بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نیما یوشیج | صفحه ۱۹ | طاقچه
کتاب نیما یوشیج اثر نیما یوشیج

بریده‌هایی از کتاب نیما یوشیج

نویسنده:نیما یوشیج
انتشارات:طاقچه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۲۷۵ رأی
۴٫۴
(۲۷۵)
این چنین هرشادی و غم بگذرد جمله بگذشتند ، این هم بگذرد خواه آسان بگذرانم ، خواه سخت بگذرد هم عمر این شوریده بخت
اسماء
من از این دو نان شهرستان نیم خاطر پر درد کوهستانیم
شیوا
من ندانم با که گویم شرح درد قصه ی رنگ پریده ، خون سرد ؟ هر که با من همره و پیمانه شد عاقبت شیدا دل و دیوانه شد قصه ام عشاق را دلخون کند عاقبت ، خواننده را مجنون کند آتش عشق است و گیرد در کسی کاو ز سوز عشق ، می سوزد بسی
شیوا
اشک من ریز بر گونه ی او ناله ام در دل وی بیکن روح گمنامم آنجا فرود آر که بر اید از آنجای شیون آتش آشفته خیزد ز دل ها
پینی
تو دروغی ، دروغی دلاویز تو غمی ، یک غم سخت زیبا بی بها مانده عشق و دل من می سپارم به تو ، عشق و دل را که تو خود را به من واگذاری
پینی
خیزد اینک در این ره ، که ما را خبر از رفتگان نیست در دست
پینی
کس نچیند گلی که نبوید عشق بی حظ و حاصل خیالی ست آنکه پشمینه پوشید دیری نغمه ها زد همه جاودانه عاشق زندگانی خود بود
پینی
وز همه گفته ناگفته مانده از دلی رفته دارد پیامی داستان از خیالی پریشان ای دل من ، دل من ، دل من بینوا ، مضطرا ، قابل من با همه خوبی و قدر و دعوی از تو آخر چه شد حاصل من جز سر شکی به رخساره ی غم ؟ آخر ای بینوا دل ! چه دیدی که ره رستگاری بریدی ؟
پینی
چند داری جان من در بند ، چند ؟ بگسل آخر از من بیچاره بند
پینی
یک شبی تنها بدم در کوهسار سر به زانوی تفکر برده پیش محو گشته در پریشانی خویش زار می نالیدم از خامی خود در نخستین درد و نکامی خود
پینی
او نداند چیست این اوضاع شوم این مذاهب ، این سیاست ، وین رسوم
هستی
دائما نالیدن و بیچارگی نیست ای غافل ! قرار زیستن
هستی
من چو آن شخصم که از بهر صدف کردم عمر خود به هر آبی تلف
هستی
بی تو یک لحظه نخواهم زندگی خیر بینی ، باش در پایندگی
هستی
بگذار بخواب اندر ایم کز شومی گردش زمانه یکدم کمتر به یاد آرم و آزاد شوم ز هر فسانه بگذار که چشم ها ببندد کمتر به من این جهان بخندد
کاربر ۲۸۹۶۲۸۹
راست گویند این که : من دیوانه ام در پی اوهام یا افسانه ام زان که بر ضد جهان گویم سخن یا جهان دیوانه باشد یا که من بلکه از دیوانگان هم بدترم زان که مردم دیگر و من دیگرم هر چه در عالم نظر می افکنم خویش را دذ شور و شر می افکنم
کاربر ۲۸۹۶۲۸۹
زندگی در شهر فرساید مرا صحبت شهری بیازارد مرا خوب دیدم شهر و کار اهل شهر گفته ها و روزگار اهل شهر صحبت شهری پر از عیب و ضر است پر ز تقلید و پر از کید و شر است شهر باشد منبع بس مفسده بس بدی ، بس فتنه ها ، بس بیهده تا که این وضع است در پایندگی نیست هرگز شهر جای زندگی
کاربر ۲۸۹۶۲۸۹
هر کجا فتنه بود و شب و کین مردمی ، مردمی کرده نابود
ایران آزاد
آن که کمتر قدر تو داند درست در میانخویش ونزدیکان توست
مرضیه صادقی 1385
نور حق پیداست ،‌ لیکن خلق کور کور را چه سود پیش چشم نور ؟
مرضیه صادقی 1385

حجم

۴۹٫۵ کیلوبایت

حجم

۴۹٫۵ کیلوبایت

قیمت:
رایگان