بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب علی ‌بی خیال | صفحه ۳ | طاقچه
تصویر جلد کتاب علی ‌بی خیال

بریده‌هایی از کتاب علی ‌بی خیال

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۸از ۲۱۷ رأی
۴٫۸
(۲۱۷)
علی شهید زندگی کرد، بعد شهید شد.
صیانه
الان باید بچه‌های مسجدی، بجای برخی کارهای وقت تلف کن و بیهوده، به درس و تحصیل و تهذیب و مطالعه و... بپردازن. خُب خودش هم اینکار رو شروع کرده بود. تحصیل و تهذیب و ورزش، چیزی که الان حضرت آقا برای جوان‌ها تجویز و توصیه می‌کنند.
乙_みG
علی می‌گفت: اگه ما نمی‌تونیم به فقرا کمک کنیم، ولی می‌تونیم یه طوری زندگی کنیم که لااقل یه کم اونها رو درک کنیم.
منمشتعلعشقعلیمچکنم
علی در جایی از نواری که به من داده بود می‌گوید: «آه‌آه از دست بی‌حجابی.»
منمشتعلعشقعلیمچکنم
برای رسیدن به خدا مراقبه مراقبه مراقبه ...
hanin
این شهید دفترچه‌ای داشته به نام طریق پرواز که اعمالش را در آن ثبت می‌کرده. او مشغول مراقبه بوده و از خود، در قبال اعمالش حساب می‌کشید. ا
استامینوفن
خدایا به ما رحم کن به حق شهدا، والله من گناهانم را به وسیله حسینت پاک نمودم و از دریای پر تلاطم مادیات به وسیله کشتی حسینت گذشتم. من خیلی کمتر عطر خریده ام، زیرا هر وقت بوی عطر می‌خواستم از ته دل می‌گفتم «حسین جان» آن وقت فضا پر از عطر می‌شد. فقط کاروان عشق است که رو به سوی جانان می‌رود و خدا را شکر می‌کنم که بالاخره نام من را در دفتر عاشقان حسین (ع) نوشته‌اند. برادرانم مواظب خود باشید، نگاه‌های خود را کنترل کنید تا بتوانید حسین (ع) را ببینید و زیارت کنید.
مریم.
اعتقاد داشت کسانی که خداوند دلهاشون رو باز کرده، کسانی بودند که تکلیف را قبل از سن تکلیف شروع کردند.
hoda
عالم محضر خداست در محضر خدا معصیت نکنید. امام خمینی
منمشتعلعشقعلیمچکنم
برادرانم مواظب خود باشید، نگاه‌های خود را کنترل کنید تا بتوانید حسین (ع) را ببینید و زیارت کنید.
منمشتعلعشقعلیمچکنم
یک روز علی را در منطقه دیدم که چفیه را به جاری اینکه دور گردنش ببندد به دور کمرش بسته بود به او گفتم چرا چفیه را دور کمرت بستی؟ گفت: این چفیه حرمت دارد این چفیه یعنی اطاعت از ولایت با آن کمرم را محکم می‌بندم که آماده دویدن باشم با چفیه عرق پاک نمی‌کرد و می‌گفت: چفیه حرمت دارد و شال اطاعت است
منمشتعلعشقعلیمچکنم
علی به من می‌گفت: وقتی در مورد مثلاً اصفهانی‌ها یا تُرک‌ها جک خنده دار تعریف می‌کنی، چون در مورد همه اصفهانی‌ها یا ترک‌ها صحبت کردی، باید بروی از همه کسانی که اصفهانی یا ترک هستند حلالیت بطلبی. به همین خاطر من یاد گرفتم هیچ وقت راجع به شهر خاصی بدگویی نکنم.
منمشتعلعشقعلیمچکنم
می‌گفت: غیبت نکن. می‌گفتم: غیبت نمی‌کنم، راست می‌گویم. می‌گفت چون راست می‌گویی غیبت است. اگر دروغ بگی می‌شود دروغ
