بریده‌هایی از کتاب راهبری زندگی با شهود درونی؛ متعادل‌کردن زمین و آسمان

زمان دیگر یک نهاد یا وجود نبود که مرا تحت فشار بگذارد. در مفهوم روانشناختی؛ زمان متوقف شد که تجربه‌ای نادر برای افراد عصر مدرن است.

رویکرد شخصی من این است که رویدادهای بزرگ زندگی‌ام از یک رشتۀ نازک تبعیت می‌کنند، در حالی‌که جزئیات به عهده خودم هست. برای مثال هیچ‌کس جز خودم حساب بانکی‌ام را تراز یا صورتم را اصلاح یا خانه‌ام را مرتب نخواهد کرد، این‌ها وظایفی مناسب ایگو هستند. پس تصمیمات کوچک متعلق به ما هستند، در حالی‌که امور بزرگ هم‌چون بادی هستند که ما را با خود می‌برند. با این همه، بیش‌تر افراد عصر مدرن بخش زیادی از زمان پیاده‌روی خود را برای نگرانی در مورد مسائل بزرگ‌تری صرف می‌کنند که واقعاً خارج از کنترل ایگو آن‌هاست. ایگوی کوچک و محدود استعداد انسانی مناسبی برای این‌گونه مسائل نیست و به عبارت دیگر صندلی راننده جای ایگو نیست. در واقع ایگو اغلب مانع از توجه به رشته‌های نازک می‌شود. بنابراین باید متواضع و ساکت کردن ایگوی خود را بیاموزیم تا بتوانیم رشته‌های نازک را دنبال کنیم.

. من به‌صورت ناخودآگاه جست‌وجو برای یافتن خانوادۀ حقیقی خود را آغاز کردم، نه خانواده‌ای که در آن متولد شده بودم، بلکه خانواده‌ای که از لحاظ عاطفی به آن تعلق داشتم و در آن احساس راحتی می‌کردم. خانواده‌ای که به زبان من سخن می‌گفتند، مرا می‌پروردند و بهترین مرا متجلی می‌کردند. اینجا بود که ضرورت وجود پدر و مادرخوانده را فهمیدم.

ما هم به همین شیوه باید قبل از مرگ به آن جنبه‌های نزیسته زندگی خود بپردازیم و آنچه را که زیسته نشده بررسی کرده، به خودآگاه آورده و سپس تغییر شکل داده و متحول کنیم.

زندگی بی‌معنا نیست؛ بلکه سرشار از معنا، الگو، و ارتباط‌هاست.

احساس امنیت از نایاب‌ترین گنجینه‌هایی است که می‌توان به یک نفر هدیه داد.

سعی می‌کنم با فکر کردن به دانه‌های گل قاصدک خودم را تسکین دهم، اما حقیقت این است که چندان هم تسکین نمی‌یابم.

هند در این مقیاس ویژه از ارزش‌ها بسیار عقب‌تر از فرهنگ‌های غربی است. من تا زمانی که به یک سرزمین غیر مسیحی وارد نشده بودم، از فضیلت رحم و شفقت مسیحی ناآگاه بودم. در سرزمین هند یک تضاد به نظر می‌رسد که وجود دارد آن هم این است که هند نسبت به موضوعات احساسی بسیار حساس است، اما حس رحم و شفقت آن کم است.

محتوای روانی یک بیمار تقریباً به همان شیوۀ عفونت جسمی به سمت تحلیل‌گر جاری می‌شود. در همین رابطه یونگ زمانی گفت که پس از دیدن بیماران مبتلا به اسکیزوفرنی، کارش این بود که نیم ساعت از برنامۀ تخیل فعال خود را به عفونت‌زدایی روانش از بیماری فردی که با او کار کرده بود اختصاص دهد.

آنچه شما امروز از نظر روانشناختی مصرف و جذب می‌کنید همان چیزی است که فردا قابلیت تبدیل شدن به آن را خواهید داشت.

اکثر افراد باهوش در دنیای غرب امروز، زمانی بیش از حد را به انجام دادن و زمانی بسیار کم را برای بودن صرف می‌کنند.

در سنت بودا مثلی وجود دارد که نقل می‌کند زمانی که کودک بودم؛ کوه‌ها کوه، رودخانه‌ها رودخانه و آسمان آسمان بود. سپس راهم را گم کردم و کوه‌ها دیگر کوه نبودند، رودخانه‌ها دیگر رودخانه نبودند و آسمان دیگر آسمان نبود. اما پس از مقدار زیادی کار درونی، ساتریرا تجربه کردم و یک بار دیگر کوه‌ها کوه بودند، رودخانه‌ها رودخانه و آسمان آسمان.

بعدها؛ در بزرگسالی متوجه شدم که دو زندگی را بر روی شانه‌هایم حمل می‌کنم؛ زندگی خودم و زندگی پدرم، زیرا او مقدار بسیار کمی از پتانسیل خود را زیسته بود.

نگرش جایی که اراده‌ای وجود داشته باشد حتماً راهی پیدا می‌شود برای من کارساز نشد، اکنون می‌توانم ببینم که در جای درست قرار نداشتم. از آن زمان دیگر سعی نکرده‌ام برای کاری از قدرت اراده استفاده کنم و آموخته‌ام که نیازی نیست خودم را از پا درآورم و شکست بخورم.

من با آن‌هایی که بهشت را جهان دیگر می‌نامند مخالفم. درست‌تر این است که بگوییم ما همین الان در بهشت هستیم و ما همین الان در جهنم هستیم. تفاوت تجربیاتمان به ظرفیت درک هر یک از ما مربوط است.

کلمۀ saturday یکشنبه در زبان انگلیسی از واژۀ لاتین saturnalia می‌آید که به معنای فرصت خوش‌گذرانی و می‌گساری نامحدود است و جشنوارۀ خدای saturn، زحل که یک خدای دیونیسی است در رم باستان طی یک ضیافت و عیاشی جشن گرفته می‌شد.

در قدیمی‌ترین قسمت کلکته بودم، در اینجا واقعاً پای خود را در خیابان روی جنازه‌ها می‌گذارید. قبلاً شنیده، اما هرگز ندیده بودم.

در آن نور کم تعداد زیادی چشم‌های سیاه به من خیره شده بودند، بیست‌وهفت نفر در این منزل زندگی می‌کردند. با من هم‌چون مهمانی محترم رفتار می‌شد. بعدها فهمیدم کف اتاق را با لایه‌ای تازه از مدفوع آب‌زدۀ گاو پوشانده بودند تا غبار مهمان تازه رسیده را ناراحت نکند.

بعدها فهمیدم که دکتر کانکل به نقل از خودش یک عیب بزرگ دارد و هرگز نمی‌تواند نه بگوید، بنابراین فقط قادر بود با یک روش غیر مستقیم مانند نامه‌نگاری این کار را انجام دهد.

موسیقی روح مرا تغذیه می‌کرد، اما تلاش برای ساختن یک شغل از آن، مانند کوبیدن سرم به یک دیوار بود.