بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب علی ‌بی خیال | صفحه ۱۷ | طاقچه
تصویر جلد کتاب علی ‌بی خیال

بریده‌هایی از کتاب علی ‌بی خیال

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۷از ۲۱۸ رأی
۴٫۷
(۲۱۸)
علی هر کار فرهنگی می‌خواست بکنه با بسم الله شروع می‌کرد. هر تابلویی رو با نام خدا شروع می‌کرد و در روز، خیلی از این ذکر استفاده می‌کرد. حتی تو کارهای معمولی. مثلاً می‌گفتیم علی بریم، می‌گفت بسم الله بریم
کاش مثل شهید، شهید باشم...
یکی دیگه از چیزایی که پله نردبان علی بود، درک بسم الله الرحمان الرحیم بود. علی بسم الله رو اول درک کرد بعد وارد دینداری شد. راستش دایی یه بیست دقیقه در مورد تفسیر بسم الله برای ما حرف زد. بعد گفت: علی بسم الله رو درک کرده بود.
کاش مثل شهید، شهید باشم...
این که علی به این مقامات رسید نتیجه دو چیز بود، یکی اینکه به فکر فقرا بودن و برای اونها غصه می‌خورد و دیگری کار روی نفس خود و سختی دادن به نفس بود.
کاش مثل شهید، شهید باشم...
یه روز با علی از منزل به سمت مسجد جامع می‌رفتیم. علی در حالی که توی مسیر خیلی ساکت بود یه دفعه ایستاد و گفت: قاسم یه چیزی رو می‌دونی؟ گفتم چی؟ گفت: این دایی خیلی آدمه! من اولش متوجه منظور علی نشدم و گفتم چی؟ علی گفت: گفتم که دایی خیلی آدمه من یاد جمله حضرت امام افتادم که فرمودند: ملاشدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل. تازه دوزاریم افتاد که علی منظورش چیه.
کاش مثل شهید، شهید باشم...
اساساً علی هیچ علاقه‌ای به وارد شدن در آن بازی‌های سیاسی و یا هر جریانی که او را از مسیر حق تعالی دور می‌کرد، نداشت. او پشت سر ولایت و گوش به فرمان حضرت امام (ره) بود. در آن شرایط به ما توصیه می‌کرد به سراغ علم بروید و خودتان را از لحاظ معرفتی بالا ببرید و درگیر بازی‌های سیاسی نشوید. علی در وصیت نامه‌اش دائماً می‌گوید امام را دعا کنید یعنی خیلی امام را دوست داشت. خیلی اعتقاد به ولایت پذیری داشت. اینکه می‌گویند ذوب در ولایت، او واقعاً ذوب در ولایت بود. انسان با ارزش‌ترین چیزی که دارد، جانش است وایشان خیلی راحت جانش را در اختیار امام قرار می‌داد.
کاش مثل شهید، شهید باشم...
علی الگوی خوبی برای جوان‌های امروز و فرداست. باور بفرمایید بعد از سی سال و برخورد با انسانهای مختلف توی جبهه، پشت جبهه، حوزه و مجالس بزرگان و... تازه برخی ابعاد و بزرگی او برایم مشخص و مسلم شده. علی شهید زندگی کرد، قبل از اینکه شهید شود. یک سال قبل شهادتش توی وصیتنامه نوشت: در من فکر کنید!
کاش مثل شهید، شهید باشم...
گفت: شرایط امروز جامعه مثل چند سال پیش نیست، دیگه وقت گذاشتن برای بعضی مسایل تو تبلیغات و این‌ها موضوعیت نداره. الان باید بچه‌های مسجدی، بجای برخی کارهای وقت تلف کن و بیهوده، به درس و تحصیل و تهذیب و مطالعه و... بپردازن. خُب خودش هم اینکار رو شروع کرده بود. تحصیل و تهذیب و ورزش، چیزی که الان حضرت آقا برای جوان‌ها تجویز و توصیه می‌کنند. راستش این حرف علی برای سال ۶۳ خیلی سنگین بود، اما عمق بصیرت و هدایت الهی که علی ازش بهره مند بود رو می‌رساند.
کاش مثل شهید، شهید باشم...
