بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب وحشی بافقی | صفحه ۲۹ | طاقچه
تصویر جلد کتاب وحشی بافقی

بریده‌هایی از کتاب وحشی بافقی

انتشارات:طاقچه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۸۶ رأی
۴٫۵
(۸۶)
می‌توانم بود بی تو ، تاب تنهاییم هست امتحان صبر خود کردم شکیبایم هست حفظ ناموس تو منظور است می‌دانی تو هم ورنه سد تقریب خوب از بهر رسواییم هست سوی تو گویم نخواهد آمد اما می‌شنو ایستاده بر در دل سد تقاضاییم هست نی همین داد تغافل می‌دهد خود رای من اندکی هم در مقام رشک فرماییم هست گر شراب اینست کاندر کاسهٔ من می‌رود پرخماری در پی این باده پیماییم هست گرچه هیچم ، نیستم همچون رقیبان در به در امتیازی از هوسناکان هر جاییم هست وحشیم من کی مرا وحشت گذارد پیش تو گر چه می‌دانم که در بزم تو گنجاییم هست
Mir Hadi Mousavi
عاشق یکرنگ را یار وفادار هست بنده شایسته نیست ورنه خریدارهست می‌رسدت ای پسر بر همه کس ناز کن حسن و جمال ترا ناز تو در کارهست گر چه لبت می‌دهد مژده حلوای صبح مانده همان زهر چشم تلخی گفتار هست لازمهٔ عاشقیست رفتن و دیدن ز دور ورنه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست وحشی اگر رحم نیست در دل او گو مباش شکر که جان ترا طاقت آزار هست
Mir Hadi Mousavi
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست از آتش سودای تو و خار جفایت آن کیست که با داغ نو و ، ریش کهن نیست بسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست اما به ستمکاری آن عهد شکن نیست در حشر چو بینند بدانند که وحشیست آنرا که تنی غرقه به خون هست و کفن نیست
Mir Hadi Mousavi
خنده‌ات برما و بر داغ دل درمانده چیست گریه‌ات بر حال ماگر نیست باری خنده چیست از قدح نوشیدن پنهانیش با دیگران گر نمی‌داند که آگاهم چنین شرمنده چیست از نکو خواهیست با او پند مهرآمیز من ورنه از این گفت و گو سود و زیان بنده چیست محتسب در جستن می پردهٔ ما می‌درد مدعایش دیگر از این جستجوی گنده چیست سال نو آمد غم بیهوده خوردن خوب نیست می بخور وحشی خدا داند که در آینده چیست
Mir Hadi Mousavi
قدر اهل درد صاحب درد می‌داند که چیست مرد صاحب درد، درد مرد، می‌داند که چیست هر زمان در مجمعی گردی چه دانی حال ما حال تنها گرد، تنها گرد، می‌داند که چیست رنج آنهایی که تخم آرزویی کشته‌اند آنکه نخل حسرتی پرورد می‌داند که چیست آتش سردی که بگدازد درون سنگ را هرکرا بودست آه سرد، می‌داندکه چیست بازی عشقست کاینجا عاقلان در شش درند عقل کی منصوبهٔ این نرد می‌داند که چیست قطره‌ای از بادهٔ عشقست سد دریای زهر هر که یک پیمانهٔ زین می‌خورد، می‌داند که چیست وحشی آنکس را که خونی چند رفت از راه چشم علت آثار روی زرد می‌داند که چیست
Mir Hadi Mousavi
چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری غلط می‌گفت خود را کشتم و درمان خود کردم
mina
غزل ۷۲ ای همنفسان بودن وآسودن ما چیست یاران همه کردند سفر بودن ما چیست بشتاب رفیقا که عزیزان همه رفتند ساکن شدن و راه نپیمودن ما چیست ای چرخ همان گیر که از جور تو مردیم هر دم المی بر الم افزودن ما چیست گر زخم غمی بر جگر ریش نداریم رخساره به خون جگر آلودن ما چیست وحشی چو تغافل زده از ما گذرد یار افتادن و بر خاک جبین سودن ما چیست
Mir Hadi Mousavi
