بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نیما یوشیج | صفحه ۶ | طاقچه
کتاب نیما یوشیج اثر نیما یوشیج

بریده‌هایی از کتاب نیما یوشیج

نویسنده:نیما یوشیج
انتشارات:طاقچه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۲۷۵ رأی
۴٫۴
(۲۷۵)
سوی شهر آمد آن زن انگاس سیر کردن گرفت از چپ و راست دید ایینه ای فتاده به خاک گفت : حقا که گوهری یکتاست به تماشا چو برگرفت و بدید عکس خود را ، فکند و پوزش خواست که : ببخشید خواهرم ! به خدا من ندانستم این گوهر ز شماست ما همان روستازنیم درست ساده بین ،‌ساده فهم بی کم و کاست که در ایینه ی جهان بر ما از همه ناشناس تر ، خود ماست
ehsan
کودکی شد محو ، بگذشت آن ز من رفت از من طاقت و صبر و قرار
mohsen
شب است، جهان با آن، چنان چون مرده ای در گور. و من اندیشناکم باز: ـــ اگر باران کند سرریز از هر جای؟ ـــ اگر چون زورقی در آب اندازد جهان را؟...
لیندا
گفتمش : ای نازنین یار نکو همرها ،‌تو چه کسی ؟ آخر بگو کیستی ؟ چه نام داری ؟ گفت : عشق گفت : چونی ؟ حال تو چون است ؟ من گفتمش : روی تو بزداید محن تو کجایی ؟ من خوشم ؟ گفتم : خوشی خوب صورت ، خوب سیرت ، دلکشی به به از کردار و رفتار خوشت به به از این جلوه های دلکشت بی تو یک لحظه نخواهم زندگی خیر بینی ، باش در پایندگی
kamrang
جز من شوریده را که چاره نیست بایدم تا زنده ام در درد زیست عاشقم من ، عاشقم من ، عاشقم عاشقی را لازم اید درد و غم راست گویند این که : من دیوانه ام در پی اوهام یا افسانه ام زان که بر ضد جهان گویم سخن یا جهان دیوانه باشد یا که من
kamrang
آی نی زن که تو را آوای نی برده ست دور از ره کجایی؟
Ali
امدادی ای رفیقان با من.» گل کرده است پوزخندشان اما بر من
Ali
نه بخت بد مراست سامان و ای شب ،‌نه توراست هیچ پایان
کاربر ۶۸۴۲۲۷۱
در میان آتشم آورده ای این چه کار است ، اینکه با من کرده ای ؟
کاربر ۷۹۱۲۰۳۲
تن من یا تن مردم، همه را با تن من ساخته اند و به یک جور و صفت می دانم که در این معرکه انداخته اند.
میرزا
زندگی در شهر فرساید مرا صحبت شهری بیازارد مرا خوب دیدم شهر و کار اهل شهر گفته ها و روزگار اهل شهر
جو مارچ
قلب من نامه ی آسمان هاست مدفن آرزوها و جان هاست ظاهرش خنده های زمانه باطن آن سرشک نهان هاست
روژینا
گریه را اختیاری نمانده ست
Standing MAN
نور حق پیداست ،‌ لیکن خلق کور
-ایستاده درکنار فلسطین🇵🇸🇮🇷
هر چه کردم که از او گردم رها در نهان می گفت با من این ندا بایدت جویی همیشه وصل او که فکنده ست او تو را در جست و جو ترک آن زیبارخ فرخنده حال از محال است ، از محال است از محال
Hanieh Sadat Shobeiri
سوختم من ، سوختم من ، سوختم کاش راه او نمی آموختم
سجاد
دیدمش ، گفتم : منم نشناخت او
pejman
سخت حیران می شوم در کار خود که نمی دانم ره و رفتار خود خیره خیره گاه گریان می شوم بی سبب گاهی گریزان می شوم زشت آمد در نظرها کار من خلق نفرت دارد از گفتار من دور گشتند از من آن یاران همه چه شدند ایشان ، چه شد آن همهم
همتاب
دیدم از افسوس و ناله نیست سود درد را باید یکی چاره نمود
ehsan
آی آدم ها که بر ساحل بساط دلگشا دارید! نان به سفره، جامه تان بر تن؛ یک نفر در آب می خواند شما را. موج سنگین را به دست خسته می کوبد باز می دارد دهان با چشم از وحشت دریده سایه هاتان را ز راه دور دیده. آب را بلعیده در گود کبود و هر زمان بی تابی اش افزون می کند زین آب، بیرون گاه سر، گه پا آی آدم ها! او ز راه دور این کهنه جهان را باز می پاید می زند فریاد و امید کمک دارد. آی آدم ها که روی ساحل آرام در کار تماشایید!
R.s

حجم

۴۹٫۵ کیلوبایت

حجم

۴۹٫۵ کیلوبایت

قیمت:
رایگان