شب که سوار قطار بودیم و راهی تهران، علی خیلی داغون بود و همش در مورد قضاوت بی‌جا، خودش رو سرزنش می‌کرد. مطمئن هستم او عمق کیفر گناه رو درک کرده و به یقین رسیده بود. یک دفعه دیدیم علی توی کوپه قطار داره داد میزنه و همش میگه: نه، نه منو به سمت آتیش نبرید، منو دارن می‌برند به سمت جهنم و ... علی دائم این حرفها رو می‌زد و می‌خواست کمکش کنیم. من اومدم دست علی رو بگیرم که باور کنید دستم سوخت!! چون بدن علی به شدت داغ شده بود. یک دفعه دستش رو رها کردم و بازویش را گرفتم. اما علی خیلی بی‌قراری می‌کرد و رنگش سرخ سرخ شده بود. چند لحظه بعد دیدیم یه دفعه علی آهی کشید و گفت: راحت شدم، من دیگه بخشیده شدم، بَه بَه چه جای خوبی من رو آوردند. چه جایی... این حرفها را زد و آروم شد و خوابید روی تخت‌های چوبی قطار. علی در آن لحظات تو این عالم نبود. خدایا چه شبی بود اون شب، چه لحظه‌هایی بود،
کاش مثل شهید، شهید باشم...
با علی توی پادگان دوکوهه بودیم. علی حیدری با یکی از بچه‌ها سر یک موضوع اختلاف پیدا کرد و در مورد اون بنده خدا قضاوت درستی انجام نداد. از آنجا که این کار علی عجیب بود؛ اون بنده خدا چیزی نگفت و اعتراض هم نکرد. فردای همان روز، اول صبح علی حیدری آمد سراغ همین بنده خدا و با اشک روی پاهای او افتاد. گفتیم: علی چی شده ... علی گفت دیشب خواب دیدم که بعد از قضاوت من قیامت برپاشد و مرا به سوی جهنم می‌برند، فهمیدم اشتباه کردم و الان در حضور شما عذرخواهی و طلب بخشش می‌کنم. من همانجا به این نتیجه رسیدم که کاری اگر برای خدا باشد، اگر اشتباه هم بروی خودشان درستت می‌کنند. چرا که قرآن می‌گوید: مَن یتق الله یجعَل لهُ مَخرجا...
کاش مثل شهید، شهید باشم...
فقط کاروان عشق است که رو به سوی جانان می‌رود و خدا را شکر می‌کنم که بالاخره نام من را در دفتر عاشقان حسین (ع) نوشته‌اند. برادرانم مواظب خود باشید، نگاه‌های خود را کنترل کنید تا بتوانید حسین (ع) را ببینید و زیارت کنید.
کاش مثل شهید، شهید باشم...
اما عجیب‌ترین حکایتی که رفقای علی تعریف می‌کنند، ماجرای بوی عطر است! علی همیشه معطر بود بدون اینکه از عطر یا ادوکلن استفاده کرده باشد! رفیقش می‌گفت: علی غرق بو شده بود، بوی عطری که تا به حال به مشام ما نرسیده بود. آن هم وسط کار در مسجد! علی از مسجد خارج نشده بود و عطری هم همراهش نبود، ولی بوی عطر او فضا رو پر کرده بود!! هیچ حرفی هم در این زمینه نزد تا اینکه در وصیتش به راز آن بوی عطر اشاره نمود. علی در وصیتش به باب رحمت الهی به واسطه امام حسین (ع) اشاره دارد و می‌گوید: خدایا به ما رحم کن به حق شهدا، والله من گناهانم را به وسیله حسینت پاک نمودم و از دریای پر تلاطم مادیات به وسیله کشتی حسینت گذشتم. من خیلی کمتر عطر خریده ام، زیرا هر وقت بوی عطر می‌خواستم از ته دل می‌گفتم «حسین جان» آن وقت فضا پر از عطر می‌شد.
کاش مثل شهید، شهید باشم...
رابطه‌اش با اهل بیت قوی بود. به یکی از دوستانش گفت: وقتی در هیئت، آقا را می‌بینم دیگر تحمل خودم را از دست می‌دهم. ظرف من آن قدر بزرگ نیست که تحمل داشته باشم. تا حالا در هیئتی نرفته‌ام که از حال نروم، اگر حضرات اهل بیت (ع) نباشند اصلاً در آن هیئت نمی‌روم.
کاش مثل شهید، شهید باشم...
از اون روز اگر ما جایی بودیم و حال علی دگرگون می‌شد، سعی می‌کردیم شرایط رو براش همون طور که خواسته بود مهیا کنیم. ارادت علی رو به ارباب بی‌کفن همه خبر داشتند. اما علی علاوه بر حضور در مجالس روضه، گاهی خودش جلسه روضه برای خودش داشت! تنهای تنها. گاهی حقیر توفیق مشاهده این جلسات را داشتم. محل روضه کوچه پس کوچه‌های محله خزانه و دل شب توی تاریکی و در حال راه رفتن بود و... یکی از رفقا گفت: آن اوایل علی را درست نمی‌شناختم. فکر کردم این پسر هم ... تا اینکه یکبار علی را کشیدم کنار و گفتم: علی جون، خوب تو هیئت فیلم بازی می‌کنی! جون من برای ما فیلم بازی نکن، خود ما آخر فیلمیم. فکر کردم الان دیگه دستش رو می‌شه. اما هر چه می‌گفتم می‌خندید، بعد گفت حالا زوده بعضی چیزا رو برات بگم. بعداً می‌فهمی. و واقعاً بعدها فهمیدم که تمام این‌ها واقعیاتی است که ما از آن‌ها بی‌بهره بودیم.
