بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب علی ‌بی خیال | صفحه ۱۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب علی ‌بی خیال

بریده‌هایی از کتاب علی ‌بی خیال

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۷از ۲۱۸ رأی
۴٫۷
(۲۱۸)
از جمع پرهیز داشت. متعبد به خواندن نماز اول وقت و به جماعت بود. علی تو مردم بود ولی با مردم نبود. برای همین از جمع دوری می‌کرد.
ام‌البنین
علی شدیداً مقید به انجام تکیف بود، اول شناخت تکلیف، دوم عمل به آن.
Hanin
سلسه کوی دوست حلقه دام بلاست هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست ...
کتابخوان
هر که غمت را خرید عشرت عالم فروخت با خبران غمت بی خبر از عالم اند
کتابخوان
علی شیرینی‌خامه‌ای و تر دوست داشت. یه روز پدرم شیرینی‌تر خریده بود. علی جلو آمد و می‌خواست با ولع بخورد. اما صبر کرد! بعد روی شیرینی کمی نمک ریخت و خورد! چون نمی‌خواست از خوردنش لذت ببرد.
کتابخوان
خیلی‌ها فکر می‌کنند علی حیدری به واسطه دعا و نماز شب به این مقامات رسید. اما اون چیزی که باعث شد علی حیدری به جایی برسه که تاریخ شهادتش رو بدونه این بود که درد گرسنه‌ها رو داشت. علی درد فقرا رو داشت.
کتابخوان
این بسیجی عاشق نماز بود. به دستور فرمانده کار را تمام کرد، اما آن خطاط به زمین افتاد و سه روز تمام ایشان مریض بود. چرا که نماز اول وقت را از دست داده بود! بعدها این خطاط در عملیات بدر به شهادت رسید.
کتابخوان
علی بی‌خیال تمام چیزهایی شده بود که او را از خدا دور می‌کرد. بی‌خیال تمام کسانی شده بود که در رسیدن او به پروردگار مانع می‌شدند، کلاً بی‌خیال دنیای مادی شده بود.
کتابخوان
او نه تنها بی‌خیال، بلکه بی‌نهایت باخیال بود. علی بی‌خیال این دنیا و تمام نعمت‌های حلالش شده بود.
کتابخوان
یک بار طرح خیلی قشنگی کشید. خیلی جالب بود. یکی از بچه‌ها آمد و از طرح خیلی تعریف کرد. علی با او برخورد بدی کرد! بنده خدا رفت. به او گفتم: علی خیلی کار بدی کردی، چرا با او برخورد کردی. او که خیلی از کار تو تعریف کرد؟! گفت: تعریف او باعث می‌شد که بُت وجود من تقویت شود. برای همین این گونه برخورد کردم تا مغرور نشوم و آن فرد نسبت به من حس پایین بودن نداشته باشد.
کتابخوان
علی شبها به ترمینال جنوب می‌رفت. غذای نیم خورده فقرای کارتن خواب را از آن‌ها می‌گرفت و به آن‌ها ساندویچ تمیز می‌داد
کتابخوان
یک زنی با صدای بلند داشت حرف می‌زد. نمی‌دانم شاید داشت فرزندش را دعوا می‌کرد. شب که برگشتیم علی را دیدم با بدنی که می‌لرزید و شاید تب داشت! پرسیدم چی شده؟ گفت فردا می‌گویم. فردا پرسیدم دیشب چرا این قدر آشفته و پریشان بودی؟ گفت دیروز آن زن که با صدای بلند داشت حرف می‌زد، باعث شد من در دل خودم به او حرف‌های بدی بزنم. وقتی به خود آمدم دیدم من حق نداشتم درباره آن زن قضاوت کنم. این چه کاری بود که کردم؟ خیلی ناراحت شدم. لذا بابت قضاوت نابجایی که در مورد آن زن کردم، خودم را جریمه کردم که سه روز روزه بگیرم و هزار صلوات بفرستم.
کتابخوان
علی بهم گفت: می‌دونستی من قرار بود همزمان با یکی از دوستانم به نام عطا شهید بشم؟! گفتم: نه! گفت: مادرم ... مادرم. اون می‌خواست من رو بیشتر بیینه. به همین خاطر یک سال شهادتم عقب افتاد! زمانی که این مطلب را شنیدم دقت کردم و دیدم که عطا در اسفند ۱۳۶۲ شهید شده. تاریخ گذشت. دقیقاً یک سال بعد در اسفند ۱۳۶۳ علی شهید شد. مادرش همیشه می‌گفت خدا کند علی اسیر نشود، چون تحمل شکنجه علی را نداشت
کتابخوان
کونوا دعاهًْ الناس بغیر السنتکم. بدون استفاده از زبانتان دیگران را به نیکی دعوت کنید. علی این حدیث رو به طور عملی به بنده نشان داد
کتابخوان
می‌گفت: غیبت نکن. می‌گفتم: غیبت نمی‌کنم، راست می‌گویم. می‌گفت چون راست می‌گویی غیبت است. اگر دروغ بگی می‌شود دروغ، غیبت، تهمت. این حرفها برای زمانی بود که او هنوز مسجد را نشناخته بود و بنده هم سن کمی داشتم!
کتابخوان
آنان که به نظر خاک را کیمیا کنند آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند
کتابخوان
اعتقاد داشت کسانی که خداوند دلهاشون رو باز کرده، کسانی بودند که تکلیف را قبل از سن تکلیف شروع کردند.
بنده خدا
علی شهید زندگی کرد، قبل از اینکه شهید شود.
میرزا ابراهیم
علی می‌گفت: اگه ما نمی‌تونیم به فقرا کمک کنیم، ولی می‌تونیم یه طوری زندگی کنیم که لااقل یه کم اونها رو درک کنیم. اگه ما نمی‌تونیم به اونها پول بدیم که غذای خوبی بخورند، لااقل می‌تونیم پرخوری نکنیم و با غذای خیلی ساده سپری کنیم. بعد ادامه داد: برای همین هم علی همیشه خیلی کم غذا می‌خورد و لباسهای ساده می‌پوشید.
میرزا ابراهیم
از جمع پرهیز داشت. متعبد به خواندن نماز اول وقت و به جماعت بود. علی تو مردم بود ولی با مردم نبود. برای همین از جمع دوری می‌کرد
میرزا ابراهیم

حجم

۱٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

حجم

۱٫۷ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۶۸ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
۷,۵۰۰
۵۰%
تومان