غزل ۶۱ از تو همین تواضع عامی مرا بس است در هفته‌ای جواب سلامی مرا بس است نی صدر وصل خواهم و نی پیشگاه قرب همراهی تو یک دو سه گامی مرا بس است بیهوده گرد عرصهٔ جولانگه توام گاهی کرشمه‌ای و خرامی مرا بس است خمخانه‌ای نمی‌طلبم از شراب وصل یک قطره بازمانده جامی مرا بس است وحشی مگو، بگو سگ کو ، بلکه خاک راه یعنی ز تو نوازش مامی مرا بس است
Mir Hadi Mousavi
بگذران دانسته از ما گر ادایی سرزدست بوده نادانسته گر از ما خطایی سرزدست آخر ای صاحب متاع حسن این دشنام چیست در سر دریوزه ، گر از ما دعایی سرزدست اله اله محرم راز تو سازم حرف صوت این زبان و تیغ اگر حرفی ز جایی سرزدست التفات ابر رحمت نیست ورنه بر درت تخم مهری کشتم و ، شاخ وفایی سرزدست ابر رحمت گر نبارد گو سمومش خود مسوز بعد سد خون جگر کاینجا گیایی سرزدست هست وحشی بلبل این باغ و مست از بوی گل از سر مستیست ، گر از وی نوایی سرزدست
Mir Hadi Mousavi
در ره پر خطر عشق بتان بیم سر است بر حذر باش در این راه که سر در خطر است پیش از آنروز که میرم جگرم را بشکاف تا ببینی که چه خونها ز توام در جگر است چه کنم با دل خودکام بلا دوست که او میرود بیشتر آنجا که بلا بی‌سپر است شمع سرگرم به تاج سرخویش است چرا با چنین زندگیی کز سر شب تا سحر است چند گویند به وحشی که نهان کن غم خویش از که پوشد غم خود چون همه کس را خبر است
Mir Hadi Mousavi
رفتی و از فراق تو از پا درآمدم باز آ که جز تو هیچکسم دستگیر نیست
.ً..
مگر هر کس دلی دارد پریشان ز پرویزش غمی بوده‌ست پنهان مگر هرکس دلی دارد پر آتش ز شکر خاطری دارد مشوش مرا این سرزمین ناسازگار است به پرویز و سفاهانم چکار است ز پرویزم بدل چیزی نبوده‌ست چنان دانم که پرویزی نبوده‌ست من این آب وهوای ناموافق نمی‌بینم به طبع خویش لایق کجا با اسفهانم خوش فتاده‌ست که پندارم در آن آتش فتاده‌ست غرض اینست کز این آب و خاک است که جان غمگین و دل اندوهناک است
:)
اینست که چون دید پریشانی من ، گفت : وحشی مگر اینست که دیوانهٔ من شد
:)
زین هر دو چون گذشت سکوت از تو خوشتر است گر چه ثنا خوش است ولی در دعا فزای کاین زینت اجابت و آن زیب دفتر است تا هر چه جز خداست بود جوهر و عرض وز حکم عقل نسبت ایشان مقرر است بادا امور کل جهان را به ذات تو آن نوع نسبتی که عرض را به جوهر است
:)
آه ، تاکی ز سفر باز نیایی ، بازآ اشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآ شده نزدیک که هجران تو، مارا بکشد گرهمان بر سرخونریزی مایی ، بازآ کرده‌ای عهد که بازآیی و ما را بکشی وقت آنست که لطفی بنمایی، بازآ رفتی و باز نمی‌آیی و من بی تو به جان جان من اینهمه بی رحم چرایی، بازآ وحشی از جرم همین کز سر آن کو رفتی گرچه مستوجب صد گونه جفایی، بازآ
محمودزاده
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست از آتش سودای تو و خار جفایت آن کیست که با داغ نو و ، ریش کهن نیست بسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست اما به ستمکاری آن عهد شکن نیست در حشر چو بینند بدانند که وحشیست آنرا که تنی غرقه به خون هست و کفن نیست
:)
به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را
Nina Sonadora
صبر در کارها چه نیک و چه بد از علامات بخردی باشد چون به تدیبر کار ناید راست هر چه تقدیر ایزدی باشد
A L I
یا صاحب ننگ و نام می‌باید بود یا شهرهٔ خاص و عام می‌باید بود القصه کمال جهد می‌باید کرد در وادی خود تمام می‌باید بود
A L I
نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را
Hesam Ashoor

حجم

۳۹۶٫۱ کیلوبایت

حجم

۳۹۶٫۱ کیلوبایت

قیمت:
رایگان