کاش مثل شهید، شهید باشم...
به قول شهید علی حیدری: تنها ره سعادت؛ حسین جان، حسین جان، حسین جان، یک روز من و یکی از دوستان که با علی خیلی رفیق بود بهش گفتیم: علی این چه حال و روزیه که توی مراسم دعا داری؟ تو همه رو داغون می‌کنی، چرا مرتب بی‌حال می‌شی و مجلس رو می‌ریزی به هم؟! علی با خجالت و ناراحتی رو کرد به ما و گفت: شرمنده، خدایی طاقتم کم شده، نمی‌تونم جلوی خودم رو بگیرم. ولی یه خواهش دارم از شما. ما هم که رفیق بودیم و واقعاً هم دیگه رو دوست داشتیم، گفتیم: بگو علی جون. گفت: تو رو خدا هر موقع که من از حال میرم یا تو اون شرایط حرفی می‌زنم، دورم رو خالی کنید، نزارید کسی منو تو این حال ببینه. ما خیلی منقلب شدیم. بعد هم علی با اون صورت زیباش، با چشمای پر اشک این جمله رو گفت: من اسم ارباب که میاد، دیگه هیچ چیز و هیچ کس رو نمی‌تونم ببینم جز ارباب حسین (ع).
کاش مثل شهید، شهید باشم...
علی حیدری عاشق امام حسین (ع) و روضه‌هاش بود. یه شب منزل ما مراسم دعا و سینه زنی بود. علی عاشق اینجور برنامه‌ها بود. اون شب بچه‌ها حال و هوای خاصی داشتند و علی از همه خاص‌تر. مشغول سینه زنی و شورگرفتن بودیم که حال علی دگرگون شد و بهم ریخت و روی زمین افتاد! ما مشغول سینه زدن و خواندن بودیم و سعی می‌کردیم از این حال و هوا بهره ببریم و مجلس ادامه پیدا کنه و علی هم تو حال معنوی خودش باشه، لذا یکی دو نفر در کنار علی و مراقبش بودند و بقیه مشغول سینه زنی. اما بعد از چند لحظه، فریادها و ذکرهای قشنگ علی همه چیز رو بهم ریخت. علی با صدای بلند در حالی که تو این عالم نبود صدا می‌زد: حسین جان خوش آمدی، آقاجان خوش آمدی، ارباب خوش آمدی و... بعد از شنیدن ناله‌های علی، بچه‌ها حالشون خراب شد و یک ساعتی که چراغها هم روشن بود حسابی گریه می‌کردند و همگی با هم می‌گفتند: آقاجان خوش آمدی.
کاش مثل شهید، شهید باشم...
بسیاری از بزرگان توصیه می‌کنند که مجلس امام حسین (ع) را هرگز ترک نکنید، چیزی که در قبر و قیامت به کمک ما خواهد آمد، عشق و محبت به سالار شهیدان است. اصلاً این‌گونه باید گفت که بسیاری از شهدا از باب الحسین (ع) به سوی خدا رفتند.
کاش مثل شهید، شهید باشم...
علی همان طور که راه می‌رفتیم غرق تفکر بود. بعد شروع به زمزمه کرد: ای که به عشقت اسیر خیل بنی آدم اند .... تا ساعت‌ها از ارباب می‌خواند و گریه می‌کرد. به این شعر هم علاقه داشت و زیاد زمزمه می‌کرد: سلسه کوی دوست حلقه دام بلاست هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست ...
آسمونی
آنجا از کسی اسمی برده شد و صحبت رفت پیرامون او، مجلس غیبت نبود. در بین صحبت‌ها علی گفت: او عاقبت به خیر می‌شود. گفتم ما هم دعا می‌کنیم او عاقبت به خیر شود. علی گفت خیر باید از او بخواهیم برای ما دعا کند، دعای او مستجاب است. متوجه این صحبت نبودم و آن را صحبت عادی قلمداد کردم. تا اینکه مدتی بعد آن فرد شهید شد. آنجا بود که عمق حرف علی را دریافتم.
Zeinab
علی شبها به ترمینال جنوب می‌رفت. غذای نیم خورده فقرای کارتن خواب را از آن‌ها می‌گرفت و به آن‌ها ساندویچ تمیز می‌داد.
Zeinab
آنان که به نظر خاک را کیمیا کنند آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند
Zeinab

حجم

۱٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۱٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
۷,۵۰۰
۵۰%
تومان