- طاقچه
- دفاع مقدس
- کتاب علی بی خیال
- بریدهها
بریدههایی از کتاب علی بی خیال
۴٫۷
(۲۱۸)
چند چیز درهای حکمت رو برای علی بازکرد. یکی اینکه خیلی به فکر فقرا بود. خیلی برای گرسنهها آه میکشید و غصه میخورد. خیلی برای کسانی که تو سرمای زمستون بخاطر فقر نمیتونستند لباس گرم بپوشند غصه میخورد.
علی میگفت: اگه ما نمیتونیم به فقرا کمک کنیم، ولی میتونیم یه طوری زندگی کنیم که لااقل یه کم اونها رو درک کنیم.
اگه ما نمیتونیم به اونها پول بدیم که غذای خوبی بخورند، لااقل میتونیم پرخوری نکنیم و با غذای خیلی ساده سپری کنیم.
عشق کتاب
دوستی میگفت: خیلیها فکر میکنند علی حیدری به واسطه دعا و نماز شب به این مقامات رسید. اما اون چیزی که باعث شد علی حیدری به جایی برسه که تاریخ شهادتش رو بدونه این بود که درد گرسنهها رو داشت. علی درد فقرا رو داشت.
عشق کتاب
آن زمان خواندن کتاب، مخصوصاً کتابهای شهید مطهری مانند بیست گفتار، ده گفتار، داستان راستان، انسان و سرنوشت و ... همچنین کتابهای آیتالله دستغیب مانند کتاب گناهان کبیره از اولویتهای اصلی کار فرهنگی بود.
عشق کتاب
امیرالمومنین (ع) کلامی دارند در وصف اولیاء خدا که «یرون ما لایرون و یسمعون ما لایسمعون» چیزهایی را میبینند که دیگران نمیبینند و چیزهایی را میشنوند که دیگران نمیشنوند.
علی مصداق این کلام بود. چشمش باز شده بود. عرفا اولین مرحله سلوک را مکاشفه میدانند. خدا چیزهایی نشانشان میدهد و تحت هدایت خاصه خود قرار میدهد. هر چقدر مراقبه و توجه بیشتر، هدایت خاصه نیز کاملتر.
کاش مثل شهید، شهید باشم...
حجتالاسلام احمد رحیمی
نمیدانم چطور بگویم. این بچهها مقام عظمایی دارند به نام شهادت. در حاشیه آن، ما حرفهایی میزنیم. تجربه خود را از حضور در کنار آنان میگوییم.
اما جبهه پر از این افراد بود. کسانی که هر وقت میرفتیم جبهه این حالات را از آنها میدیدیم.
ما علی را دیدیم و خیلیها را هم ندیدیم. اگر کسی برود بهشت زهرا یک حالت روحانی پیدا میکند، اما وقتی میروید مناطق جنگی انگار وارد حرم شده اید. وارد یک سرزمین مقدس شده اید.
چون جای جای آن مکان، یکی از این شهدا حالتهای راز و نیاز خاص داشته. برای همین وقتی مردم میروند مناطق جنگی خیلی متحول میشوند. این به خاطر آن است که این شهدا زندهاند.
اما در میان تمام کسانی که دیده و شنیده ام، علی حیدری یک جایگاه ویژه دارد.
کاش مثل شهید، شهید باشم...
ماه رمضان توی تابستون بود. علی فعالیت خیلی زیادی تو بسیج داشت. همه وقتی اذان میشد شروع به خوردن افطاری میکردند. ولی علی میگفت: اول نماز، بعداً غذا.
اون هم چه نمازی!! با آرامش تمام. هیچوقت قنوت علی رو یادم نمیره. همیشه موقع قنوت گردنش رو کج میکرد و با حالت گدایی از خدا حاجت میخواست.
کاش مثل شهید، شهید باشم...
علی شیرینیخامهای و تر دوست داشت. یه روز پدرم شیرینیتر خریده بود. علی جلو آمد و میخواست با ولع بخورد. اما صبر کرد! بعد روی شیرینی کمی نمک ریخت و خورد! چون نمیخواست از خوردنش لذت ببرد.
