سفر کردهام
راهی دراز را
تنها برای آن که در تو بنگرم
مسیح
چه کم میدانی از این آتش
که در من
برای تو میسوزد.
El Santo
شناختهها آیا
جز برای سفر به ناشناختههایند؟
و زندگانی آیا
جز برای مرگ؟
Fa
به نجوا گفت:
«دوستات دارم
تمامِ عمر
تا که بمیرم.
سفر کردهام
راهی دراز را
تنها برای آن که در تو بنگرم،
بر تو دست بسایم.
چرا که نمیتوانستم
بی آن که یک بار دیده باشمت
به مرگ تن دهم.
برای آن که میترسیدم
از کف داده باشمت.»
zarashiri
کسی چون تو را
با شاعری چون من چهکار؟!
شعرهای مرا دور بینداز
و با آنچه که میفهمی آرام شو
.
من به هیچکس
آرامش نمیدهم
و تو هرگز
مرا
باور نمیکنی.
msadeq
ای غریبه که میگذری
به دیدارم بیا و بخواه
که با من سخن بگویی
چرا نباید
با من سخن بگویی؟
چرا نباید با تو
سخن بگویم؟
mehrdad rahimi
کسی چون تو را
با شاعری چون من چهکار؟!
شعرهای مرا دور بینداز
و با آنچه که میفهمی آرام شو؛
mehrdad rahimi
چه کم میدانی از این آتش
که در من
برای تو میسوزد.
مسیح
-کسی را عاشقانه دوست میداشتم
و عشقام بازنیامد
Fa