانم چطور شد که قبل از اذان صبح از خواب پریدم. دیدم علی کنارم خوابیده. به ذهنم رسید تا او را برای نماز شب بیدار کنم. زدم به علی گفتم اگر می‌خواهی نماز شب بخوانی بلند شو. با اخم و ناراحتی بلند شد گفت: چرا من رو صدا کردی؟ گفتم بیا خوبی کن. خوب بگیر بخواب. علی گفت: تو کی هستی که مرا صدا کنی؟ گفتم می‌خواهی بگویم شاه پریون بیاد صدات کنه؟ گفت: نه خودش باید من را صدا کند. بعد هم گرفت خوابید. من آنقدر ناراحت شدم که نگو. گفتم عجب آدمیه این. بعد از چند روز که من هنوز ناراحت بودم علی مرا دید وگفت: ناراحت نشوی‌ها ممکن است تو بخندی، اما توی بحث اخلاق بعضی مواقع بنده برای معشوق ناز می‌کند. عشوه می‌کند. من نمی‌فهمیدم علی چه می‌گوید اما کارش به جایی رسیده بود که خدا نازش را می‌خرید.
AreA
در سقز برای گرفتن وضو کنار یک چشمه رفتم. دیدم دو تا دختر کُرد با لباس محلی برای برداشتن آب به چشمه آمدند. آن‌ها فکر می‌کردند من از تهران هستم و کُردی بلد نیستم. برای همین راجع به من با هم صحبت می‌کردند و من کاملاً متوجه شدم چه می‌گویند.
乙_みG
یادم هست علی چهارده یا پانزده ساله بود. توی منزل بحثی شد و کار به بدگویی در مورد یکی از همسایه‌ها رسید. در همین گیر و دار بود که علی با لباس خانه به حیاط رفت و شروع کرد دوچرخه بازی اون هم در وسط زمستان‌های آن موقع تهران! پدر و مادر آمدند تو حیاط که علی جان بیا تو، بیرون خیلی سرده، مریض می‌شوی. علی گفت: شما غیبت می‌کنید تا وقتی غیبت می‌کنید من توی خانه نمی‌آیم. خلاصه این قدر پافشاری کرد که پدر و مادرم گفتند باشه بیا ما دیگه ادامه نمی‌دهیم.
乙_みG
برادرانم مواظب خود باشید، نگاه‌های خود را کنترل کنید تا بتوانید حسین (ع) را ببینید و زیارت کنید.
کتاب خوان
علی چند تا نامه از جبهه برام نوشت. برای محل نام و امضای آخر نامه‌ها نوشته بود: علی بی‌خیال و امضا کرده بود! علی که دغدغه همه چیز رو داشت، از هدایت دیگران تا مشکلات اقتصادی مردم، تا حالات درونی خودش و ارتباطش با خدا و... باز اینجوری خودش را خطاب کرده بود و به خودش نهیب می‌زد.
بنده خدا

حجم

۱٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۱٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
۷,۵۰۰
۵۰%
تومان