- طاقچه
- دفاع مقدس
- کتاب علی بی خیال
- بریدهها
بریدههایی از کتاب علی بی خیال
۴٫۷
(۲۱۸)
من خیلی کمتر عطر خریده ام،
زیرا هر وقت بوی عطر میخواستم از ته دل میگفتم
«حسین جان» آن وقت فضا پر از عطر میشد.
فقط کاروان عشق است که رو به سوی جانان میرود و خدا را شکر میکنم که بالاخره نام من را در دفتر عاشقان حسین (ع) نوشتهاند.
برادرانم مواظب خود باشید، نگاههای خود را کنترل کنید تا بتوانید حسین (ع) را ببینید و زیارت کنید.
محدثه
یک روز علی را در منطقه دیدم که چفیه را به جاری اینکه دور گردنش ببندد به دور کمرش بسته بود به او گفتم چرا چفیه را دور کمرت بستی؟ گفت: این چفیه حرمت دارد این چفیه یعنی اطاعت از ولایت با آن کمرم را محکم میبندم که آماده دویدن باشم با چفیه عرق پاک نمیکرد و میگفت: چفیه حرمت دارد و شال اطاعت است.
گل پری
بعد از اینکه نهی از منکر میکرد از فرد جدا میشد تا خجالت نکشد و احساس برتری به او دست ندهد.
LTM!
برگشتم به دسته فراریها از شهادت و دین و ایمان. آن شب چیز عجیبی دیدم! نیمههای شب همه برای نماز شب بلند شدند و...
این بچهها نمیخواستند کسی متوجه شود نماز شب میخوانند! همه چادرها نیم ساعت مانده به اذان صبح برای نماز شب بیدار میشدند، اما این دسته خیلی مانده به اذان صبح، نماز شبشان را در قبرهایی که قبلاً کنده بودند میخواندند و میآمدند میخوابیدند. بعد موقع اذان، ادای کسانی را در میآوردند که اعتقادی به نماز شب ندارند!
LTM!
دنیا برای امثال او خیلی کوچک بود.
LTM!
یادت هست علی وقتی میخواست برای شهادت برود، لباسهای نوی خودش را درآورد، گفت: نکند مال بیتالمال خراب شود!
LTM!
کونوا دعاهًْ الناس بغیر السنتکم. بدون استفاده از زبانتان دیگران را به نیکی دعوت کنید.
LTM!
تعدادی از برادرها که زودتر آمده بودند، کفشهایشان به طور نامرتب جلو در ریخته بود.
علی با حوصله همه کفشها را جفت کرد و گفت: الان دقت کن هر کی بره بیرون و برگرده کفشش رو مرتب میگذارد سر جای خودش.
LTM!
میگفت: غیبت نکن. میگفتم: غیبت نمیکنم، راست میگویم.
میگفت چون راست میگویی غیبت است. اگر دروغ بگی میشود دروغ، غیبت، تهمت.
LTM!
برای مقابله با شیطان دوشنبه و پنجشنبه روزه بگیرید. نماز شب را حتماً بخوانید. یک مربی برای خود جهت مسیر الیالله انتخاب کنید و بدانید به شرطی قبول میشوید که به چیزهایی که میشنوی عمل کنید.
کتاب خوان
در یکی از شبها تعدادی از برادرها از جمله علی تو یکی از اتاقها مشغول خواندن مناجات خمس عشر شدند. این مناجات توسط شیخ حسین انصاریان به شعر در آمده بود. یادمه بچهها میخواندند:
الهی من بدم اما تو خوبی
یقین دارم که ستار العیوبی ....
کم کم حال و هوایی ایجاد شد. برقها خاموش شد و تبدیل به یک مجلس توسل شد. اونجا بود که علی از هوش رفت.
بعد از به هوش آمدن همچنان گریه میکرد. وقتی آروم شد خواست بره حرم، چند تا برادرها علی رو بردند حرم. بعدها علی به برخی نزدیکان گفت که اون شب برات شهادتم رو گرفتم...
محمد
علی حیدری شخصیت خود ساختهای داشت. یکی از ویژگیهایش این بود که خیلی کم حرف میزد. اما وقتی صحبت میکرد بجا و به موقع حرف میزد، حرف اضافه نمیزد.
اگر در جلسه صحبتی برای تصمیم گیری بود، در یکی دو جمله مقصود خود را بیان میکرد. از آن موقع او را شناختم. علی خیلی عاقل بود. این کم حرفی اش، ناشی از همان عقلش بود.
گمنام
رفاقت علی با افراد با هدف بود. یا خودش خداییتر میشد، یا آن فرد را خدایی میکرد.
امالبنین
وقتی از علی سؤال شد که چرا آمدی تخریب؟ گفت تا حالا تبلیغات بودم، زکات هنرم رو دادم. اومدم تخریب زکات جونم رو بدم.
امالبنین
گفتم علی چه خبر؟ کمی سکوت کرد و گفت: به من الهام شد که به تو قدرت تعبیر خواب دادهایم. من هم برای یکی دو نفر تعبیر خواب کردم، درست همان شد که تعبیر کرده بودم.
گفتم: علی جان قبول، اما آیا تو یقین داری این امر از سوی خدا بوده؟ شاید شیطان ورود کرده؟ گفت: نمیدانم. گفتم پس دیگر در این رابطه صحبت نکن. چیزی را که یقین نداری از سوی خداست راجع به آن پیش کسی صحبت نکن. چون شیطان وارد میشود. گفت چشم.
امالبنین
ملاشدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل.
امالبنین
اساساً علی هیچ علاقهای به وارد شدن در آن بازیهای سیاسی و یا هر جریانی که او را از مسیر حق تعالی دور میکرد، نداشت.
او پشت سر ولایت و گوش به فرمان حضرت امام (ره) بود. در آن شرایط به ما توصیه میکرد به سراغ علم بروید و خودتان را از لحاظ معرفتی بالا ببرید و درگیر بازیهای سیاسی نشوید.
امالبنین
الان باید بچههای مسجدی، بجای برخی کارهای وقت تلف کن و بیهوده، به درس و تحصیل و تهذیب و مطالعه و... بپردازن.
امالبنین
علی شدیداً مقید به انجام تکیف بود، اول شناخت تکلیف، دوم عمل به آن.
مدتی بعد از طلبه شدن، یه روز به من گفت: حمید اگه تکلیف من این باشه که مثلاً این دیوار بره عقب، سرم رو میگذارم روی دیوار و میگم من باید به تکلیفم عمل کنم، پس ای دیوار من عقب نمیکشم، تو باید عقب بکشی.
البته این مثال بود برای کوتاه نیامدن در برابر عمل به تکلیف.
مقدامة
علی گویی بر مرکبی از محبت خدا سوار شد و زود به بالاها رسید. اما من جاماندم. یقین دارم که انسان باید اخلاص داشته باشد تا به جایی برسد. علی اخلاص داشت.
انسان باید یک استاد داشته باشد تا صیقل پیدا کند. آدمهای اهل نَفَس انسان را صیقل میدهند. علی پیش اهل نَفَس رفته بود.
مقدامة
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
قیمت:
۱۵,۰۰۰
۷,۵۰۰۵۰%
تومان