بریدههایی از کتاب پنج گنج (خمسه) نظامی
۴٫۴
(۸۱)
مشو چون خر بخورد و خواب خرسند
اگر خود گربه باشد دل در و بند
به عشق گربه گر خود چیرباشی
از آن بهتر که با خود شیرباشی
sofia
کسی کز عشق خالی شد فسردست
کرش صد جان بود بیعشق مردست
Narges F
در حلقه عشق جان فروشم
بیحلقه او مباد گوشم
گویند ز عشق کن جدائی
کاینست طریق آشنائی
من قوت ز عشق میپذیرم
گر میرد عشق من بمیرم
پرورده عشق شد سرشتم
جز عشق مباد سرنوشتم
آن دل که بود ز عشق خالی
سیلاب غمش براد حالی
یارب به خدائی خدائیت
وانگه به کمال پادشائیت
کز عشق به غایتی رسانم
کو ماند اگر چه من نمانم
Zahra.st
قیاس عقل تا آنجاست بر کار
که صانع را دلیل آید پدیدار
مده اندیشه را زین پیشتر راه
که یا کوه آیدت در پیش یا چاه
میلاد
چون ماه به نیمه تمامیم
رِ
نبات روح را آب از جگر داد
چراغ عقل را پیه از بصر داد
آسمان رنگی
بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند
بگفت انده خرند و جان فروشند
بگفتا جان فروشی در ادب نیست
بگفت از عشقبازان این عجب نیست
بگفت از دل شدی عاشق بدینسان؟
بگفت از دل تو میگوئی من از جان
mohammad hamid
چون به فرمان ما شدی بر تخت
هم به فرمان ما رها کن رخت
نیست بازی ز شیر بردن تاج
تا چه شب بازی آورد شب داج
Amir Ganjkhani
هرکه شد تاجدار و تختنشین
تاج او آسمان و تخت زمین
Amir Ganjkhani
تاج و تخت آلتست و شاهی نه
آلتی خواه باش و خواهی نه
Amir Ganjkhani
هست کلید در گنج حکیم
فاتحه فکرت و ختم سخن
نام خدایست بر او ختم کن
پیش وجود همه آیندگان
بیش بقای همه پایندگان
سابقه سالار جهان قدم
مرسله پیوند گلوی قلم
پرده گشای فلک پردهدار
پردگی پرده شناسان کار
کاربر ۲۸۲۵۲۷۸
زهر شمعی که جوئی روشنائی
به وحدانیتش یابی گوائی
azn
از آن آتش بر آمد دودت اکنون
پشیمانی ندارد سودت اکنون
دختر_گرانبها
تن از بیطاقتی پرداخته زور
دل از تنگی شده چون دیده مور
دختر_گرانبها
ولی تب کرده را حلوا چشیدن
نیرزد سالها صفرا کشیدن
دختر_گرانبها
فدا کرده چنین فرهاد مسکین
ز بهر جهان شیرین جان شیرین
Dayana
نامم
اگر دین دارم و گر بت پرستم
رمضان اسماعیلی
چو گل صدپاره کن خود را درین باغ
که نتوان تندرست آمد بدین داغ
تو زانجا آمدی کاین جا دویدی
ازین جا در گذر کانجا رسیدی
AVA
همیشه چشم بر ره دل دو نیم است
بلای چشم بر راهی عظیم است
اگر چه هیچ غم بیدردسر نیست
غمی از چشم بر راهی بتر نیست
مبادا هیچکس را چشم بر راه
کز او رخ زرد گردد عمر کوتاه
mahdisaeidifar
از آن سرد آمد این کاخ دلاویز
که چون جا گرم کردی گویدت خیز
چو هست این دیر خاکی سست بنیاد
ببادهاش داد باید زود بر باد
ز فردا و زدی کس را نشان نیست
که رفت آن از میان ویندر میان نیست
یک امروز است ما را نقد ایام
بر او هم اعتمادی نیست تا شام
بیا تا یک دهن پر خنده داریم
به می جان و جهان را زنده داریم
به ترک خواب میباید شبی گفت
که زیر خاک میباید بسی خفت
mahdisaeidifar
حجم
۸۵۵٫۹ کیلوبایت
حجم
۸۵۵٫۹ کیلوبایت
قیمت:
رایگان