شناختهها آیا
جز برای سفر به ناشناختههایند؟
و زندگانی آیا
جز برای مرگ؟
AmirHossein
سرانجام، با مهربانی
بگذارید به پرواز درآیم
از دروازههای بستهی برج
از بند قفلهای گران.
بگذارید
بیصدا بخرامم
و با کلید مهربانی،
با زمزمهای
قفلها بگشایم.
درها بگشا ای روح!
- چه سخت نگهم داشتهای ای جسم مردنی!
- چه سخت گرفتهای مرا ای عشق!
Farzaneh Parsinejad
خاموش و حیران
زمانی که پسربچه بودم
به خاطر میآورم
که هر یکشنبه
واعظ شهر
با کلام خود
میکشید خدایی را
که همیشه سرگرم ستیزه است
با بندهای یا تنابندهای ...
☆Nostalgia☆
اما به ناگاه
ما در یکدگر نگریستیم
و اکنون تماشا کن!
تو بیشتر از تمام هدیههای جهان
به من بخشیدهای.
mehrdad rahimi
ای که گهگاه،
خاموش
به سوی تو میآیم
برای آن که با تو باشم،
تا کنارت راه بروم
یا نزدیکات بنشینم،
یا در اتاقی
با تو بمانم.
چه کم میدانی از این آتش
که در من
برای تو میسوزد.
AmirHossein
-کسی را عاشقانه دوست میداشتم
و عشقام بازنیامد
اما
از آن عشق است
که سرودهام
این ترانهها را.
AmirHossein
دو موج شادمان
که بر هم میغلطیم و خیس میکنیم
اندام یکدیگر را.
ما همان هواییم
روشن و پذیرا
نافذ و نفوذناپذیر.
ما برف، باران، زمهریر و تاریکی،
هر فرآورده و هر تأثیر در جهانیم
ما چرخیدهایم
چرخیدهایم تا دوباره
به خانه بازگردیم.
پس باطل کردهایم همهچیز را
هرچیزی را
جز آزادی
هرچیزی را
به جز شادکامیمان.
Farzaneh Parsinejad
و بر فراز همهی آنان
آسمان است!
آسمان!
بعید و دور از دست؛
که گریخته با آذین ستارگان جاودانش...
Ehsan Agp
ای غریبه که میگذری
به دیدارم بیا و بخواه
که با من سخن بگویی
چرا نباید
با من سخن بگویی؟
چرا نباید با تو
سخن بگویم؟
Eli N
من به هیچکس
آرامش نمیدهم
و تو هرگز
مرا
باور نمیکنی.
.