M.N
مرگ نزدیک است. قیامت نزدیک است و دست ما از اعمال صالح خالی است.
عشق کتاب
علی با تنهایی اُخت شده بود. می‌گفت وقتی تو جمع هستی خدا می‌گوید این سرش شلوغ است، ولی وقتی تنها باشی خدا می‌آید سراغت.
کاربر ۱۵۰۱۵۸۵
علی به تمام اعضای خانواده‌اش علاقه داشت. گه گُداری هم اگر اختلافی بود که بیشترش مربوطه به جبهه رفتن بود. توی دلش نگه می‌داشت و همیشه خیلی با احترام از آن‌ها یاد می‌کرد. وقتی می‌خواست خودش رو آرام کنه می‌گفت: «خوب من هم یک تکلیف دارم، آخه باید وظیفه‌ام را انجام بدهم؟».
کامکار
از سپهر سئوال کردم چرا آمدی و می‌خواهی تخریب را یاد بگیری؟ گفت تخریب بی‌ریاست و آخر اخلاص است. ساز و آهنگ صدایش می‌آید ولی نوازنده مشخص نیست. بویش می‌آید ولی عطارش معلوم نیست. شب عملیات محور را باز می‌کند، مانع شهید شدن و تلفات می‌شود، ولی اصلاً حرفی و یادی از او نیست. فقط اثر کارش دیده می‌شود. اگر تخریبچی‌ها نبودند بچه‌ها قتل عام می‌شدند.
乙_みG
جمله‌ای از وصیت شهید نوشته شده بود: «من کمتر عطر خریده‌ام، هربار می‌خواستم معطر شوم از ته دل می‌گفتم: «حسین جان» آنگاه فضا معطر می‌شد!!» همانجا نشستم. چهره‌اش به نوجوانی می‌خورد که هنوز محاسنش نروئیده. آنجا نوشته بود: هنرمند شهید علی حیدری.
منمشتعلعشقعلیمچکنم
علی بارها می‌گفت: داره دیر می‌شه. اگر زودتر کوله بارمان را نبندیم آن طرف گیر می‌کنیم. علی روحش جای دیگری بود. یادمه می‌گفت نفسم را مهار کرده‌ام! توانسته‌ام نفس را ذلیل کنم. اکثر شهدا تشنه بودند، تشنه چیزی که بتواند آن‌ها را به اوج برساند. اما علی ...
k.mehrabi
بی اعتنایی به مال دنیا از خصوصیات بارز علی بود. یکی از خاطرات به جا مانده از علی مربوط به دوچرخه بود. علی خیلی دوچرخه دوست داشت. پدرم با وجود اینکه تامین هزینه دوچرخه برایش سخت بود، ولی به علت علاقه زیادی که به علی داشت برایش تهیه کرد. ما هم خیلی خوشحال بودیم از اینکه می‌دیدیم علی صاحب دوچرخه شده. چند وقت گذشت و دیدیم از دوچرخه خبری نیست! گفتیم علی دوچرخه‌ات کو؟ گفت جای دوری نیست. دست دوستمه. دیدیم چند ماه گذشت و باز دوچرخه نیومد. پدرم گفت: ولش کنید، شاید ازش دزدیدن روش نمی‌شه به ما بگه، فدای سرش. دیگه چیزی بهش نگید. ما هم دیگه بهش چیزی نگفتیم. تا اینکه بعد از شهادت علی، یکی از دوستاش اومد گفت: فلانی می‌دونی علی اون دوچرخه‌اش رو به یکی از بچه‌های مسجد داد. چون او راهش دورتر بود و فکر می‌کرد بیشتر بهش نیاز داره. علی بعد از شهادت تنها یک دست کت و شلوار و یک عدد شلوار کردی داشت.
abedi

حجم

۱٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۱٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
۷,۵۰۰
۵۰%
تومان