کاش مثل شهید، شهید باشم...
سلسه کوی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست ...
ZE
زیاد با هم به جلسه حاج آقا حق شناس میرفتیم. یکبار از ایشان پرسیدم: حاج آقا، چرا شما دائم از غضب خدا صحبت میکنید و از رحمت خدا چیزی نمیفرمائید؟
گفتند: چون اگر از رحمت خدا بگم داداش جون (تکه کلام حاج آقا حق شناس) آن وقت شما غافل میشوید، مراقبت و ترس در وجود شما از بین میرود. از قیامت غافل میشوید.
من میخواهم در برزخ هم شما خوش باشید.
erfan
بعد از نماز صبح تا زمانی که صبحگاه شروع شود برنامه داشت. نقاشی میکشید و... میخواست بین الطلوعین بیدار باشد تا کارهایش کراهت نداشته باشد.
منمشتعلعشقعلیمچکنم
او پشت سر ولایت و گوش به فرمان حضرت امام (ره) بود. در آن شرایط به ما توصیه میکرد به سراغ علم بروید و خودتان را از لحاظ معرفتی بالا ببرید و درگیر بازیهای سیاسی نشوید.
منمشتعلعشقعلیمچکنم
یک روز پدرم با کلی شوق و ذوق برایش یک جفت کفش چرم قهوهای خرید.
علی دوست نداشت بپوشه، چون میگفت: بعضیها ندارند و غصه میخورند. با اصرار مادرم کفش را پوشید. ولی در حیاط خانه دیدم مقداری خاک از باغچه برداشت و به کفشها مالید!!
گفتم چرا کفش نو رو اینطوری میکنی؟ گفت نمیخوام بدونند کفشهایم نو است. بعضیها پول ندارند کفش بخرند، اگر کفش نو بپوشم آنها غصه میخورند. دوست ندارم آنها به خاطر من غصه بخورند.
منمشتعلعشقعلیمچکنم
علی آرام آمد زیر گوشم گفت: عباس نخر، حرام است. اینها قاچاق است. از طریق غیرقانونی وارد کشور میشود. خیلی مقید بود تا هر چیزی را نخرد
منمشتعلعشقعلیمچکنم
علی شهید زندگی کرد، قبل از اینکه شهید شود. یک سال قبل شهادتش توی وصیتنامه نوشت: در من فکر کنید!
صیانه
وقت کم است و سفر سخت است. خیلی کار داریم. نباید وقت خود را تلف کنیم. کل کارهایمان باید در راستای خدا باشد.
LTM!
علی شهید زندگی کرد، بعد شهید شد.
کتاب خوان
آنقدر حرف بزنید که میتوانید عمل کنید
امالبنین
ملاشدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل.
کتابخوان
علی هیچ علاقهای به وارد شدن در آن بازیهای سیاسی و یا هر جریانی که او را از مسیر حق تعالی دور میکرد، نداشت.
کتابخوان
علاقه شدیدی به هنر خطاطی و طراحی داشت. در مدت کوتاهی توانست پیشرفتهایی زیادی کسب کند. علی با کار خطاطی روی مقوا شروع کرد و بعد روی پارچه و کم کم نقاشیهای بزرگ پارچهای به مناسبتهای مختلف میکشید و در مسجد نصب میکرد.
سمت راست اتاق واحد فرهنگی، اتاق خیلی کوچکی است که علی کارهای خطاطی را آنجا انجام میداد. اتاق بقدری کوچک بود که وقتی علی خطاطی میکرد، دیگر جا نبود تا فرد دیگری وارد این اتاق شود. بسیجیها از دم در اتاق با علی احوالپرسی میکردند.
این اتاق کوچک، روح بزرگی را در خود جای داده بود. اینجا نقطه وصل خیلیها با علی و آسمانی شدنشان شد. هنوز هم این اتاق کوچک برای واحد تبلیغات است.
کاربر ۲۸۴۱۲۴۲
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱٫۷ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
قیمت:
۱۵,۰۰۰
۷,۵۰۰۵۰%
تومان