بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نیما یوشیج | صفحه ۲۰ | طاقچه
کتاب نیما یوشیج اثر نیما یوشیج

بریده‌هایی از کتاب نیما یوشیج

نویسنده:نیما یوشیج
انتشارات:طاقچه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۲۷۵ رأی
۴٫۴
(۲۷۵)
خنده با گریه بیامیخته
ms.monisa
گرچه دانم دشمن سخت من اوست
parisa
آدم کم تجربه ظاهر پرست ز آفت و شر زمان هرگز نرست
parisa
هر چه کردم که از او گردم رها در نهان می گفت با من این ندا بایدت جویی همیشه وصل او که فکنده ست او تو را در جست و جو ترک آن زیبارخ فرخنده حال از محال است ، از محال است از محال
parisa
من ندانم با که گویم شرح درد قصه ی رنگ پریده ، خون سرد ؟
پرنده _پرواز.
خلق را حق جوی می پنداشتمن من چو آن شخصم که از بهر صدف کردم عمر خود به هر آبی تلف کمتر اندر قوم عقل پاک هست خودپرست افزون بود از حق پرست خلق خصم حق و من ، خواهان حق سخت نفرت کردم از خصمان حق دور گردیدم از این قوم حسود عاشق حق را جز این چاره چه بود ؟
-ایستاده درکنار فلسطین🇵🇸🇮🇷
کمتر اندر قوم عقل پاک هست خودپرست افزون بود از حق پرست
Roxana Taghizade
هست شب یک شبِ دم کرده و خاک رنگِ رخ باخته است. باد، نو باوه ی ابر، از بر کوه سوی من تاخته است. * هست شب، همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا، هم ازین روست نمی بیند اگر گمشده ای راهش را. * با تنش گرم، بیابان دراز مرده را ماند در گورش تنگ به دل سوخته ی من ماند به تنم خسته که می سوزد از هیبت تب! هست شب. آری، شب.
کاربر ۳۴۶۳۶۳۹
زندگی در شهر فرساید مرا صحبت شهری بیازارد مرا
کمیل
من چنان گمنامم و تنهاستم گوییا یکباره ناپیداستم کس نخوانده ست ایچ آثار مرا نه شنیده ست ایچ گفتار مرا
hosseinbaghbani
گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم ترا من چشم در راهم.
Faezeh ☕
در این زیر سقف یکی مشت مخلوق حیله گرند همه چاپلوسان خیره سرند رسانند اگر چند پنهان ضرر نه ماده اند اینان و نه نیز نر همه خفته اند همه خفته بی زحمت کار و رنج بغلتیده بر روی بسیار گنج نیارند کردن از این ره گذر ندارند از حال شیران خبر
Sophie
ولی بهتر آنک از این ره شوم ، گرچه تاریک هست همه خارزار است و باریک هست ز تاریکیم بس خوش اید همی که تا وقت کین از نظرها کمی بمانم نهان
Sophie
پس چرا جویم محبت از کسی که تنفر دارد از خویم بسی؟
fuzzy
کودکی کو ! شادمانی ها چه شد ؟ تازگی ها ، کامرانی ها چه شد ؟
گل سرخ
من ندانم با که گویم شرح درد قصه ی رنگ پریده ، خون سرد ؟ هر که با من همره و پیمانه شد عاقبت شیدا دل و دیوانه شد قصه ام عشاق را دلخون کند عاقبت ، خواننده را مجنون کند
:)
محو گشته در پریشانی خویش زار می نالیدم از خامی خود در نخستین درد و نکامی خود که : چرا بی تجربه ، بی معرفت بی تأمل ،‌بی خبر ،‌بی مشورت من که هیچ از خوی او نشناختم از چه آخر جانب او تاختم ؟ دیدم از افسوس و ناله نیست سود درد را باید یکی چاره نمود چاره می جستم که تا گردم رها زان جهان درد وطوفان بلا سعی می کردم بهر جیله شود چاره ی این عشق بد پیله شود عشق کز اول مرا درحکم بود س آنچه می گفتم بکن ،‌ آن می نمود من ندانستم چه شد کان روزگار
:)
جاده اما ز همه کس خالی است ریخته بر سر آوار آوار این منم مانده به زندان شب تیره که باز شب همه شب گوش بر زنگ کاروانستم. تجریش، آبان1337
:)
در کنار رودخانه می پلکد سنگ پشت پیر. روز، روز آفتابی است. صحنه ی آییش گرم است. سنگ پشت پیر در دامان گرم آفتابش می لمد، آسوده می خوابد در کنار رودخانه. در کنار رودخانه من فقط هستم خسته ی درد تمنا، چشم در راه آفتابم را. چشم من اما لحظه ای او را نمی یابد. آفتاب من روی پوشیده است از من در میان آبهای دور. آفتابی گشته بر من هر چه از هر جا از درنگ من، یا شتاب من، آفتابی نیست تنها آفتاب من در کنار رودخانه.
:)
خانه ام ابری ست یکسره روی زمین ابری ست با آن. از فراز گردنه خرد و خراب و مست باد میپیچد. یکسره دنیا خراب از اوست و حواس من! آی نی زن که تو را آوای نی برده ست دور از ره کجایی؟ خانه ام ابری ست اما ابر بارانش گرفته ست. در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم، من به روی آفتابم می برم در ساحت دریا نظاره. و همه دنیا خراب و خرد از باد است و به ره ، نی زن که دائم می نوازد نی ، در این دنیای ابراندود راه خود را دارد اندر پیش.
:)

حجم

۴۹٫۵ کیلوبایت

حجم

۴۹٫۵ کیلوبایت

قیمت:
رایگان