بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب نیما یوشیج | صفحه ۱۰ | طاقچه
کتاب نیما یوشیج اثر نیما یوشیج

بریده‌هایی از کتاب نیما یوشیج

نویسنده:نیما یوشیج
انتشارات:طاقچه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۲۷۵ رأی
۴٫۴
(۲۷۵)
سالها با هم افسرده بودید وز حوادث به دل پاره پاره او تو را بوسه می زد ، تو او را عاشق : سال ها با هم افسرده بودیم سالها همچو واماندگی
ماهی سیاه کوچولو
یک نفس از خویشتن آزاد باش خاطری آور به کف و شاد باش
javad
راست گویند این که : من دیوانه ام در پی اوهام یا افسانه ام زان که بر ضد جهان گویم سخن یا جهان دیوانه باشد یا که من بلکه از دیوانگان هم بدترم زان که مردم دیگر و من دیگرم هر چه در عالم نظر می افکنم خویش را دذ شور و شر می افکنم
zhrabdll
آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید! یک نفر در آب دارد می سپارد جان.
F.B
پس چرا گردم به گرد این خسان که رسد زایشان مرا هردم زیان ؟ ای بسا شرا که باشد در بشر عاقل آن باشد که بگریزد ز شر
-ایستاده درکنار فلسطین🇵🇸🇮🇷
ای دریغا روزگار کودکی که نمی دیدم از این غم ها ، یکی فکر ساده ، درک کم ، اندوه کم شادمان با کودکان دم می زدم ای خوشا آن روزگاران ،‌ای خوشا یاد باد آن روزگار دلگشا
m
نور حق پیداست ،‌ لیکن خلق کور کور را چه سود پیش چشم نور ؟
Ftm.shf
« بردگان ناتوانایی که می سازند دیوار بزرگ شهر را هر یکی زانان که در زیر آوار زخمه های آتش شلاق داده جان
littel dark age(محمد)
در نخستین ساعت شب، این چراغ رفته را خاموش تر کن من به سوی رخنه های شهرهای روشنایی راهبردم را به خوبی می شناسم، خوب می دانم من خطوطی را که با ظلمت نوشته اند وندر آن اندیشه ی دیوارسازان می دهد تصویر دیرگاهی هست می خوانم. در بطون عالم اعداد بیمر در دل تاریکی بیمار چند رفته سالهای دور و از هم فاصله جسته که بزور دستهای ما به گرد ما می روند این بی زبان دیوارها بالا.
littel dark age(محمد)
زاده ی کوهم ، آورده ی ابر به که بر سبزه ام واگذارند با بهاری که هستم در آغوش کس نخواهم زند بر دلم دست که دلم آشیان دلی هست زاشیانم اگر حاصلی نیست من بر آنم کز آن حاصلی هست به فریب و خیالی منم خوش
Sophie
آخر این عالم همان ویرانه است که شما را مأمن است و خانه است
~m79
شهر باشد منبع بس مفسده بس بدی ، بس فتنه ها ، بس بیهده تا که این وضع است در پایندگی نیست هرگز شهر جای زندگی
~m79
عشقم آخر در جهان بدنام کرد آخرم رسوای خاص و عام کرد
منتظر ظهور
یاد می اید مرکز کودکی همره من بوده همواره یکی قصه ای دارم از این همراه خود همره خوش ظاهر بدخواه خود او مرا همراه بودی هر دمی سیرها می کردم اندر عالمی یک نگارستانم آمد در نظر اندرو هر گونه حس و زیب و فر هر نگاری را جمالی خاص بود یک صفت ، یک غمزه و یک رنگ سود هر یکی محنت زدا ،‌خاطر نواز شیوه ی جلوه گری را کرده ساز هر یکی با یک کرشمه ،‌یک هنر هوش بردی و شکیبایی ز سر هر نگاری را به دست اندر کمند
ⓜⓞⓣⓐⓗⓐⓡⓔ
من ندانم با که گویم شرح درد قصه ی رنگ پریده ، خون سرد ؟
Sahar
خوب پاداش مرا دادند ،‌خوب
{ آیه راد } کتاب نخوان همیشگی :)
عشق با من گفت : از جا خیز ، هان خلق را از درد بدبختی رهان
{ آیه راد } کتاب نخوان همیشگی :)
کور را چه سود پیش چشم نور ؟
{ آیه راد } کتاب نخوان همیشگی :)
نور حق پیداست ،‌ لیکن خلق کور
{ آیه راد } کتاب نخوان همیشگی :)
آدم کم تجربه ظاهر پرست ز آفت و شر زمان هرگز نرست
{ آیه راد } کتاب نخوان همیشگی :)

حجم

۴۹٫۵ کیلوبایت

حجم

۴۹٫۵ کیلوبایت

قیمت:
رایگان